1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹
#مناجات شهید#مصطفی_چمران
❤خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم .
🤲غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم."
صوت را حتما بشنوید...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🍀🍀برگی از یک نوشته
🔴محسن نوری از دوستان #شهید_احمدعلی_نیری تعریف میکند که:
یک بار از احمد پرسیدم من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما نمیدانم چرا در این چند سال اخیر رشد معنوی شما اینقدر سرعت گرفته!!... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم! بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟!...
نفس عمیقی کشید و گفت:
«یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند . همه رفقا مشغول #بازی و #سرگرمی بودند. یکی از بزرگترهاجایی را نشان داد وگفت آنجا رودخانه است؛ احمدآقا برو این کتری را برای چای درست کردن آب کن! از لابهلای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم... اما تا چشمم به رودخانه افتاد بدنم شروع به لرزیدن کرد! سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم و پشت بوتهها مخفی شدم! در پشت آن بوتهها چندین دختر #جوان مشغول شنا کردن بودند... گفتم خدایا کمکم کن! شیطان وسوسه ام میکند که نگاه کنم؛ هیچکس هم متوجه نمیشود... اما خدایا! من به خاطر تو از این گناه میگذرم...
بعد کتری خالی را برداشتم، سریع از آنجا دور شدم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها هنوزمشغول بازی بودند. من هم مشغول آتش درست کردن شدم خیلی دود توی چشمانم رفت... #اشک همینطور از چشمانم جاری بود... حالم خیلی منقلب بود...همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم #یا_الله ! به محض این که این عبارت را تکرار کردم از اطراف خود صداهایی شنیدم! ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد ولی گویا فقط من میشنیدم!! همه میگفتند #سبوح_قدوس_رب_الملائكة_والروح »
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: «از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد...
قول بده تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکنی...»
📚منبع: #کتاب #عارفانه انتشارات #شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/shabhayeshahid