eitaa logo
شبهای با شهدا
303 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
285 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد ارتباط با ما👇👇 @Samanoor
مشاهده در ایتا
دانلود
یاد شهید بخیر؛ بخل و حساسیت خاصی بر فضای علمی حاکم شده بود تا جایی که وقتی داریوش از افراد مختلف ایراد می‌گرفت یا مسئله ها را برایشان حل می کرد و برای اصلاح اطلاعات جامعی در اختیارشان می‌گذاشت تعجب می‌کردند باورشان نمی‌شد کسی رایگان آن قدر کمکشان کند فکر می کردند باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد حتی وقتی متوجه می‌شدند تمام اطلاعات صحیح است باز هم نمی توانستند پیش خودشان این کار های داریوش را تحلیل کنند. مدیریت یک پروژه علمی را برعهده داشتم که آقای رضایی نژاد هم در آن پروژه با ما همکاری می کرد افرادی که در این گروه بودند با یک تنگ نظری خاصی اطلاعات علمی خودشان را در اختیار دیگران می گذاشتند و برای هر دسته از اطلاعات مبلغ قابل توجهی دریافت می‌کردند اما آقای رضایی نژاد آمد و همه مقالات و کتابهایی را که در طول این سالها جمع‌آوری کرده بود گروه قرار داد. 🍃 وقتی می خواستم ازدواج کنم گفت برادرانه بهت می‌گویم حالا که دانشجویی به پیشرفت های علمی فکر کن دور خانه و ماشین آنچنانی را خط بکش چه اشکالی دارد که آدم اول ازدواج در خانه کوچک زندگی کند با خودم گفتم خودش الان در یک خانه درندشت و مجلل زندگی می‌کند و ماشین آخرین سیستم اش زیر پایش و به من اینطور می گوید چند وقت بعد که منزلشان رفتن تعجب کردم با این که آن روزها چند سال از اشتغال ایشان می گذشت . برخی از مسئولان که برای مراسم هفتم ایشان به خانه شهید آمده بودند وقتی دیدند یک دانشمند در یک آپارتمان ۷۰ متری زندگی میکرده بغضشان ترکید. شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید #قربانعلی_افشاری به خیر؛ معمار ساختمان بود. بسیار با ایمان و با تقوا. قبل از انقلاب برای کار به تهران مهاجرت میکند با توجه به اوضاع آن زمان بسیار مراقب رفتار خود و خانواده بود. دعوت دوستانش برای رفتن به مکانهای نامناسب را رد میکرد. میگفت باید خدا را شکر کنیم. ما بنده خداییم. اجازه نداریم هر کاری انجام دهیم. حساب و کتابهایش را همیشه مینوشت و بسیار حساس بود. یکبار برای دادن پول یک کارگر سه بار از تهران تا کرج رفت تا او را پیدا کرد و پولش را داد. دفترچه حساب و کتاب و مداحیهایش هنوز موجود است. به او میگفتند تظاهرات میروی خیلی جلو نرو.. میگفت:« #ما_هدف_داریم. بی هدف نیستیم که از پشت برویم.»هروقت میگفتم ما را چکار میکنی؟ میگفت من چکاره ام؟ خدا رو داریم. همه تان را به خدا میسپارم . اسم پسرم رضاست این بچه هم اگر پسر بود اسم پسر امام رضا و اگر دختر بود اسم خواهر امام رضا رو برایش بگذار. معصومه شش ماه بعد از شهادت پدرش بدنیا آمد .شهید قربانعلی افشاری همزمان با ورود امام خمینی در قطعه ۲۱ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر؛ از در مدرسه آمد تو رفتم طرفش دست دادم پوست دستش زبر بود. مثل همیشه درس و بازی ما که تمام میشد میرفت پای مینی بوس کمک پدرش. همه کار میکرد از پنچر گیری تا جارو کردن کف مینی بوس. تک پسر بود. ولی لوس بارش نیاورده بودند. از همه‌مان پوستش کلفت تر بود. 🍃🍃 نه ماه رفت و آمد تا استخدامش کردند. توی همین رفت و آمدها به سایت نطنز گاهی می آمد پیش ما که در کنار خوابگاه خانه اجاره کرده بودیم یک شب با مصطفی کلی صحبت کردیم. برایم عجیب بود که چرا مصطفی می‌خواهد برود نطنز. آن وقت‌ها از صد نفر یک نفر هم نمی رفت. نه پستی بود، نه حقوق بالایی عوضش دوری بود و غربت و سختی رفت و آمد. حتی حرفش بود که اسرائیل می‌خواهد مراکز هسته ای مان را بمباران کند. مصطفی یک شب گفت: میدونم راهی که دارم میرم ممکنه ختم به بشه. 🍃🍃 همه شوکه شدند. دستگاه‌های سانتریفیوژ یکی یکی از کار می افتادند. کنترل از دست مهندس ها خارج شده بود. سرعتشان از حد معمول بالاتر می‌رفت بعد یکدفعه خیلی کم میشد دوباره می رفت بالا. کار ویروس استاکس نت بود . توی دنیا پیچید که سایت نطنز تعطیل شده . بچه های سایت خودشان یک تیم درست کردند و مصطفی هم شد مسئول تیم رفتند سراغ چند تا از بچه های نخبه کامپیوتر. کار را بهشان سپردند. خود مصطفی هم پای کار بود. فهمیدند یک جاسوس حافظه های جانبی را آلوده کرده. خبرگزاری رویترز اعلام کرد ویروس استاکس نت را از تجهیزات و ماشین آلات هسته ای خود پاکسازی کنند. شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید #اکبر_مدنی بخیر؛ یک سال در شروع سال تحصیلی برایش کتاب خریدم.اما بعد از چندماه دیدم تمام کتابهایش کهنه است.او کتابهایش را به یک دانش آموز #هدیه کرده بود و برای خودش #کتاب_دست_دوم تهیه کرده بود. وقتی خواست به جبهه برود شانزده سال بیشتر نداشت،ما مخالف بودیم.اوهم شناسنامه اش را دست کاری کرد و ثبت نام کرد،اما قبل از اعزامش به کردستان از من و پدرش عذر خواهی کرد و رفت.وقتی از کردستان برگشت بدنش پر از تاول و زخم بود،به خاطر سردی هوا رزمنده ها در سنگر می‌ماندند و بهداشت آنان به خوبی رعایت نمیشد.کفش کتانی را که برایش فرستاده بودم نپوشیده بود و به خانه آورد و گفت مادر این را به مرکز #کمک_به_جبهه برسان. دیگر رزمنده ها بیشتر از من به این احتیاج دارند. اولین حقوق بسیج را که گرفت یک قسمت آن را به #فقرا بخشید و با یک قسمت آن برای خواهر کوچکش هدیه خرید.جبهه اخلاق و رفتار پسرم را به کلی عوض کرده بود.در هر فرصتی کتاب دعا و یا قرآن میخواند. در نیمه شبی از اتاق اکبر صدای گریه شنیدم.نگران شدم و بی هوا وارد اتاق شده و چراغ را روشن کردم.اکبر در گوشه ای نشسته و مشغول #نماز_شب بود و در نماز گریه می کرد.صورتش خیس بود که او را بغل کردم و صورتش را به صورتم چسباندم و صورت و پیشانی اش را بوسیدم. شادی روحش #صلوات از کتاب #دسته_یک @shabhayeshahid
🌹یاد شهدا به خیر🌹 ۱. شهید مدافع حرم ۲. ۳. شهیده ۴. شهید ۵. جاویدالاثر ۶. شهید ۷. شهید ۸. شهید ۹. شهید تفحص ۱۰. شهید ۱۱. شهید مدافع حرم ۱۲. شهید ۱۳. شهید تفحص ۱۴. شهید مدافع حرم ۱۵. شهید ترور ۱۶. شهید تفحص ۱۷. شهید امر به معروف ۱۸. ۱۹. شهید فتنه ۲۰. شهید مدافع حرم ۲۱. شهیدان حسن و علی و رضا ۲۲. شهید مدافع حرم ۲۳. شهید مدافع حرم ۲۴. شهید هنرمند ۲۵. شهید مدافع حرم ۲۶. شهید ۲۷. خادم الشهدا ۲۸. شهید ۲۹. شهید مدافع حرم ۳۰. شهید هنرمند ۳۱. شهید مدافع حرم ۳۲. آیت الله شهید ۳۳. شهید ۳۴. شهید ۳۵.شهید ۳۶. شهید ۳۷. شهیده ۳۹. جانباز شهید ۴۰. شهید ۴۱. شهید دکتر ۴۲. شهید ۴۳. شهید ۴۴.‌شهید ۴۵.شهید ۴۶. شهید ۴۷. شهید ۴۸. شهید ۴۹. شهید ۵۰. شهید ۵۱. شهید ۵۲. شهید ۵۳. شهید ۵۴. شهید ۵۵. شهید ۵۶. شهید ۵۷. شهید ۵۸. علمدار روایتگری ۵۹. شهید ۶۰. شهید ۶۱. شهید ۶۲.شهید ۶۳. شهید ۶۴. شهید ۶۵. شهیدان داود، رسول و علیرضا ۶۶. شهید ۶۷. شهید ۶۸. شهید ۶۹. شهید ۷۰. شهید ۷۱. شهید ۷۲. شهید ۷۳. شهید ۷۴. شهید ۷۵. شهید ۷۶. شهید ۷۷. شهید ۷۸.شهید ۷۹. شهید ۸۰. شهید ۸۱. شهید ۸۲. شهید ۸۳. شهید ۸۴. شهید ۸۵. شهید ۸۶. شهید ۸۷. شهید ۸۸. شهید ۸۹. شهید ۹۰. شهید ۹۱. شهید ۹۲. شهید ۹۳. شهید ۹۴. شهید ۹۵. شهیدان ۹۶. شهید ۹۷. شهید ۹۸. شهیدان ۹۹. شهید ۱۰۰. شهید ۱۰۱. شهید ۱۰۲. شهید ۱۰۳. شهید ۱۰۴. شهید ۱۰۵. شهید ۱۰۶. شهید ۱۰۷. شهید ۱۰۸. شهید ۱۰۹. شهید ۱۱۰. شهید ۱۱۱. شهید ۱۱۲. شهید ۱۱۳. شهید ۱۱۴. شهید ۱۱۵. شهید ۱۱۶. شهید ۱۱۷. شهید ۱۱۸. شهید ۱۱۹.شهید @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر؛ سلام الله علیها داشت. وقتی نام حضرت را می شنید، حالی به او دست می داد که وصف شدنی نیست. بارزترین حالتش، بود. آن چنان اشک می ریخت که تمام اطرافیان را متأثر می کرد. گویی تمام مصیبت های آن حضرت را با تمام وجود درک کرده بود. در کار هم از ایشان جدا نبود. چه مسائل فرهنگی و آموزشی و چه عملیات هایی که شرکت می کرد، نقطه شروع و پایان کارهایش با توسل به ائمه به خصوص این بانوی بزرگوار بود. قبل از عملیات کربلای چهار به مداح گفت بعد از نماز، بخوان. همان شب به آرزوی دیرینه اش رسید. با اطمینان می گفت “من محال می دانم که این بانوی دو عالم ما را شرمنده کند.” 🍃🍃🍃🍃 آیت الله خامنه ای برای بازدید به مقر لشکر نوزده فجر آمده بودند. فیلم مصاحبه محمد را که چند روز قبل از شهادت ضبط شده بود، پخش کردیم. محمد می گفت: پاره تن رسول الله همیشه ما را در مصائب یاری کرده است. پس از مکثی کوتاه، ادامه داد: من هرگاه نام بی بی فاطمه زهرا را بر زبان می آورم، ناخودآگاه از خود بی خود می شوم. عینکش را برداشت و اشک هایش را پاک کرد. با دیدن حالات محمد، حلقه زد و خطاب به محمد، مکرر فرمودند: بگو، چرا سکوت کردی؟ بگو که ایشان را ملاقات کرده ای … 🍃🍃🍃 مدتی که با محمد در لبنان بودیم متوجه شدیم در بین شیعیان لبنان، جای سینه زنی و مرثیه خوانی کم است. آن ها در مراسم خود به سخنرانی اکتفا می کردند. محمد به زبان عربی مسلط بود و اشعار را به صورت عربی می خواند و مراسم سینه زنی به پا می کرد. شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید #غلامرضا_نعمتی بخیر؛ اوقات بیکاری اش را در مسجد میگذراند.شبهای ماه رمضان تا سحر در مسجد میماند. پانزده سالش تمام نشده بود که تصمیم گرفت به جبهه برود.پدرش میگفت تو بچه ای و باید به درس و مشقت برسی اما او دست بردار نبود، مرتب دور من می‌چرخید و اصرار و التماس میکرد که پدرش را راضی کنم. هیچ وقت او را آنقدر مصمم و مشتاق کاری ندیده بودم. سرانجام رضایت نامه را امضا کردم و او رفت.نمیدانم چقدر در کردستان خدمت کرد چرا که روزها در نظرم مثل ماه بود وقتی به مرخصی آمد دیدم سر به زیرتر شده. در خانه شلوار خاکی جبهه و زیر پیرهنی را میپوشید که در جبهه به او داده بودند.مثل همیشه در کارهای خانه کمکم میکرد.خودش لباسهایش را میشست. خیلی زود مرخصی غلامرضا ( جعفر) تمام شد،با هم تا جلوی در رفتیم.گفت مادر نمیخواهد بیرون بیایی،بعد به سرعت از در بیرون رفت و در را بست. پارچ آب دستم بود، میخواستم پشت سرش آب بریزم،رفتم به کوچه،او دور شده بود، آب را ریختم پشت سرش و قل هو الله خواندم.برگشت و نگاهم کرد.تا برگشت پارچ آب از دستم افتاد و جان از دست و پایم رفت. او رفت و دیگر نه خودش و نه پیکرش برنگشت. سالهاست دلخوشی ما یک تکه سنگ است که برای یادبودش گذاشته ایم.حالا هر وقت به بهشت زهرا میروم احساس میکنم هر شهیدی خفته در خاک به ویژه شهید گمنام،فرزند من است.خاک قبرشان را میبوسم و می بویم و با آنها از غلامرضا میگویم. شادی روحش #صلوات از کتاب #دسته_یک @shabhayeshahid
یاد سردار شهید #علی_هاشمی بخیر؛ حاج علی فوتبال بازی می کرد عضو تیم محله حصیرآباد بود. اسم تیم را گذاشته بودند شهباز. البته در حین بازی به واجباتش اهمیت می داد. مثلا یکبار وسط بازی وقت اذان شد. بازی را تعطیل کرد و خودش کنار زمین فوتبال اذان گفت. 🍃🍃🍃🍃 عاشق بچه ها بود با اینکه مدت زمان کمی در خانه بود ولی سعی می کرد در همان مدت کم هم به آنها ابراز محبت کند بعضی مواقع می شد با خستگی زیاد به خانه می آمد محمدحسین و زینب از ایشان انتظار داشتند که با آنها بازی کند و ایشان دریغ نمی کرد. شیرینی آن خاطرات اندک هنوز در ذهن بچه هاست. 🍃🍃🍃🍃🍃 زمانی که حاج علی از جبهه بر می گشت ، محمد حسین زودتر درب را برایشان باز می کرد ، و زینب خانم از این بابت ناراحت می شد. یادم هست که حاجی دوباره به بیرون می رفت و دوباره در می زد و می خواست که زینب در را باز کند. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد شهید #سیدمجتبی_نواب_صفوی بخیر؛ دوساله تا کلاس چهارم را خوانده بود و بهترین شاگرد مدرسه شده بود برای همین هم به عنوان نماینده دانش آموزان برای تقدیم دسته گل به رضاخان که قرار بود از مدرسه ما دبستان حکیم نظامی بازدید کنند انتخاب شده بود. جلوی شاه که رسید #دسته_گل_را_محکم_پرت_کرد توی صورت اعلاحضرت طوری که کلاه از سر رضا شاه افتاد مدیر بیچاره تا مرحله اعدام پیش رفت... 🍃🍃🍃🍃🍃 آمده بودیم که نواب را به کاشان ببریم برای دیدن باغ فین. نواب اصرار ما را که دید چند لحظه ای تامل کرد و پرسید آیا این سفر فین فایده تبلیغی هم دارد یا نه؟ می توانم در آنجا فعالیتی انجام دهم؟ گفتیم این مسافرت تفریحی است دیگر. خیلی جدی گفت من با خودم عهد کردم سفری که #فایده‌ای_دینی_و_تبلیغی نداشته باشد نکنم، لذا نمی آیم. شادی روحش #صلوات از کتاب دانشجویی، سید مجتبی نواب صفوی @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر؛ کتاب زیاد می خواند. برخی کتابها مثل "برای چشمهایت" تاثیر زیادی بر روی او داشت. به طوری که مدتها هم نگاه نمی کرد. شهید ناصر به دور از هیاهو در گردان کار میکرد. او شاگرد خلف شهید حاج عبدالله نوریان بود و اعتقاد داشت باید آینده جنگ رو دید، باید برای 20 سال جنگ نیرو و برنامه داشت. لذا با این استراتژی مسولیت آموزش تخریبچی ها رو به عهده گرفت. آبانماه سال 63 مقر آموزشی چم امام حسن علیه السلام را در قصرشیرین برپا کرد و با همفکری شهید نوریان کارآموزش نیروها رو شروع کرد. این دوره آموزشی از بهترین دوره ها بود و بچه هایی که در این دوره تربیت شدند گره گشایی بسیاری از عملیات ها بودند. او نوشته بود؛ هیچ بدنی در آنچه روح اراده آن را می کند ناتوان نیست. به امید اینکه در همه احوال خود بکنیم. شادی روحش @shabhayeshahid
یاد جانباز شهید #علی_خوش_لفظ بخیر؛ در کودکی و حتی دوران نوجوانی و جوانی که در جبهه بودن بسیار بسیار خوش اشتها و میوه خور پرتوانی بودن😊دوران کودکی همسایه های باغدار از دست ایشون و دوستاشون در امان نبودن و چند بار به خاطر این نوع شیطنت ها کتکهای مفصلی خوردن😅خودشون میگن سال اول ورودم به جبهه تحت تاثیر آموزه های اخلاقی و شرعی رزمنده ها، وقتی به همدان برگشتم کارم شده بود #حلالیت_خواستن از همه کسانی که از باغ و غیر باغشان میوه ممنوعه خورده بودم😇 شهید ناهیدی علی آقا رو که خیلی بازیگوش بودن، میذارن به عنوان مسئول خمپاره انداز تا مسئولیت پذیرتر و آرام تر بشن.بعد از مدتی این کار براش تکراری و خسته کننده میشه و دست به یه ابتکار میزنه😆خمپاره های عمل نکرده عراقی ها رو جمع میکرده و میبرده توی مسیرهای عراقی ها تله میذاشته، شهید ناهیدی که علاقه علی آقا رو برای جلو رفتن میبینه میگه تا این دسته گل ها که تو این مسیر کاشتی کار دست نیروهای گشتی و اطلاعات نداده بیا با اطلاعاتی ها برو به گشت😂.علی اقا خیلی خوشحال میشه😊 خودش تو کتابش گفته:بچه های اطلاعات عملیات تو اون چند روز تاثیر عمیقی روی من گذاشتند، با #قرآن مانوس بودند، از خواندن #نمازشب غفلت نمیکردند، #غیبت نمیکردند، شوخ و #بانشاط بودند... شادی روحش #صلوات از کتاب #وقتی_مهتاب_گم_شد @shabhayeshahid
یاد جانباز شهید بخیر؛ می گفت: بخدا قسم و به جدم رسول‌الله(ص) قسم هميشه افتخار مي‌كنم كه لياقت نوكري به جانبازان را داشته‌ام و الان هم اگر از خدا سلامتي مي‌خواهم فقط به خاطر خدمت به جانبازان عزيز است ولي در اصل هستم و هر چه او بخواهد . من هر چه دارم از شما جانبازان دارم. به خانواده شهدا آنها خدمت مي‌كرد و از تامين مالي گرفته تا سفرهاي زيارتي و حتي انجام كارهاي منزل آنها هيچگونه دريغ نداشت. هنگام آزادي آزادگان، از طرف هيئت دولت مسئوليت تحويل گرفتن آزادگان عزيز را به عهده گرفت وخدمات بزرگي از موقع تحويل در مرز تا موقع تحويل در تهران انجام داد و چنان سرگرم ارائه خدمات به آن عزيزان بود كه حتي از خواب و خوراك غافل شده بود و بعد از مدتي در بستر بيماري افتاد. هر وقت رزمنده‌اي يا بسيجي و يا جانبازي به سید رجوع مي‌كرد و صبح قبل از هر كاري دنبال كار او را مي‌گرفت تا زودتر بتواند خوشحالش كند. می گفت عشق من اين است كه بتوانم مشكلي را حل كنم و من لحظه خوشحالي يك بسيجي، جانباز يا خانواده شهيد و آزاده است كه گره كارش بدست من باز شده است. در آخرین دیدار با دوست جانبازش به او گفت: بدان! زنده باشم يا نباشم هميشه دنبال كار شما جانبازان هستم! آن دنيا هم اگر آبروئي بود فقط از خدا مي‌خواهم كه مشكلات شما را حل بكند تا شايد دستم به اين نحو به شما برسد و پيش شما باشم و بعد گفت: سلام مرا به تمام جانبازان برسان و بگو اين نوكرتان را حلال كنيد. شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید #سیدعلی_اکبر_ابوترابی بخیر؛ یک نهج‌البلاغه به ما دادند. حاج‌آقا گفت: «فردا صبح این کتاب را می‌برند بیاین حفظش کنیم» نهج‌البلاغه 800 صفحه‌ای را بین 2 هزار نفر تقسیم کرد. صبح فردا یک نهج‌البلاغه در دل 2 هزار نفر بود. 🍃🍃🍃🍃🍃 محرم بود. همه چیز ممنوع شده بود، نه می‌توانستیم سینه بزنیم نه نوحه بخوانیم نه کار دیگری. حاج‌آقا کفش‌هایش را زد زیر بغلش و گفت: «به احترام آقا اباعبدالله با #پای_برهنه توی محوطه راه می‌رویم.» 🍃🍃🍃🍃🍃 جلوی مجلس #عبایش را پهن کرده بود و نشسته بود و به حرف مردم گوش می‌کرد. گفتند: «این کار شما صورت خوشی ندارد.» گفت: «اگر نگران رفت و آمد هستند از اینجام می‌رویم، اما اگر نگران هستند مردم بدعادت بشن همینجا می‌مونیم 🍃🍃🍃🍃🍃 یکی از آزاده‌ها آمده بود پیشش، گفت: «حاج‌آقا مشکل مسکن آزاده‌های تهران حل نشده شما که با بیت تماس دارید موضوع را به آقا بگو و کمکی بگیر.» دستش را گذاشت روی شانه آن بنده خدا و گفت: «ما زمان اسارت از خدا می‌خواستیم آزاد شیم و برگردیم تا #باری_از_دوش این عزیز برداریم حالا خودمون بیایم این بار را سنگین‌‌تر کنیم.» 🍃🍃🍃🍃 دو دست لباس داشت که همیشه هم تمیز بودند. یک روز وصله لباسش را دیدم، گفتم: «حاج‌آقا حداقل وصله پینه‌های شلوارت را بپوشون ناسلامتی نماینده مجلس هستی، اینطوری آبروی مملکت میره.» با تعجب نگاهی به وصله شلوارش انداخت و گفت: «آقاجون آبروی مملکت به شلوار من ربطی داره؟» شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید #جواد_محمدی بخیر؛  ازهمان روز اول زندگی با همسرش قرار گذاشتند #هر_قدمی که بر می ‌دارند #به_خدا_نزدیکتر_شوند. همین هم شد که از اولین روزِ زندگی مشترک حسن های اخلاقی آقا جواد بیشتر از پیش خود را نشان داد، این حسن‌ های اخلاقی دست به دست هم تا جایی که جواد دیگر نتوانست در قفس دنیا بماند و کارش به پرواز کشید، به آسمان.جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است که ۱۶ خرداد ماه ۹۶ همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد. خط قرمزهایش حرام ‌ها بود، آنقدر به #حلال و #حرام و #حجاب اهمیت می ‌داد که شیشه جلو سمت عروس را دسته گل چسباند تا نگاه نامحرمی به همسرش نیافتد. برایش مهم بود که به مجالس شادی حلال برود، در #مراسم_عروسی خودش هم مولودی خوان دعوت کرد، بعضی مسخره ‌اش کردند که عروسی ‌ات شبیه مراسم ختم صلوات است اما برای او مهم نبود، او کاری را انجام می ‌داد که خدا می ‌پسندید، نه مردم. او در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود: « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می‌ کنند را در آن دنیا خواهم گرفت» شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌹یاد شهدا به خیر🌹 ۱. شهید مدافع حرم ۲. ۳. شهیده ۴. شهید ۵. جاویدالاثر ۶. شهید ۷. شهید ۸. شهید ۹. شهید تفحص ۱۰. شهید ۱۱. شهید مدافع حرم ۱۲. شهید ۱۳. شهید تفحص ۱۴. شهید مدافع حرم ۱۵. شهید ترور ۱۶. شهید تفحص ۱۷. شهید امر به معروف ۱۸. ۱۹. شهید فتنه ۲۰. شهید مدافع حرم ۲۱. شهیدان حسن و علی و رضا ۲۲. شهید مدافع حرم ۲۳. شهید مدافع حرم ۲۴. شهید هنرمند ۲۵. شهید مدافع حرم ۲۶. شهید ۲۷. خادم الشهدا ۲۸. شهید ۲۹. شهید مدافع حرم ۳۰. شهید هنرمند ۳۱. شهید مدافع حرم ۳۲. آیت الله شهید ۳۳. شهید ۳۴. شهید ۳۵.شهید ۳۶. شهید ۳۷. شهیده ۳۹. جانباز شهید ۴۰. شهید ۴۱. شهید دکتر ۴۲. شهید ۴۳. شهید ۴۴.‌شهید ۴۵.شهید ۴۶. شهید ۴۷. شهید ۴۸. شهید ۴۹. شهید ۵۰. شهید ۵۱. شهید ۵۲. شهید ۵۳. شهید ۵۴. شهید ۵۵. شهید ۵۶. شهید ۵۷. شهید ۵۸. علمدار روایتگری ۵۹. شهید ۶۰. شهید ۶۱. شهید ۶۲.شهید ۶۳. شهید ۶۴. شهید ۶۵. شهیدان داود، رسول و علیرضا ۶۶. شهید ۶۷. شهید ۶۸. شهید ۶۹. شهید ۷۰. شهید ۷۱. شهید ۷۲. شهید ۷۳. شهید ۷۴. شهید ۷۵. شهید ۷۶. شهید ۷۷. شهید ۷۸.شهید ۷۹. شهید ۸۰. شهید ۸۱. شهید ۸۲. شهید ۸۳. شهید ۸۴. شهید ۸۵. شهید ۸۶. شهید ۸۷. شهید ۸۸. شهید ۸۹. شهید ۹۰. شهید ۹۱. شهید ۹۲. شهید ۹۳. شهید ۹۴. شهید ۹۵. شهیدان ۹۶. شهید ۹۷. شهید ۹۸. شهیدان ۹۹. شهید ۱۰۰. شهید ۱۰۱. شهید ۱۰۲. شهید ۱۰۳. شهید ۱۰۴. شهید ۱۰۵. شهید ۱۰۶. شهید ۱۰۷. شهید ۱۰۸. شهید ۱۰۹. شهید ۱۱۰. شهید ۱۱۱. شهید ۱۱۲. شهید ۱۱۳. شهید ۱۱۴. شهید ۱۱۵. شهید ۱۱۶. شهید ۱۱۷. شهید ۱۱۸. شهید ۱۱۹.شهید ۱۲۰. شهید ۱۲۱. شهید ۱۲۲. شهید ۱۲۳. شهید ۱۲۴. شهید ۱۲۵. شهید ۱۲۶. شهید ۱۲۷. شهید ۱۲۸. شهید @shabhayeshahid
🌴یاد شهید بخیر؛ در وصیت نامه اش نوشته بود؛ همسرم! و بردباري را در خود تقويت كن، اگر موفق به اين كار شدي هيچ وقت حوادث زندگي از راه تو را به در نخواهد كرد؛ در مقابل خطاي انسان ها حليم باش و در مقابل كم محبتي ها، تو مهربانتر باش. قرآن مي فرمايد: كه از خصوصيات بندگان خوب خدا اين است كه در زمين با راه مي روند و از خطاي انسان هاي جاهل با سلامتي مي كنند. «و عبادالرحمن الذين يمشون علي الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» فرقان 62 همسرم! اگر مي خواهي خدا از تو راضي باشد! بايد در راهش حرف ها و طعنه ها و ملامت ها را به جان خريدار باشي و در اين راه از خود خدا كمك بخواه و بدان كه هر انساني سرنوشتي دارد كه هيچ چيز نمي تواند آن را تغيير دهد. و اگر فرزندي خداوند نصيب مان كرد، خوب از او مواظبت كن و او را اهل و و پرورش ده، حال اگر پسر شد در سنگر نبرد و اگر دختر شد در سنگر عفاف و صبر. اگر تقدير بر رفتن من از دنيا باشد در تنهايي خود و كه خداوند را از خود راضي كني. والسلام وعده ملاقات ما در قيامت گناهكار جبهه ها، مهدي خوش سيرت شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یاد شهید بخیر؛ بارزترین ویژگی که همسرم داشتند تفاوت روزهایشان بود. هیچ وقت اجازه نمی دادند امروزشان مانند دیروزشان بگذرد. همیشه حتی شده بسیار ناچیز و کم سعی می‌کردند اعمال و کارهایشان با روز قبل تفاوت داشته باشد. و حتما بهتر و مفیدتر از روز قبل باشند. حتی شده یک آیه بیشتر تلاوت قرآن از روز قبل.   نه تنها در امور مذهبی و اداری بلکه در امور کاری و انجام وظایفشان چنین بودند. در ۱۶ سال زندگی مشترکی که کنار ایشان داشتم، ندیدم دو روز از عمرشان را مثل هم بگذرانند. این تغییرات جزیی کم کم بزرگتر می شد و پله های رشد اخلاقی و عبادی را می‌دیدم که ایشان شتابان طی می کردند. لوح وجودشان به مرور زمان از کاستی‌ها و عیب‌ها پاک شد و به درجه شهادت رسیدند.   در کنار ایشان حس کردم و دیدم که . اگر انسان همان کارهای در ظاهر کوچک را درست انجام دهد خود به خود کارهای بزرگ در مسیرش قرار می‌گیرد و توفیق انجام دادنشان را پیدا می‌کند و پله پله رشد می‌کند. مثل شهید رحیمی. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد سردار شهید بخیر؛ تحصیلات پنجم و ششم را در یکسال گذراند و رشته ریاضی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد. پس از تحصیلات دبیرستان و گذراندن کنکور، در رشته مهندسی شیمی دانشگاه اهواز پذیرفته شد اما این رشته نظرش را تامین نکرد و گفت:« من باید کاری را به عهده بگیرم که واقعاً بتوانم . » به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجددا گذراند و دیپلم تجربی گرفت و در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز قبول شد. اما باز هم راضی نشد و با تلاش مجدد با رتبه بسیار بالا در رشته پزشکی قبول شد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 یک حلب 17 کیلویی روغن خریده بودیم. به مجید گفتم روغن رو از بازار به خانه بیاورد. گفت: «شما این‌همه روغن خریدید، اونوقت از من می‌خواهید اون رو بر دوشم بذارم و بیارم؟ من از این کار عار دارم، چرا می‌خواهید احتکار کنید؟» من که نمی‌دانستم احتکار یعنی چی.گفتم: مادر برای مصرف روزمره ماست. گفت: خب دو کیلو ... سه کیلو ...، نه 17 کیلو ... امام خمینی (ره) فقط برای مصرف روزانه‌اش مواد خوراکی دارد، شما چرا؟!!! شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر؛ در سال‌های پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ فرماندهان عالی رتبه‌ ی سپاه، جریان عبور آزاد و متکبرانه‌ ی ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (ره) فرموده بود: « » همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردارشهید بیژن گرد و هم‌رزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکاییها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند. پس از اقدام دلیرانه‌ ی سردار شهید مهدوی و همرزمانش در انفجار کشتی بریجتون، به پاس قدردانی از این عزیزان، برنامه‌ ی دیدار با حضرت امام(ره) تدارک دیده شد. در این دیدار، حضرت امام(ره) یکایک این سربازان جان برکف اسلام را مورد ملاطفت و تفقد خود قرار می‌دهد و پیشانی سردار شهید مهدوی را می‌بوسد. شهید مهدوی دراین‌باره چنین می‌گوید: «پس از اطلاع از اینکه حضرت امام(ره) از شنیدن خبر روی مین رفتنِ کشتی کویتی و شکست اولین اقدام آمریکا، متبسم شده اند، چنان مسرور گردیدم که همیشه این تبسم را موجب افتخار خود می دانیم... (ره) در ازای همه‌ ی زحمات شبانه روزی و اگرتا آخر عمر، موفق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یکبار هم که شده، موجب رضایت و شادی و عزیزمان گردیده ایم.» شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید #حسن_آبشناسان بخیر؛ همین که جنگ شروع شد رفت کردستان. با شهید بروجردی آنجا دوست شد. با هم منطقه را پاکسازی می کردند، همه میگفتند نقشه هایش برای جنگ های نامنظم بی نقص است. خودش می رفت شناسایی. تکاور کوهستان بود. از کوه خسته نمیشد، جایی که همه می ماندند، #خودش_میرفت_جلو. سال ۵۹ که جنگ شروع شد، رفت جنوب. باز با همان شیوه جنگ های نا منظم، عراقی ها را از قسمتی از دشت عباس رانده بود عقب، بیست نفری هم اسیر گرفته بود که از اولین اسرای جنگ بود. روزهای اول جنگ خیلی از ارتشی های قدیمی رفتند. خیلی ها هم پاکسازی شدند.به جای همه شان افسرهای بی تجربه تر یا جوان تری گذاشته بودند. خیلی از هم قطارهای حسن که نمی توانستند زیر دست فرماندهان جدید کار کنند، استعفا دادند. خیلی ها هم به حسن میگفتند چه طور تحمل میکنی زیر دست کسی باشی که نصف تو نه سواد دارد نه تجربه؟ حسن میگفت ما همه مون مثل دکتری هستیم که بالای سر مریض توی اتاق عمل است.حالا که به خاطر مخالفت با دکتر دیگر نمی شود مریض را ول کرد، رفت بیرون. ما این همه آموزش دیده ایم، تمرین کرده ایم، دوره گذرانده ایم که امروز #به_درد_مملکت_بخوریم وگرنه همه آن کارها بی فایده بوده. راست میگفت تا آخر هم سر این حرفش ماند.... از کتاب #نیمه_پنهان_ماه ( شهید آبشناسان ) شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید #منصور_عباسی بخیر؛ 🌴 دخترش می گفت؛ مادر و پدرم عاشق هم بودند. پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک می‌کرد. در خانه غذا درست می‌کرد و ظرف می‌شست. مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود، طبقه بالای خانه پدرم زندگی می‌کرد. صبح به صبح پدرم می‌رفت بالا برایش نان داغ می‌برد. گاهی خم می‌شد روی پای مادرش و #پای_مادربزرگم_را_می‌بوسید. پدرم جانباز دفاع مقدس بود. در جبهه شیمیایی شده بود. موهایش ریخته بود. ریه‌هایش مشکل شیمیایی داشت. با این اوضاع باز هم سوریه رفتن را دوست داشت، چون عاشق جبهه و جنگ بود. پارسال خودم را کشتم تا راضی‌اش کنم نرود. گفتم: «اگر بروی می‌دانم که دیگر برنمی‌گردی.»، می‌گفت: «نه بابا، #شهادت_دُر_گرانبهایی_است که به هر کسی نمی‌دهند ــ خیالت راحت ــ به من نمی‌دهند.» دست همه را می‌گرفت هر کسی به او بدی می‌کرد می‌گفت: «اشکالی ندارد، #شما_خوب_باشید ». هرکسی زنگ می‌زد و می‌گفت: «آقای عباسی، گره به کارمان افتاده.»، پدرم دستش را می‌گرفت و #هر_کمکی_از_دستش_برمی‌آمد انجام می‌داد. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر؛ در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما . تا هر زمان که اسلام در خطر باشد این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد . چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید است. 🍃🍃🍃🍃🍃 وقتی در مصاحبه خبرنگاران خارجی، یک خبرنگار اروپایی از او علت وارد ساختن ضربات کوبنده به قوای دشمن را می پرسد، با انگشت دوازده تانک آتش گرفته عراقی و دو فروند هیلکوپتر سوارخ سوراخ شده دشمن را نشان می دهد و می گوید: «علت اینها فقط و کمک و می باشد که به ما این توانایی را می دهد.» شیرودی در پاسخ به سوال خبرنگار که آیا ممکن است محدوده جغرافیایی پروازهای آینده‌اش را برایشان ترسیم کند می گوید: «بهتر است نقشه دنیا را نگاه کنید زیرا ، در هر نقطه جهان که مرکز کفر است بجنگم، حتی اگر پایتخت ممالک شما باشد، آنجا را به آتش می‌کشم.» شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر؛ چند ماه قبل از شهادت محمد، خدا توفیق داد اسم محمد و یکی از دوستانش برای سفر حج در آمد. محمد گفته بود: من بدون همسرم نمیروم. کار من و همسر دوستش هم درست  شد و عازم شدیم. دوستش از محمد می پرسد وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟ محمد می گوید : از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان را بکشم و خودم هم شهید شوم. ماه های آخر و روز های آخر محمد خیلی خاص شده بود. انگار یک حسی به من می گفت : محمد رفتنی است. یک عکس از محمد در اتاق بود، به عکسش نگاه می کردم و می گفتم : محمد ببین تو می روی و من را تنها می‌گذاری، ۱۵ روز اول ماه رمضان سال ۹۰ را منزل بود. می گفت : می‌خواهم همه نبودها را کنم. ها غذا را آماده می‌کرد، سفره را می انداخت و بعد ما را بیدار می کرد. می‌گفت : احتمال دارد ۱۵ روز دوم ماه رمضان را بخواهم به ماموریت بروم. مرتبه آخر که می خواست برود، به دخترم زنگ زد و خواست بیاید و از او خداحافظی کرد. ۱۵ روز بعد از عید فطر سال ۹۰ به شهادت رسید. شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید #حمید_سیاهکالی_مرادی بخیر؛ به #حلال و #حرام اهميت زيادي می داد و هميشه يك ساعت ديرتر محل كار خود را ترك مي‌كرد، چراكه مي‌گفت: ممكن است در زمان كاري خود كوتاهي كرده باشم. #برنامه‌ی_روزانه‌ی_ختم_قرآن داشت و هرشب بايد پيش از خواب صفحه‌اي از قرآن را قرائت مي‌كرد؛ وی از هر زماني براي قرائت قرآن استفاده مي‌كرد و هيچ‌گاه بدون خواندن صفحه‌اي از قرآن از منزل خارج نمي‌شد؛ در تمام مأموریت‌ها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد. هيچ‌وقت در اين سه سال زندگی مشترک نديدم حميد پايش را جلوي پدر و مادر خودش و من دراز كند يا با صداي بلند جلويشان صحبت كند. خيلي به اين جمله لقمان عمل مي‌كرد كه هر جا مي‌رويد #چشم، #زبان و #شكم نگه داريد و به ياد ندارم جايي رفته باشد و اينها را رعايت نكرده باشد. خواندن #دعای_عهد کار همیشگی او بود. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر؛ يك نيسان داشت كه با آن كار مي‌كرد و روزي‌اش را در مي‌آورد. پشت دخل نان بربري هم تنها به اين دليل مي‌رفت تا اگر مستمندي را مي‌شناسد، به دستش بدهد. آقا مجيد از آن دست بچه‌هاي جنوب شهري لوطي مسلكي بود كه دست خيرش زبانزد است. بچه زبر و زرنگي بود و درآمد خوبي داشت. اما عجيب دست و دلباز بود و اگر مستمندي را مي‌ديد، هرچه داشت به او مي‌بخشيد. فكر هم نمي‌كرد كه شايد يك ساعت بعد خودش به آن پول نياز پيدا كند. گاهي طي يك روز كلي با نيسانش كار مي‌كرد، اما روز بعد پول بنزينش را از پدرش مي‌گرفت! ته توي كارش را كه درمي آوردي مي‌فهميدي كل درآمد روز قبلش را بخشيده است. واقعاً دل بزرگي داشت، تكه كلامش اين بود كه « . » 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خيلي شوخ طبع بود و شيطنت داشت، در عین حال قلب بسیار مهربانی داشت. مي‌ديدي كله سحر زنگ مي‌زد و مي‌گفت مريم خانم سفره را بينداز كه كله‌پاچه را بياورم. (به مادرش می گفت مریم خانم) گيج خواب مي‌گفتم يعني چه كله‌پاچه بياورم؟ مي‌گفت با بچه‌ها رفتيم طباخي دلم نيامد تنهايي بخورم. يك بار سه روز با ما قهر كرده بود، زنگ مي‌زد برايتان غذا فرستاده‌ام. مي‌گفتم آقا مجيد شما با در و ديوار خانه قهر كرده‌ايد يا با ما؟ مي‌گفت با اين چيزها كاري نداشته باشيد، بيرون غذا خوردم شما از اين غذا نخورید. شادی روحش @shabhayeshahid