eitaa logo
صبح بخیر🌜 شب بخیر 🌘
5.2هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
11.5هزار ویدیو
87 فایل
. وقتے ڪسے برات "صبح بخیر" ارسال میڪنه💌 دارہ واقعا اینو میگہ ڪہ تو اولین چیزے هستے ڪہ بهش فڪر می‌ڪنم♥️😍 💥#مــتــن_انــگــیــزشــی 💥#تــصــویــر_نــوســتـالــژی 💥#مــوســیــقــے_عــاشــقــانــه 💥#کانالی کاملا متفاوت @mmrrst
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•♥️🎊• آب زنیدراه راهین کہ‌نگارمی رسد..! 🌛🌒👇 @shabsobh ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌@time_khande
mirdamad - nime-shaban.mp3
9.99M
🌸 🌛🌒👇 @shabsobh ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌@time_khande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
23.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادمانه حس خوب 🌛🌒👇 @shabsobh ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌@time_khande
مرد بزّازی بود که برای فروش پارچه به دهات اطراف می‌رفت و آنها را می فروخت. یک روز بزّازِ ، داشت از یک ده به ده دیگر می‌رفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، سواری را دید که آهسته آهسته می‌رفت. مرد بزّاز که بسته‌ی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته بود پس به سوار گفت: "آقا، حالا که ما هر دو از یک راه می‌رویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگذاری از جوانمردی تو سپاسگزار خواهم بود ." سوار جواب داد:"حق با تو است که کمک کردن ، کار پسندیده ای است امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و تاب و توان راه رفتن ندارد." مرد بزّاز گفت: "بله، حق با شماست." و چند قدم دیگر پیش رفتند که ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختند. مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:"چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبرد و دیگر دستم به او نرسد". اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:"اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی‌تواند به او برسد، خوب بود بسته‌ی بار بزّاز را می‌گرفتم و می‌زدم به بیابان و می‌رفتم". سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به بزاز رسید و به او گفت: "راستی هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، خدا را خوش نمی‌آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بسته‌ی پارچه را بده تا برایت بیاورم." مرد بزّاز گفت : "برو ، آنچه که تو به آن اندیشیده ای ، من هم از آن غافل نبوده‌ام." مرزبان نامه 🌛🌒👇 @shabsobh ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌@time_khande
دوازده گرگ(قسمت اول) - @mer30tv.mp3
3.49M
یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما 👧👶 🌛🌒👇 @shabsobh ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌@time_khande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهـی در جـلال رحمانی در كمال سبحـانی مهـربانا تقدیر دوستانم را زیبـا بنویس خوابی آرام خیالی آسـوده و فردایی پراز موفقیت برایشان رقم بزن ✨✨✨شبتون آرام✨✨✨ 🌛🌒👇 @shabsobh ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌@time_khande
پــرودگــارا 🤲 در این شب دل انگیز آنچه را که بـی صـدا از قلب عزیزانم گذر کرده در تقدیرشـان قـرار ده تـا لـذتی دو چـنـدان را بـرایشان بـه ارمغان بیاورد شبتون بـه لطافـت گــ🌸ـــل 🌛🌒👇 @shabsobh ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌@time_khande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا