یاد شهید #حسن_آبشناسان بخیر؛
همین که جنگ شروع شد رفت کردستان.
با شهید بروجردی آنجا دوست شد.
با هم منطقه را پاکسازی می کردند، همه میگفتند نقشه هایش برای جنگ های نامنظم بی نقص است.
خودش می رفت شناسایی.
تکاور کوهستان بود. از کوه خسته نمیشد، جایی که همه می ماندند، #خودش_میرفت_جلو.
سال ۵۹ که جنگ شروع شد، رفت جنوب.
باز با همان شیوه جنگ های نا منظم، عراقی ها را از قسمتی از دشت عباس رانده بود عقب، بیست نفری هم اسیر گرفته بود که از اولین اسرای جنگ بود.
روزهای اول جنگ خیلی از ارتشی های قدیمی رفتند. خیلی ها هم پاکسازی شدند.به جای همه شان افسرهای بی تجربه تر یا جوان تری گذاشته بودند.
خیلی از هم قطارهای حسن که نمی توانستند زیر دست فرماندهان جدید کار کنند، استعفا دادند.
خیلی ها هم به حسن میگفتند چه طور تحمل میکنی زیر دست کسی باشی که نصف تو نه سواد دارد نه تجربه؟
حسن میگفت ما همه مون مثل دکتری هستیم که بالای سر مریض توی اتاق عمل است.حالا که به خاطر مخالفت با دکتر دیگر نمی شود مریض را ول کرد، رفت بیرون.
ما این همه آموزش دیده ایم، تمرین کرده ایم، دوره گذرانده ایم که امروز #به_درد_مملکت_بخوریم وگرنه همه آن کارها بی فایده بوده.
راست میگفت تا آخر هم سر این حرفش ماند....
از کتاب #نیمه_پنهان_ماه ( شهید آبشناسان )
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #منصور_عباسی بخیر؛
🌴 دخترش می گفت؛ مادر و پدرم عاشق هم بودند. پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک میکرد. در خانه غذا درست میکرد و ظرف میشست. مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود، طبقه بالای خانه پدرم زندگی میکرد. صبح به صبح پدرم میرفت بالا برایش نان داغ میبرد. گاهی خم میشد روی پای مادرش و #پای_مادربزرگم_را_میبوسید.
پدرم جانباز دفاع مقدس بود. در جبهه شیمیایی شده بود. موهایش ریخته بود. ریههایش مشکل شیمیایی داشت. با این اوضاع باز هم سوریه رفتن را دوست داشت، چون عاشق جبهه و جنگ بود.
پارسال خودم را کشتم تا راضیاش کنم نرود. گفتم: «اگر بروی میدانم که دیگر برنمیگردی.»، میگفت: «نه بابا، #شهادت_دُر_گرانبهایی_است که به هر کسی نمیدهند ــ خیالت راحت ــ به من نمیدهند.»
دست همه را میگرفت هر کسی به او بدی میکرد میگفت: «اشکالی ندارد، #شما_خوب_باشید ».
هرکسی زنگ میزد و میگفت: «آقای عباسی، گره به کارمان افتاده.»، پدرم دستش را میگرفت و #هر_کمکی_از_دستش_برمیآمد انجام میداد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #علی_اکبر_شیرودی بخیر؛
در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند.
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما #برای_اسلام_میجنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد . چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید #وقت_نماز است.
🍃🍃🍃🍃🍃
وقتی در مصاحبه خبرنگاران خارجی، یک خبرنگار اروپایی از او علت وارد ساختن ضربات کوبنده به قوای دشمن را می پرسد، با انگشت دوازده تانک آتش گرفته عراقی و دو فروند هیلکوپتر سوارخ سوراخ شده دشمن را نشان می دهد و می گوید:
«علت اینها فقط #امداد_الهی و کمک و #فضل_پروردگار می باشد که به ما این توانایی را می دهد.» شیرودی در پاسخ به سوال خبرنگار که آیا ممکن است محدوده جغرافیایی پروازهای آیندهاش را برایشان ترسیم کند می گوید:
«بهتر است نقشه دنیا را نگاه کنید زیرا #اگر_امام_خمینی_فرمان_دهد، در هر نقطه جهان که مرکز کفر است بجنگم، حتی اگر پایتخت ممالک شما باشد، آنجا را به آتش میکشم.»
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #محمد_جعفرخانی بخیر؛
چند ماه قبل از شهادت محمد، خدا توفیق داد اسم محمد و یکی از دوستانش برای سفر حج در آمد. محمد گفته بود: من بدون همسرم نمیروم. کار من و همسر دوستش هم درست شد و عازم شدیم. دوستش از محمد می پرسد وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟ محمد می گوید : از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان را بکشم و خودم هم شهید شوم.
ماه های آخر و روز های آخر محمد خیلی خاص شده بود. انگار یک حسی به من می گفت : محمد رفتنی است. یک عکس از محمد در اتاق بود، به عکسش نگاه می کردم و می گفتم : محمد ببین تو می روی و من را تنها میگذاری، ۱۵ روز اول ماه رمضان سال ۹۰ را منزل بود. می گفت : میخواهم همه نبودها را #جبران کنم. #سحر ها غذا را آماده میکرد، سفره را می انداخت و بعد ما را بیدار می کرد. میگفت : احتمال دارد ۱۵ روز دوم ماه رمضان را بخواهم به ماموریت بروم. مرتبه آخر که می خواست برود، به دخترم زنگ زد و خواست بیاید و از او خداحافظی کرد. ۱۵ روز بعد از عید فطر سال ۹۰ به شهادت رسید.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #حمید_سیاهکالی_مرادی بخیر؛
به #حلال و #حرام اهميت زيادي می داد و هميشه يك ساعت ديرتر محل كار خود را ترك ميكرد، چراكه ميگفت: ممكن است در زمان كاري خود كوتاهي كرده باشم.
#برنامهی_روزانهی_ختم_قرآن داشت و هرشب بايد پيش از خواب صفحهاي از قرآن را قرائت ميكرد؛ وی از هر زماني براي قرائت قرآن استفاده ميكرد و هيچگاه بدون خواندن صفحهاي از قرآن از منزل خارج نميشد؛
در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد.
هيچوقت در اين سه سال زندگی مشترک نديدم حميد پايش را جلوي پدر و مادر خودش و من دراز كند يا با صداي بلند جلويشان صحبت كند. خيلي به اين جمله لقمان عمل ميكرد كه هر جا ميرويد #چشم، #زبان و #شكم نگه داريد و به ياد ندارم جايي رفته باشد و اينها را رعايت نكرده باشد.
خواندن #دعای_عهد کار همیشگی او بود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #مجید_قربانخانی بخیر؛
يك نيسان داشت كه با آن كار ميكرد و روزياش را در ميآورد. پشت دخل نان بربري هم تنها به اين دليل ميرفت تا اگر مستمندي را ميشناسد، #نان_مجاني به دستش بدهد.
آقا مجيد از آن دست بچههاي جنوب شهري لوطي مسلكي بود كه دست خيرش زبانزد است. بچه زبر و زرنگي بود و درآمد خوبي داشت. اما عجيب دست و دلباز بود و اگر مستمندي را ميديد، هرچه داشت به او ميبخشيد. فكر هم نميكرد كه شايد يك ساعت بعد خودش به آن پول نياز پيدا كند. گاهي طي يك روز كلي با نيسانش كار ميكرد، اما روز بعد پول بنزينش را از پدرش ميگرفت! ته توي كارش را كه درمي آوردي ميفهميدي كل درآمد روز قبلش را بخشيده است. واقعاً دل بزرگي داشت، تكه كلامش اين بود كه « #خدا_بزرگ_است_ميرساند. »
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خيلي شوخ طبع بود و شيطنت داشت، در عین حال قلب بسیار مهربانی داشت. ميديدي كله سحر زنگ ميزد و ميگفت مريم خانم سفره را بينداز كه كلهپاچه را بياورم. (به مادرش می گفت مریم خانم) گيج خواب ميگفتم يعني چه كلهپاچه بياورم؟ ميگفت با بچهها رفتيم طباخي دلم نيامد تنهايي بخورم.
يك بار سه روز با ما قهر كرده بود، زنگ ميزد برايتان غذا فرستادهام. ميگفتم آقا مجيد شما با در و ديوار خانه قهر كردهايد يا با ما؟ ميگفت با اين چيزها كاري نداشته باشيد، بيرون غذا خوردم #دلم_نميآيد شما از اين غذا نخورید.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد جاوید الاثر #سیدمحسن_موسوی بخیر؛
محسن به مستحبات پایبندی خاصی داشت. #مهمانداری را از این لحاظ یک ارزش لازم میدید. حتی پیش آمده بود که کسی در ساعت پایانی شب به خانه ما آمده بود و محسن باز هم با همان سعه صدر آمادگی پذیرایی از او را از خود نشان میداد.
با این نگاه، همیشه میگفت #هرگاه_دچار_مشکل_شدی، #مهمان_دعوت_کن! واقعاً هنوز هم خودم به شخصه اثر این توصیه او را میبینم. به حدی که هرگاه خودم دچار مشکل هستم، حتماً یا مهمان دعوت میکنم و یا غذای گرم پخش میکنم. به این سبک زندگی اسلامی رسیده ام.
-به شدت اهتمام داشت که به مهمان احترام گذاشته شود. حتی به ذائقه مهمان. یادم هست یکبار بعد از انقلاب قرار بود برایمان مهانی بیاید. هیچ پولی در خانه نداشتیم! ناراحت بودم. میگفت خدا روزی رسان است.
چند ساعت بعد دیدم همه چیز خرید و آورد. گفتم اینها کجا بود؟ گفت خدا رساند! خندیدم و گفتم خب خدا که از غیب نرسانده! گفت هیچی با موتور رفتم مسافرکشی و پولش را به دست آوردم!
زندگی را مطلقاً #سخت_نمیگرفت. میگفت زندگی گذرا است و ارزش این را ندارد که ذهن را مشغول آن کنیم در حالی که زندگی، عمر و همه امور دست خداست. وظیفه ما فقط تلاش است اما نهایت امر تقسیم روزی دست اوست.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #حسین_املاکی بخیر؛
مقام معظم رهبری در دیدار با مردم گیلان او را اینگونه یاد کردند؛
شهید املاکی شما، که در میدان جنگ، شیمیایی زدند و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود، بسیجی بغل دستش ماسک نداشت، شهید املاکی #ماسک_خودش_را_برداشت بست به صورت بسیجی همراهش!
#قهرمان یعنی این!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهید املاکی در نامه ای برای همسرش نوشته بود؛
...همسر من!
هوا سرد است اما خاک از هوا سردتر!اگر من اسیرخاک شدم،از تو حلالیت می خواهم که مرا به خاطر سستی های در #وظیفه_همسرداری،عفو کنی.
شاید اگر ما متولد زمان دیگری بودیم،آسوده در کنار هم می زیستیم.....اکنون که به ما جنگ حادث شده و برما واجب شده که جهاد کنیم، پس برمی خیزیم و به یاری پیرمان، آن قلب عاشق، گام برمیداریم و پشت به دشمن نمی کنیم.
اما در این میانه، آنانی که از اکنون پشت سرمان حرف میزنند، آیا بعد از ما #حق_زن_و_فرزندانمان را نگاه می دارند؟ آیا حرمت فرزندانمان محفوظ می ماند؟
تو را تا ابد سلام می فرستم و فرزندانمان را به خدا می سپارم، آنان را که حاصل زندگی ما و نور چشمی های ما هستند و خیلی دوست شان دارم!
هربار که بهیادشان می افتم، پاهایم سست می شوند، چون دلم میخواهد بار دیگر صدای خنده هایشان را بشنوم و بار دیگر روی دوش من بنشینند و بازی کنند.
اما چه می شود کرد. دستم بند است و پایم در غلاف زمان گرفتار است.ان شاء الله اگر زنده ماندم، از خجالت شما در می آیم، و اگر فیض شهادت بود،حلالم کنید.
همه شما را عاشقانه دوست دارم.
حسین املاکی 25اسفند66.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #محمدرضا_ربیعی_زاده بخیر؛
🌴 تا آنجا که می توانست در روزهای جنگ #روزنوشت می نوشت.
یادداشت های دوران مقاومت او جزء زیباترین دست نوشته های تاریخ دفاع مقدس است. اگر روزنوشت های این شهید را از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ مطالعه کنیم متوجه رشد جهشی او خواهیم شد این رشد بیهوده نبود کتابهایی که مطالعه می کرد در جلساتی که شرکت میکرد نوارهای بزرگانی که گوش میداد در رشد او موثر بود.
از سال ۱۳۵۸ #برنامه_خودسازی_امام_خمینی را که برای شروع خودسازی داده بودند، همراه دیگر یارانش اجرا می کرد این دستورالعمل عبارتند از ؛🔰🔰
1- #نماز های پنج گانه را در پنج نوبت بخوانید.
2-روزهای دوشنبه وپنج شنبه را حتی المقدور #روزه بگیرید.
3-اوقات #خواب را کم کرده وبیشتر قرآن بخوانید.
4-به تهیدستان #انفاق کنید.
5-برای #عهد و پیمان اهمیت فوق العاده ای قائل شوید.
6-از مواضع #تهمت دوری کنید.
7-در #مجالس_پر_خرج وباشکوه شرکت نکرده وخود نیز چنین مجالسی نداشته باشید.
8- #لباس_ساده بپوشید.
9-زیاد #صحبت نکنید و دعاهای روزانه را بخوانید.(به خصوص دعای روز سه شنبه)
10- #ورزش کنید.
11-بیشتر #مطالعه کنید.
12- #دانشهای_فنی را بیاموزید.
13- #دانش_عربی و تجوید را بیاموزید ودر هر زمینه ای هشیار باشید.
14- کار نیک خود را #فراموش کنید و #گناهان_گذشته را به یاد آورید.
15-از نظر #مادی به تهیدستان واز نظر #معنوی به اولیاء الله بنگرید.
16-از #اخبار_روز واخبار مربوط به #امور_مسلمین با اطلاع شوید
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد سردار شهید #حسین_همدانی بخیر؛
🌴حسین از سه سالگی یتیم شد و بخاطر همین از کودکی #نان_آور خانواده بود.با اینکه ۵ سال بیشتر نداشت شاگرد عطاری شد روزی یک ریال مزد می گرفت و هر روز عصر می آورد و مادرش میداد.
برایش کار عار نبود.بعد از شاگرد عطاری شاگرد اوستای کفاش شد و پینه دوزی کرد.مدتی هم شاگرد باطری سازی شد.در این مدت حتی یک نفر از او گلایه و شکایت نکرد.
بعد از آن شاگردی دایی خود که راننده کامیون بود را قبول کرد.
حسین با مادر و خواهرهایش در خانه ای بزرگ کنار دایی و خانواده او زندگی میکرد.
او یکجا بند نمیشد عرق میریخت و کار میکرد .
مادرش میگفت #تربت سیدالشهدا رو که پدر و مادرم از کربلا آورده بودن به دهان حسین گذاشتم بی #وضو شیرش ندادم و گوشش را با #روضه امام حسین(ع) عادت دادم.
#نذر کردم که حسین نوکر اهل بیت علیهم السلام باشه.بچه ام از وقتی که پاش به هیئت امام حسین باز شد کفش از پا کند و پابرهنه شد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#ایام_محرم روزهای تاسوعا و عاشورا هرجا بود باید به همدان میرفت و پیراهن سیاه هیئت ثارالله سپاه همدان را می پوشید و #عزاداری میکرد.
سردار عزیز جعفری خانه ای دو طبقه در خیابان ایران گرفته بود و از حسین که معاونش بود خواست که طبقه دوم آنجا سکونت کند.خیابان ایران یک امتیاز فوق العاده داشت و آن جلسه هفتگی اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی بود.وقتی از پای منبر حاج آقا برمیگشت انگار از وسط بهشت خدا آمده بود پر از #انرژی و #نشاط بود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید شیخ #محمدحسن_شریف_قنوتی بخیر؛
محمدحسن شریف قنوتی که در روزهای آغازین جنگ تحمیلی به شیخ شریف شهرت یافت، نخستین روحانی مجروح، اسیر و شهید دفاع مقدس است
هنگامی که در زندان پهلوی میخواستند لباس روحانیت از شیخ شریف به در کنند ، او با شجاعت گفته بود: " شما که جای خود دارید اربابان شما هم از این لباس میترسند، بیجهت خودتان را خسته نکنید که هرگز از این جامه روحانی جدا نخواهم شد."
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
*در وصیتنامه از شیخ شریف: کاش فرقم مانند مولایم علی شکافته شود
🍃🍃🍃🍃🍃
سیده زهرا حسینی از جانبازان و مدافعان روزهای مقاومت خرمشهر، در کتاب دا از شهادت شیخ شریف قنوتی اینچنین روایت میکند: "از جوانی پرسیدم:از شیخ شریف قنوتی خبر دارید؟.. گفت: شیخ را به بدترین وجه شهید کردند. پرسیدم چگونه؟ مگر چه کردند؟ گفت: روز بیست و چهارم مهر، عراقیها تا چهل متری رسیده بودند. شیخ و چند نفر دیگر را که داخل ماشین بودند به گلوله میبندند. همه مجروح میشوند. شیخ را بیرون میکشند. از او میخواهند که به امام توهین کند. شیخ که زیر بار نمیرود و بعد در دهانش گلوله خالی میکنند. شیخ به شهادت میرسد. عمامهاش را برمیدارند، دورتادور کاسه سرش را میبرند و هلهلهکنان توی خیابان میدوند و فریاد می زنند، یک خمینی را اسیر کردیم، یک خمینی را کشتیم...
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #رضا_حاجی_زاده به خیر؛
مراسم عروسی ما به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم. جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟ میدانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار گفتم: انشاءالله عاقبت ما ختم به #شهادت شود. من رضا را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید شما چه آرزویی دارید؟ گفت همین که خانم گفت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
آقا رضا همیشه میگفت من دوست دارم یک شغل دوم پیدا کنم که اگر روزی سپاه به من حقوق نداد #به_خاطر_پول_بیرون_نیایم
یعنی اینقدر عاشق کارش بود
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد شهید #خیبر_جعفری بخیر؛
در تاریخ ۶۳/۱۲/۱۷ به همراه وصیتنامه ، این قسمت را برای برادرش می نویسد :
برادرم رضا سلام ، اکنون که این وصیت نامه و این نامه را می نویسم در جبهه هستم . عازم رفتن به خط مقدم برای جنگ با متجاوزین کافر بعثی عراق و نوکر آمریکا و شوروی . تو حالا کوچک هستی بطوری که نمی توانم همه حرف هایم را با تو بگویم . این را می نویسم برای روزی که بزرگ می شوی . بدان که تو برادری داشتی که خدایش توفیق جهاد داد و لباس زیبای شهادت را بر اندامش برازنده ساخت . انشاء الله .
دلم می خواهد وقتی بزرگ شدی ، یک جوان مسلمان حزب الهی و عاشق خدا باشی . سرباز واقعی امام زمان (عج) ، پیرو ولی فقیه ، یک اسوه و نمونه باشی و بدان می توانی باشی . دست از اسلام بر مدار و آن را مو به مو اجرا کن . خداوند توفیق دهد به هر دومان و به همه مان که در بهشت همدیگر را ملاقات کنیم.
خیبر در دفترچه خاطراتش انگیزه رفتن به جبهه را این چنین تعریف می کند : یاری اسلام، لبیک به ندای امام ، خودسازی ومبارزه با نفس خالص شدن ولایق شهادت گشتن .
آنان که به راه عشق سرگردانند
پیچ وخم این مسیر را می دانند
از سجده بی رکوعشان پیدا بود
بی دست نماز عاشقی می خوانند
سخنی از شهید خیبر جعفری:
عید ما وقتی است که بر سر تربت پاک حسین(ع)درکنار قبور شهدای کربلا زیارت عاشورا بخوانیم عید واقعی ما وقتی است که همه محرومین جامعه به نان ونوایی رسیده باشند ودیگر محروم ومحتاج در جامعه نباشد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهید #محمدتقی_مخزن_موسوی بخیر؛
بعضی مواقع بچه های سپاه افرادی را دستگیر می کردند که جرم چندانی نداشتند. ایشان بلافاصله در جریان امور قرار می گرفت و با آن افراد از در مهربانی و شفقت اسلامی صحبت و در همان لحظات اولیه آنان را از کارشان پشیمان می کرد. هیچ وقت برای نظام دشمن درست نمی کرد؛ بلکه با دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه چنان لطیف برخورد می کرد که از کار و رفتار خوبش به گریه می افتادند.. تازه، بعد از آزاد شدنشان، باز هم به آنها سرکشی می کرد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خیلی اهل مشورت و مشاوره بود. از همه بزرگان و مسئولین شهر و حتی زیردستانش در تمامی امور جامعه مشاوره می گرفت؛ اما در تصمیم گیری هایش قاطع بود و دستورات صادره را اول خود اجرا و بعد به زیردستان ابلاغ می کرد و اگر کسی تخطی می کرد، او را به صورت خصوصی در اتاقش می برد و امر به معروف می کرد..
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #علی_جرایه بخیر؛
علی، نوجوانی بود که دوازده سال بیشتر نداشت، نوجوانی رشید، آراسته با چهرهای بشاش، نورانی و متین و خوشرو که بعدها در طول دوران آموزشی زبانزد همه بچهها و حتی مربیان پادگان شده بود.
دارای هوش و نبوغ بالایی بود که به سرعت فنون رزمی را فرا گرفت و خیلی سریع موفق شد، مجوز حضور در عملیات مهمی، چون والفجر ۵ را اخذ نمود
در این عملیات علی به تیم خط شکن رفت و با اصابت ترکش به جمع شهداء پیوست.
او در وصیت نامه اش نوشته است: سلام بر پیامبر بزرگ اسلام و درود فراوان بر رهبر کبیر انقلاب؛ امام خمینی و سلام بر پدر و مادر مهربانم. من علی جرایه ... با دلی سرشار از ایمان و با اعتقاد و آگاهی که از اسلام عزیز داشتم راهی جنوب کشورمان و دفاع از نوامیس اسلام، از چنگال غارتگران و غاصبان و نوکران آمریکا شدم و میروم که درس عبرتی باشد برای دیگر تجاوزگران که قصد تجاوز به سرزمینهای محروم اسلام را دارند.
پدر و مادر جان خداوند متعال در قرآن میفرماید: گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردهاند بلکه زندهاند و از جانب پروردگارشان روزی میگیرند. وصیت من به شما این است که هیچوقت امام عزیزمان را تنها نگذارید و پیرو مکتب ولایت فقیه باشید. پدر و مادرم برای من گریه نکنید، زیرا که باعث شادی منافقین خواهد بود. شادی کنید که شما هم به خدای متعال هدیهای تقدیم کردهاید. همیشه نماز بخوانید و روزه بگیرید و امام و رزمندگان را دعا کنید.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #مهران_اقرع بخیر؛
در دیدار صمیمانه ای که با آقا داشتیم گفتم: مهران آن موقع که هنوز سرکار نرفته بود به من می گفت برام دعا کنید خودم برم بیت، محافظ آقا بشم.
آقا فرمودند: حالا شما به ایشان بگویید برای ما دعا کنند که به شهادت برسیم. قدر خودتان را بدانید.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
محبوبیت مهران بین همه به خاطر مهربانی بیش از حدش بود. برای همه دلسوزی می کرد. یک روز سرش را بر روی زانوانم گذاشته بود و می گفت: مادر خیلی ناراحت هستم. با دو نفر از سربازان تند برخورد کردم؛ اما مجبور شدم. رهبرم مرزها را دست ما سپرده است. به ما اعتماد کرده است، مرز دست ما امانت است. من مسئولم که همگی کارشان را درست انجام دهند ولی از طرفی ناراحت آن دو سرباز هستم.
روز تشییع پیکر مهرانم آن دو سرباز را دیدم که جلوی عکس مهران بیش از همه بی قراری میکنند
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
تازه از مرخصی آمده بودم، نزدیک ظهر بود رسیدم پایگاه؛ خواستم به پایگاه وارد شوم که چشمم به شهید اقرع افتاد که در پیش ایستاده بود و همه پرسنل پایگاه اعم از کادر و وظیفه پشت سرش نماز می خواندند. همان جا بود که فهمیدم شهید اقرع نمازجماعت را در پایگاه های مرزی برگزار نموده است. نه تنها من بلکه کل پرسنل پایگاه خوشحال بودند چون جو پایگاه یک جور شده بود و همه لذت می بردند.
شادی روحش #صلوات
برگرفته از کتاب ؛ #مهران_میخندد
@shabhayeshahid
یاد شهید #میثم_نظری بخیر؛
من دو دختر و دو پسر داشتم که از میانشان میثم عاقبت بخیر شد و به شهادت رسید. متولد نوزدهم اسفندماه ۱۳۶۷ بود.
در یکی از مغازههای پاساژ علاءالدین کار تعمیر موبایل انجام میداد. پسرم مجرد بود. بسیار به بزرگترها بهویژه من و مادرش احترام میگذاشت.
در کارش دقت زیادی داشت. همیشه به حقالناس توجه داشت. نگران بود نکند حق مشتری بر گردنش بماند برای همین به نحو احسن کار انجام میداد. و در پاساژ علاءالدین معروف شده بود به #حلال_خوری
بچه معتقدی بود، در عین حال شوخطبع و با خواهر و برادرهایش مهربان بود. ارادت زیادی به اباعبدالله (ع) داشت. عاشق روضه حضرت علی اصغر (ع) بود.
خیلی مقید بود حتی اگر دوی نصفه شب میخوابید نماز صبحش قضا نمیشد.
بعد از شهادتش متوجه شدیم که از مدتها پیش به آسایشگاه سالمندان میرفت و به آنها خدمت میکرد. کارهای خدماتی و نظافتی سالمندان را بر عهده داشت و آنها را به حمام میبرد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد شهیدان #پالیزوانی به خیر؛
همه برادرها دست پرورده پدری هستند که یک نماز را بدون جماعت نخواند و در تمام سال های زندگی عرق ریخت و نان زحمتش را خورد، بعید نبود از خانواده ای که همه چیز خود را در راه اسلام و انقلاب گذاشته اند، سه پسر هم فدای اسلام شود.
محمد سرباز بود و در ۱۶ شهریور سال 1357 که رژیم شاه، سربازان را مسلح می کنند برای حمله به مردم، از پادگان فرار می کند و شب اول محرم در تظاهرات سر چهار راه سرچشمه با اصابت یازده گلوله به شهادت رسید
مصطفی سن و سال کمی داشت و به او اجازه ورود به جبهه را نمی دادند ، آنقدر به این در و آن در زد تا راهش دادند و از ترس اینکه اگر برگردد دوباره در جبهه راهش ندهند به مرخصی نمی آمد، در عملیات بدر سال 1363 در شرق دجله به شهادت رسید و جنازه اش هم همان جا ماند و هنوز که هنوز است جنازه ایشان برنگشته. بعد از او مرتضی در سال 1365 در عملیات فکه به شهادت رسیدند
تنها داماد خانواده پالیزوانی شهید محمد همایون هم در فاو ۹ ماه بعد از شهادت آقا مرتضی به شهادت رسیدند
در قسمتی از وصیتنامه شهید دانشجو «مرتضی پالیزوانی» چنین آمده است:
جز خدا به چيزهاي ديگر نينديشيد. دنيا، دار گذر است و اگر خواستيد از من تقدير كنيد از فكرم پیروی کنید ...
پسرم محمد! من عاشق تو بودم و افتخار كن كه پدرت راه خميني(ره) را ادامه داده است و از تو مي خواهم راهم را ادامه دهي و از كتابهايم استفاده كني و بدان پدرت فقط و فقط براي خدا و تحت حكومت مطلق امام خميني(ره) و با اطلاعات اسلامي كه از استاد مطهري گرفته بود شهيد شد .
شادی روحشان #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد شهیدان #ظل_انوار بخیر؛
هر سه برادر در یک روز و یک عملیات (19 دي ماه سال 65 در عملیات کربلا ) به شهادت رسیدند.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
مهندس شهيد كمال ظل انوار از استادان هنرستان فني شهيد غفاري كوار بود ، شهيدي كه در سال 1358 زماني كه انقلاب اسلامي ايران روزهاي آغازين قيام مردم را پشت سر مي گذاشت ، هنرجويان را بيدار مي كرد و مي گفت : بچه ها بيدار باشيد آمريكا با چكمه هايش خواهد آمد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
مهدی می گفت: روزی بر روی چمن حیاط دانشگاه نماز می خواندم. حراست دانشگاه مرا خواند. به محض ورود به دفتر حراست، مامور ساواک سیلی محکمی بر صورتم زد و گفت: مگر اینجا مسجد است؟!... نماز که می خوانی ریش هم که داری... کتانی هم که می پوشی... پس بگو چریکی هستی ؟؟ فکر کردی مملکت دست اجنبی پرستهایی مثل شماست؟
مهدی در جواب می گوید: ما اجنبی پرست نیستیم ما ریشه در اعماق این خاک داریم...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
جمال بصورت همزمان در دانشگاه درس میخواند، به جبهه میرفت و در جهاد هم خدمت میکرد و همواره به مناطق محروم سرکشی میکرد.
او شخصی بسیار خوش اخلاق و با محبت و آشنا به احکام اسلام بود، و در برابر ضد انقلاب بسیار سختگیر و جدی بود
شادی روحشان #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #سکینه_بیگم_نیک_نژاد به خیر؛
سکینه به دلیل احساس وظیفه، به همراه همسرش و فرزندانش به یکی از نقاط مرزی رفت تا کودکان محروم مهرانی را از نعمت #معلم بهرمند سازد.
تا جایی که به همراه شوهرش برای دختر دانش آموز مهرانی که با پدر نابینایش زندگی میکرد، #خانهای_ساخت. زندگی در مهران برایشان شیرین بود اما به دلیل شرایط کاری همسرش و شرایط بد آب و هوای مهران به ناچار به تهران بازگشتند.
سکینه که شور و شعور وصف ناشدنیاش، او را شیفته امام(ره) و انقلاب اسلامی کرده بود؛ با #تبلیغ در خانواده و مدرسه به یاری نائب امام زمانش شتافت.
پس از به ثمر رسیدن نهال انقلاب اسلامی و بازگشایی مدارس به سنگر تعلیم بازگشت و #معاونت_مدرسه راهنمایی ترکمان را به عهده گرفت؛
در کنارش تعلم را هم رها نکرد و در مقطع #کارشناسی_ارشد مشغول به تحصیل شد.
با شروع جنگ تحمیلی، در مدرسه به #جمعآوری_کمکهای_مردمی میپرداخت و سعی میکرد همزمان دانشآموزان را با آرمانها و #ارزشهای_انقلاب آشنا سازد.
تلاشهای سکینه به قدری به ثمر نشسته بود که برخی دانشآموزان او را #مادر صدا میزدند...
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد فرمانده تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهدا ( ع) ؛ شهید #سید_محمد_زینال_الحسینی بخیر؛
هم خودش مقید بود و هم سادات را تشویق میکرد که حتما علامتی که #نشانه_سیادت شان باشد همراه داشته باشند.
همیشه یا پیراهن #سبز بر تن میکرد و یا کلاه سبزی به سرمیگذاشت و یا شال سبزی به گردن می انداخت و وقتی قرار بود خودش را برای دیگرانی که او را نمی شناختند معرفی کند میگفت: بنده حقیر سرا پا تقصیر #سید محمد زینال الحسینی هستم .
بچه های تخریب باید قبل از آمدن نیروهای رزمی، شناسایی و اطلاعات وارد میدان مین می شدند و در زیر آتش سنگین دشمن پاک سازی را آغاز می کردند. ترس در گردان تخریب معنا ندارد چرا که اگر نیروهای تخریب دچار ترس شده و متوقف شوند، یک گردان برای رسیدن به هدف به مشکل برخورد می کند.
تخریبچی در بدترین موقعیت باید بتواند بهترین تصمیم را بگیرد و در زمان تصمیم گیری به هیچ عنوان دچار ضعف نشود.
و سید به هم #تخصص و هم #روحیات لازم را در حد اعلا به نیروهایش منتقل می کرد.
زمانی که باید کاری در مدت کمی انجام می شد، همه استرس داشتند کار یا عملیات به درستی انجام شود، ولی سید محمد را هیچ وقت در حال عصبانیت و اضطراب ندیدیم.
او بسیار اخلاق مدار و #آرام بود. بیشتر وقت ها ذکر خدا را بر زبان داشت. با وجود فرماندهان دیگر، همه دوست داشتند او همیشه #پیش_نماز باشد.
سید محمد همیشه سخت ترین و خطرناک ترین کارها را خودش انجام می داد
و هرگاه کسی نزدیکش می رفت ناخودآگاه #جذب او می شد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهید #علیرضا_کریمی بخیر
در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. فرمانده گردان امیرالمؤمنین (ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان اباالفضل (ع) را به او می دهد
در آخرین دیدار با خانواده اش به مادر می گوید : ما #مسافر_کربلائیم ، راه کربلا که باز شد بر می گردیم. در پایان آخرین نامه ای که فرستاد، نوشته بود به امید دیدار در کربلا.
در عملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند.
علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. در اینجا فقط 16 ساله بود.
16 سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می گردانند. به خواب مسئول گروه تفحص لشکر امام حسین (ع) می آید و محل دفنش را هم می گوید.
مردم در مسجد در دسته عزاداری کنار پیکرش تا صبح می مانند. صبح روز تاسوعا همراه با دسته سینه زنی در گلزار شهدای اصفهان او را به خاک میسپارند
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد #شهید_ایرج_رستمی بخیر
از صفات بارز #شهيد_رستمي همان بسيجي بودن وي بود، ما شهيد رستمي را تنها به خاطر احترام #جناب_سرگرد صدا مي كرديم ولي براي وي پست، مقام و درجه هيچ اهميتي نداشت.
شب تا صبح براي شناسايي بيرون مي رفت و صبح كه مي آمد اتاقش پر از نيروهاي بسيجي بود كه خوابيده بودند وجايي براي خواب نداشت.
شهيد رستمي با يك كيسه خواب هميشه دم در مي خوابيد و رزمندگان كه در رفت و آمد بودند باعث مزاحمت مي شدند، من هميشه گله مند و ناراضي بودم اما شهیدرستمي حرفي نمي زد.
روزي دو اتاق جديد ساختیم و براي اينكه رزمنده ها داخل اتاق شهيد رستمي نشوند خودمان از اتاق بيرون رفتيم.
ولي آنقدر شهيد رستمي حيا داشت، حتي به رانندگان، مسوول غذا و ساير نيروهاي تداركاتي كه در اتاقش اتراق مي كردند نمي گفت جايي ديگر بخوابيد.
هر كسي از هر كجا مي آمد وارد اتاق شهيد رستمي مي شد و شب را هم مي خوابيد.
شهيد رستمي هميشه شبها بيرون مي رفت چهره اي خسته داشت و لباسهايش نيز هميشه گل آلود بود اما با نيروهايش مهربان بود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهید #دکتر_محمد_علیم_عباسی بخیر
هميشه رزمندگان را به مسائل ديني و احكام دعوت مي كرد. حتي تاكيد بر اين داشت كه رزمندگان اسلام نماز شب بخوانند و واقعا #نماز_شب ایشان ترک نمی شد.
یک شب دزفول را موشک باران کردن و شهید عباسی در مسجد دزفول تا صبح برای شهدای موشکی آن شهر نماز خواند و دعا کرد.
علاوه بر شخصیت معنوی و روحانی و علمی که شهید عباسی داشت؛ بسیار #خوشرو و #شوخ_طبع بود و هیچ کس را ناراحت نمی کرد.
رزمندگان، مسئولین و فرماندهان این شهید عزیز را بسیار دوست داشتند و احترام خاص و ویژهای برایش قائل بودن.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid