🔵آیت الله مجتهدی(ره) :
کاری کنید که به بهشت خدا بروید
💠اگر ما از ترس جهنم #نماز بخوانیم، خیلی چنگی به دل نمی زند، اما اگر گفتند: "نماز صبح هم نخوانی به جهنم نمی روی" و در این صورت نماز #صبح خواندی، این خوب است.
💠اگر #عبادت برای بزرگی خدا باشد، إن شاء الله این خیلی قیمتی است و این فرد در روز قیامت هم به #بهشت خدا می رود. «فَادخُلی في عِبادی وَادخُلی جَنّتی»
💠خداوند می فرماید: "برای من #عبادت کن،من تو را در بهشت خودم می برم" لذا بعضی ها را ما در بهشت نمی بینیم، به خدا #عرض می کنیم که "رفیقان چرا در بهشت نیست؟" خطاب می رسد: «فی مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیک مُقتَدِرٍ»
💠آنها به #حضور رسیده اند. آنهایی که عبادت برای خدا می کنند و نه از ترس جهنم، آنها به بهشت خدا می روند. آنجا خیلی عالی است، دعا کنیم که به آنجا برویم. اگر #عبادتمان برای خدا باشد، إن شاءالله به آنجا می رویم
☘ چقدر میخواهی بخوابی؟!☘
💠 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
•★• استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) مےفرمودند: آن قدر درقبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد، یك شب هم بلند شو ببین چه خبر است.
•★• پیامبر اکرم صلےالله علیہ وآله می فرمایند:
«وقتی بنده ای از خواب شیرینش و از رختخوابش برخیزد در حالیكه خواب آلود است،» برای این كه به سبب نماز شبش می خواهد كه خداوند را راضی كند،
•★• خداوند متعال به سبب آن بنده ، بر ملائكه مباهات می کند و می گوید :
این بنده ام را می بینید كه بلند شده و خواب شیرینش را ترك كرده تا كاری را انجام دهد كه بر او واجب نكرده ام؟
شاهد باشید كه من او را آمرزیدم .
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
♥️ |• چقدر خوبه... موقعیم که کار نداریم... بگیم خـــــدا...
🌱 میگم چطوره امشبم مثل حضرت مادر،
از خدا واسه خودمون چیزی نخوایم!؟
نماز رو بخونیم واسه خودِ خـــــدا•••
🍃 هدیه کنیم به امام زمانمون🍃
🌙 امشب یه جور دیگه برای ظهورشون دعا کنیم.
فأغثیاغیاثالمستغیثین
اللهمعجللولیکالفرج
💎|•° امامعلی؏:
_ المُواصِلُ لِلدُّنيا مَقطوعٌ•••
آن كه به خاطر دنيا(!) پيوند برقرار كند، پيوندش گسستنى است•••
[غرر الحكم حدیث 628]
🍀نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت:
سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید ازشما میخواهم!
قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد
وقفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
🍀شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!
🍀شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است.
📚منبع:نشان از بی نشانها
•🌖•@shabahengam•🌔•
بازهم•••
﴿ #یکنقاشیازجنسدلتنگی 💔 ﴾
خدمة الحسین شرف لنا•••
🇮🇷#اربعین 🇮🇶
هرچیزے
اگر رهایش ڪنے
پژمردہ میشود
بجز 🌸 قرآ ن🌸
ڪہ اگر رهایش ڪردی،
خودت پژمردہ
خواهے شد
بارالها ؛
🌸 قرآن را بهار
دلهاے ماقرار بدہ
🌷🌷🌷
📚پست ویژه نشر دهید♻️
روزی جبرائیل علیه السلام ناراحت و مضطرب پیش رسول_الله (ص) آمد ....
پیامبر (ص) از او پرسید؟ چی شده ای جبرائیل چرا ناراحتی و آرام و قرار نداری..؟
عرض کرد: اي رسول_الله (ص) خداوند طبقه های جهنم را معرفی کرد...
فرمودند: برایم نام ببر....
👌🏼(این را عرض کنم که جهنم درکات است و طبقاتش در زیر_زمین است رو به پایین است.
اما بهشت درجات است و طبقاتش در آسمان است)
جبرائیل: .....جهنم 7 طبقه دارد.
🔥طبقه آخر از پایین #هاویه نام دارد .مخصوص #منافقان است.
🔥طبقه دوم #جحیم نام دارد .مخصوص #مشرکین است
🔥طبقه سوم #سقر نام دارد. مخصوص ستاره پرستان است.
🔥طبقه چهارمش #لظا نام دارد مخصوص #ابلیس است.
🔥طبقه پنجم #حطمه نام دارد . جایگاه #یهود است...
🔥طبقه ششم #سعیر نام دارد مخصوص #نصارا است.
🔥و در طبقه هفتم، جبرائیل بغض گلویش را گرفت .نتوانست هفتمی را بگوید....
پیامبر (ص) فرمود جریان چی است ای جبرائیل، طبقه هفتم برای کیست...
جبرئیل با گریه و زاری گفت: یا رسول_الله (ص) ، هفتمین طبقه مال #جوانان امت توست....
پیامبر (ص) همانجا فریاد زد و از اندوه و ناراحتی و دلسوزی برای امتش #بیهوش شد و بر زمین افتاد....
آه ای جوانان امت رسول_الله (ص) تا کی در گنـــ🔥ـــاه غرق میشوید
یک سال گناه، دو سال گناه، پنج سال گناه، ده سال گناه... آیا خسته نشده اید؟
تا کی عزیزان، توبه نمیکنید...
😔تا کی به فکر قبر تاریک و قیامتت نیستید؟
😔تا کی امر خدا و رسولش را به دست فراموشی سپرده اید..
😣مرگ بدون آمادگی قبلی میاد و اصلا پیر و جوان برایش فرقی ندارد....
😰همینکه وقتش رسید نمیتوانیم یک نفــــ⚡️ـــس اضافه بکشیم...
✋🏼فقط کلام آخرم مژدهای از طرف پروردگار به گناهکاران و خطاکاران است ....
❤️والَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ
❤️ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﻣﺮﺗﻜﺐ #ﻋﻤﻞ_ﺯشت , فحشا و ظلم ستم میشود توبه کنند. ﺧﺪﺍوند بخشاینده مهربان است. ﻛﻴﺴﺖ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ما رﺍ ببخشد. آلعمران( 135)
💖جوانان گناهکار حتما توبه کنند، تنها راه آرامش و آسوده وجدان همین است از ترک دروغ شروع کنند که دروغگو دشمن خداست...خیرخواه همدیگرباشید وبرای همدیگردعای خیر کنید .
بازهم•••
﴿ #یکنقاشیازجنسدلتنگی 💔 ﴾
بعد شهادت سردار،
تو ذهنم بود که اربعین۱۴۴۲ تموم مسیرو با عکس سردار قدم بردارم...
ولـــــی •••
🇮🇷#اربعین 🇮🇶
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
🍁••• 📖 #رمان_هبا 🌾 #قسمت_پنجم آخر شب که سری به گوشی زدم، دو پیام از زهرا سادات داشتم. جوابش را دادم
🍁•••
📖 #رمان_هبا
🌾 #قسمت_ششم
اخمهایم در هم کشیده شد و نگاهم او را نشانه رفت.
+ درباره ی؟
بازی با انگشتان دستش خبر از استرسش میداد.
_آخه.. بهتر از زهرا سادات پیدا نمیکنی!
چرا این بحث تمام نمیشد؟
+فائزه تو دیگه شروع نکن. اون دختر خوبیه... درست.. منم که دارم میگم لیاقتشو ندارم! پس تمومش کنید!
پر بغض نگاهم کرد...
_ولی این فقط یه بهونه ست.. خودتم خوب میدونی که زهرا...
کنترل صدایم را از دست دادم.
+موضوع یه عمر زندگیه.. ما باهم جور نیستیم! میگم بس کن فائزه...
ترسید! اشکهایش را که دیدم تازه فهمیدم چه بر سر روح لطیف خواهرم آورده ام. او طاقت شنیدن صدای بلند نداشت! بی هیچ حرف دیگری اتاق را ترک کرد. من ماندم و پشیمانی!
بعد از یک هفته کلنجار رفتن و گریه و زاری مادر، بالاخره خبر از طرف سمیه خانم به خانوادهی موسوی رسید.
بماند که چقدر از سمیه خانم گلگی شنیدم که باعث آبروریزیاش جلوی عروس و خانوادهی عروسش شدهام...
تنها چیزی که برایم مهم بود خلاصیام از شر انتخاب نا به جایم بود.
حس زندانیای را داشتم که بعد از چند سال آزاد شده بود؛ حتی اگر این آزادی به قیمت رنجش خانواده و آشناها به دست آمده بود!
حتی اگر بهای آزادیام شکستن دل دخترک معصوم آقای موسوی بود!
ولی این احساس زیاد به طول نیانجامید.
بعد از چند روز که اس ام اس زهرا سادات را دیدم، دلم... لرزید!؟
_سلام آقای سرلک. برای فسخ صیغه محرمیت لطفا باقی مانده ی مدت رو به من ببخشید تا این رابطه به پایان برسه. انشاءالله در دادگاه عدل الهی سربلند باشیم.
تمام تنم یخ کرده بود و لرزش دستم مرا در تایپ کردن حروف به سختی انداخته بود.
+مهرتون؟
گویی فراموش کرده بودم که همان لحظهی خواندن صیغه شاخهی کوچک نرگس را که مهریهاش بود، پرداخت کرده بودم...
گویی فقط به دنبال ادامهی بحث با او بودم...
منتظر ماندم اما جوابی نیامد.
عصر همان روز آقای موسوی آمد و تمام هدایایی که برای دخترش برده بودیم را پس فرستاد. شاید اگر من جای آقای موسوی بودم به یک اخم ساده بسنده نمیکردم.
او رفت و من ماندم و مادر و فائزه با گوشهای از هال که حکم سلاخخانهام را داشت!
مادر به وسایل کنج دیوار نگاه میکرد و با گوشهی روسریاش اشکهای پیدر پیاش را از چشمانش میگرفت.
غم در نگاه فائزه نشسته بود و بدتر از همه... حال من بود!
دیدن تک تک کادوها خون به دلم میکرد. آن روسری یاسی رنگ که بعد از صیغه باهم خریدیم! آن چادر عروس و انگشتر! و...
چند هفته گذشت، تقریباً زندگی برای همه به روال قبل بازگشته بود... الا من!
عذاب وجدان داشتم... هفتهی پیش قرار بود خواستگاری برای فائزه بیاید که کنسلش کردند... با چشمان خودم دیدم که فائزه شکست... دلم میخواست گردن پسرک به ظاهر خواستگار را خورد کنم اما یادآوری بلایی که بر سر غرور دختر آقای موسوی آوردم، مرا به خاموشی واداشت. اوهم دختر بود و لطیف... درست مثل فائزه!
حماقت کرده بودم و مطمئن بودم که چوبش را هم میخورم.
اصلاً نمیدانم چه شد که به اینجا رسیدم!؟
آخرین پلان دونفرهای که در ذهنم ضبط شده بود، صحنهی تماس تصویریمان بود که او چادر به سر کشیده بود و من مسخرهاش میکردم که چادر برای چه!؟
و او حلالی ملیح کنج لبهایش مینشاند و شمرده شمرده استدلال میآورد که فضای مجازی امن نیست...
حتی اگر فضای مجازی امن هم بود، حق داشت که رو بگیرد... من از هر نامحرمی نامحرمتر بودم..
چه احمقانه در ذهنم او را با گندم مقایسه میکردم و نا داورانه گندم را برتر میدیدم...
خام لوندی و چربزبانی های گندم شده بودم.
آنقدر خام که کم کم قرار های دونفرهمان در پارک و کافیشاپ و سینما شروع شد..
گندم شور و شوق جوانی داشت و برای خوش سپری کردن لحظاتش هرکاری میکرد...
حتی یکبار لباس پسرانهی برادرش را پوشیده بود و با موتورش سر قرار حاضر شده بود. وقتی تحیر را در نگاهم دید، خندید و موهایم را به هم ریخت. میگفت موهای به هم ریخته بیشتر به حالت خمار چشمانم میآید. ادعا داشت که از همان اول مست چشمان خمارم شده و...
✍#هیثم
کپیفقطباذکرنامنویسنده
@shabahengam•🌔•
______________________________________
ڳـوے سبقـٺ ࢪا نمـــــازشبـــــخؤاݧھا ࢪبودنـد•••
#آیتاللهبهجت🍃
[بهسویمحبوب۷۷]
مرحوم آيت الله علي سعادت پرور تهراني «ره» اظهار کرد:
«مردنم را به من نشان دادند، واضح واضح و هم اكنون نيز آن زمان برايم مشهود است، ديدم كه انبيا و اولياي الهي(ع) در تشييع جنازه ام شركت كرده اند و اين به خاطر آن است كه بنده چهل سال در وقت سحر با توجه، صد مرتبه سوره «قل هو الله احد» را مي خواندم و به روح يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر هديه كرده ام.»
درباره عظمت تلاوت سوره توحيد، روايات عجيبي در ميان فرمايشات معصومين عليهم السلام آمده است؛ از جمله:
از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: «هر كس كه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را هنگام خواب سه مرتبه بخواند، خداوند پنجاه هزار ملك را بر او موكّل مينمايد تا در آن شب حراستش كنند».
✨✨
📚 الكافي/ ج 2 /ص 620
@shabahengam•🌔•
♥️|• خیلی فکر کردم که عبادات امشبمونو هدیه به کدوم بزرگواری بدیم!؟
🍃|• یاد یه بیت معروف افتادم و دلو زدم به دریا...
•••ایوان نجف عجب صفایی دارد•••
•••حیدر بنگر چه بارگاهی دارد•••
انشاءالله که عباداتمون لایق هدیه شدن باشند...
🌱 رفقا...! بندگان خوب خدا...!
امشب یه مدل دیگه عبادت کنید... یه جوری با خدا دردو دل کنید که امیر (!) پسندانه باشه! سر به سجده بذارید و دعا کنید...
امشبم از خدا واسه خودتون چیزی نخواید...
امشبم مثل بانوی بیت علی واسه مردم دعا کنید..
واسه درو همسایه...
واسه ملت...
واسه بندههای خدا...
و از همه مهمتر واسه ظهور آقامون..
🥀|• از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بخواید که یه نظر به ما رو سیاهها هم بندازند...
🍁|• گرچه کرور کرور گناه برا خودمون انبار کردیم، ولی هرچی باشه عشق خودشونو پسرشون تو دلمونه... ♥️
ماها که بدون کربلا نمیتونیم!!میتونیم!؟
شاید زنده بمونیم ولی داغ اربعینی که زائر نبودیم، تا ابد تو دلمون میمونه!....
🌷|• امشب نماز بخون و دعا کن... واسه کربلایی که راهش به رومون بسته ست!
واسه دلایی که غمداره...
آموزش #نمازشب
⇩
@shabahengam•🌔•
از بین چشمان نیمه بازم دیدمش که چادر نماز شیری رنگش را بر سر کشید و تای سجاده اش را باز کرد عطر مشک در اتاق پیچید...عطر تسبیح سبزِ یشمی اش...عطر نفس های معطر به صلواتش...
ناگاه در سرم گذشت
_"قماللیلِالاقلیلا..."
به سجده که رفت...من هم برخاستم چارقدم را بر سر کشیده و رفتم تا وضویی بگیرم:)
[اندر احوالات]
💎|•° #دعای_تعجیل_فرج دوای دردهای ماست، در روایت است که: در آخرالزمان
همه هلاک میشوند، «إِلا مَنْ دَعا بَالْفَرَجِ؛
مگر کسانی که برای [ تعجیل] فرج دعا
کنند».
#آیتاللهبهجت🍃
📚در محضر بهجت، ج١، ص٣۶٣
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌱 همه با هم زمزمه میکنیم دعای الهی عظم البلا را به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاءالله•••
⸤ شباهنگام ³¹³ ⸣
🍁••• 📖 #رمان_هبا 🌾 #قسمت_ششم اخمهایم در هم کشیده شد و نگاهم او را نشانه رفت. + درباره ی؟ بازی با ا
🍁•••
📖 #رمان_هبا
🌾 #قسمت_پایانی
دست دادن و تماس با او برایم امری کاملاً عادی شده بود. اوایل عذاب وجدان داشتم اما نرم نرمک پارچهای ضخیم خونمردهرنگ بر قلبم کشیده شد و آن احساس گناه هم از بین رفت.
در ذهنم اصرار داشتم که اینها گناه نیست چرا که قصد من و گندم آشنایی بیشتر برای ازدواج است.
درگیریهای فکریام زیادتر شده بود. این ماجرا برایم چون باتلاقی عمیق بود که هرچه دست و پا میزدم بیشتر گرفتار میشدم، تا جایی که سردرد امانم را برید.
گندم نگران حال و روزم بود. اصرار داشت که به پدر پزشکش مراجعه کنم. اما من به شدت امتناع میکردم. هنوز امادگی رویارویی با پدرش را نداشتم.
تا اینکه بالاخره در یکی از قرارهایمان که در کافیشاپ صورت گرفته بود، پودری در فنجان قهوهام حل کرد و به دستم داد...
+این چیه!؟
_آرام بخش. بخور ضرر نداره. گیاهیه.
نگاهی به کف قهوه انداختم و دو دل فنجان را سر کشیدم.
به ثانیه نکشید که سر دردم آرام شد.
پس از آن ملاقات شوم هر روز با گندم قرار میگذاشتم و مقداری پودر گیاهی از او میگرفتم. عادت کرده بودم!
رفته رفته پرخاشگر و عصبی شدم... تا جایی که یکبار بیدلیل فائزه را کتک زدم. از صدای گریه و نالهی فائزه مادر به آشپزخانه دوید.. اگر لحظهای دیر به سراغمان آمده بود، مشخص نبود که من با آن چاقوی گوشتبری چکار میکردم!؟
تابلوهای نقاشیام سیاههای بیش نبود. دو هفته که گذشت، احساس کردم آن مقدار پودر گیاهی دیگر جوابگوی استرس و سردردم نیست...
با گندم تماس گرفتم و برای عصر قرار گذاشتم.
زودتر از موعود روی نیمکت پارک نشسته بودم و مضطرب پایم را تکان میدادم. از دور دیدمش که دست در دست پسرک قد بلند و باریکاندامی به طرفم میآمد. طاقت نیاوردم و باقی راه را دویدم.
+کو!؟
پوزخندی زد وچون همیشه در قبال مبلغ چشمگیری بستهای پودر کف دستم گذاشت.
_سری بعد خواستی، دوبرابر این پولو باید بیاری!
نفهمیدم چه گفت نگاهم میخ چشمان وحشی پسرککنار دستش بود.
+دا... داداشته؟
پشتش را به من کرد.. دست پسرک را گرفت و همانطور که میرفت جوابم را داد...
_رِلمه!
زانوانم سست شدند و لرزشی عمیق سرتا پایم را در آغوش گرفت..
آسمان غرید و ابرها بر سرم هوار شدند..
چه بلایی برسرم آمده بود!؟
من با خودم چهکردم!؟
نابود شدم!
زیر لب نام دختر آقای موسوی را زمرمه کردم...
با پشت دست محکم بر دهانم کوفتم.. طعم شور خون در دهانم پیچید..
من حق نداشتم نام او را بیاورم.
خودم دیدم که ماهِ پیش سمیهخانم با مادر پچپچ میکرد. خبر ازدواج دختر آقای موسوی را آورده بود!
دو جمله تعریف و تمجید از نامحرم چنان هوش و حواس از سرم برده بود که دام شیطان را ندیدم!
به قول باباطاهر؛
{ ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد }
#____________________________________
اختلاط و گفتگو مردان با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد، و دلها را منحرف میسازد•••
#آقاأمیرالمؤمنینعلی(علیه السلام)🍃
پایان•
✍#هیثم
کپیفقطباذکرنامنویسنده
@shabahengam•🌔•