💕
برای تنبیه،کودک را دراتاق حتی برای1دقیقه زندانی نکنیدتابه کارهایش فکرکند
باخلافکاران همین کاررامیکنند ووقتی اززندان بیرون می آیند جری تروبدترمیشوند
🌛🌒👇
@shabsobh
@Matn_Geraf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همینجوری که سرتون تو گوشیه از این حرکتا هم بکنین واسه سلامتی بد نیس 😂
🌛🌒👇
@shabsobh
@Matn_Geraf
نوشته بود:
مریض فقط ۲۰ سالش بود و سرطان داشت وقتی که توی آی سی یو بستری بود مادرش فوت میکنه
میپرسه چرا مادرم دیگه برام غذا نمیاره ؟
میگفتیم ملاقات ممنوعی!:(((
زندگی همینقد بی رحمه دوستان😞
🌛🌒👇
@shabsobh
@Matn_Geraf
عاقبت لجبازی - @mer30tv.mp3
4.46M
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما
👶👧
🌛🌒👇
@shabsobh
@Matn_Geraf
📚داستان کوتاه
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
🌛🌒👇
@shabsobh
@Matn_Geraf
🌙تنها خداست که میداند
💫بهترین در زندگی تو
🌙چگونه معنا میشود
💫من آن بهترین را
🌙امشب برایت از خدا میخواهم
💫خدایا...
🌙بهترین ها را نصیب
💫دوستان و عزیزانم بگردان
🌙شبتون در پناه خـدا
🌛🌒👇
@shabsobh
@Matn_Geraf