دور كلاغ و درخت چهارتا خط نازك ميكشم.ميشود پنجره.پنجره را باز ميكنم .پشت پنجره يك باغ پاييزي است.برگهاي زرد و خشك روي زمين پهن شده و درختهاي تبريزي و برهنه تا كله آسمان قد كشيده اند.از پنجره مي پرم توي باغ .خنك ميشوم.كلاغ از بالاي تبريزي مي پرد روي شانه م مينشيند.باران كبودي صورتم را مي شويد.
#کافه_ کتاب
#برشی_از _یک _کتاب
#سپیده_شاملو
https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d