eitaa logo
صبح بخیر🌜 شب بخیر 🌘
5.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
10.5هزار ویدیو
86 فایل
. وقتے ڪسے برات "صبح بخیر" ارسال میڪنه💌 دارہ واقعا اینو میگہ ڪہ تو اولین چیزے هستے ڪہ بهش فڪر می‌ڪنم♥️😍 💥#مــتــن_انــگــیــزشــی 💥#تــصــویــر_نــوســتـالــژی 💥#مــوســیــقــے_عــاشــقــانــه 💥#کانالی کاملا متفاوت @mmrrst
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 از زبان یک غریبه... تشنه‌ی سؤال بودم و گرسنه‌ی جواب، هم به دنبال سؤال می‌گشتم و هم در انتظار جواب می‌ماندم. نه خسته می‌شدم، نه خوابم می‌گرفت، نه آرام بودم. در پی امام کاظم علیه السلام بودم که مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله را نشانم دادند. به آنجا رفتم؛ اما او را ندیدم. به این سو و آن سو چشم گرداندم و راه افتادم. در هیچ کوچه و محله‌ای نبود. دلم غصه‌دار شد. ترسیدم و با خود گفتم: «نکند برایش اتفاقی افتاده؟!» از خوف خلیفه هارون الرشید و مأموران سنگدلش بود که این فکر به سرم افتاد. شکر خدا نگاهم در نگاه امام کاظم علیه السلام گره خورد. خوشحال و خندان جلو رفتم و سلام کردم و سؤال تازه‌ام را پرسیدم. امام کاظم علیه السلام با مهربانی به من جواب داد: «[این سؤال را] از امام خود بپرس». تعجب کردم و پرسیدم: «منظور شما چیست؟! مگر به جز شما امامی هست؟» مهربان نگاهم کرد و جواب داد: «او پسرم علی [امام تو]ست...» - چی! رضا؟ یادم آمد که پیش از من چند نفر دیگر هم نزد امام کاظم علیه السلام رفته بودند و هر بار امام آنها را سراغ رضا فرستاد بود و گفته بود: «نوشته‌ی پسرم نوشته‌ی من است، حرف‌هایش حرف‌های من... هرچه او بگوید همان حرف حق است.» باید در جستجوی رضا عجله می‌کردم اما او کجا بود؟! 📘مهربان ترین، قصه‌ی زندگی امام رضا علیه السلام، ص ١4 🌛🌒👇 @shabsobh @Matn_Geraf
بسیار زیبا و خواندنی شیطان و حضرت سلیمان(ع)   حضرت سلیمان(ع) عرض کرد: خدایا! تو مرا بر جن و انس و وحوش و طیور و ملائکه و دیوها مسلط کردی، ولی یک خواهشی از تو دارم و آن اینکه اجازه دهی بر شیطان هم مسلط شوم و او را زندانی و حبس کنم و به غل و زنجیر بکشم که این قدر مردم را به گناه و معصیت نیندازد. خطاب رسید: ای سلیمان! مصلحت نیست. عرض کرد: خدایا! وجود این ملعون برای چه خوب است؟! ندا آمد: اگر شیطان نباشد کارهای مردم معوق و معطل می ماند، عقب می افتد، کار مردم پیش نمی رود... عرض کرد: خدایا! من میل دارم این ملعون را چند روزی حبس کنم. خطاب رسید: حالا که اصرار داری؛ بسم الله، او را بگیر. حضرت سلیمان(ع) فرستاد او را آوردند، غل و زنجیر کردند و به زندان انداختند. حضرت کارش زنبیل بافی بود، زنبیل درست می کرد و می برد بازار می فروخت و از این راه نان خود را در می آورد. یک روز زنبیل درست کرد و به نوکرها داد که ببرند بازار بفروشند و قدری آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول کند. (در حالی که در خبر است که هر روز چهار هزار شتر و پنج هزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرتش طبخ می شد، با وجود این خودش زنبیل بافی می کرد و نان می خورد) حضرت سلیمان(ع) فرستاد زنبیل را بردند بازار بفروشند، خدمت گزاران دیدند بازارها بسته، خبر آوردند آقا بازارها بسته است. حضرت فرمود: مگر چه شده؟! برای چه بسته است؟ گفتند: نمی دانیم، زنبیل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار کرد. روز بعد غلامان را فرستاد زنبیل ها را به بازار ببرند و بفروشند، باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گریه و زاری هستند و تهیه سفر آخرت را می بینند. خدایا چه شده مردم چرا دل به کاسبی نمی دهند؟! خطاب رسید: ای سلیمان! تو دلال بازار را گرفتی و زندان کردی، نگفتم: مصلحت نیست شیطان را زندانی کنی؟ حضرت سلیمان دستور داد، شیطان را آزاد کردند، صبح که شد دید مردم صبح زود به در مغازه هایشان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند. پس اگر شیطان نباشد امورات دنیا نظم نمی گیرد، قدرت پروردگار را مشاهده می کنی، از همین دشمن برای نظم امور استفاده کرده چنانچه شاعری می گوید: اگر نیک و بدی دیدی مزن دم که هم ابلیس می باید هم آدم   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌ 🌛🌒👇 @shabsobh @Matn_Geraf