دور كلاغ و درخت چهارتا خط نازك ميكشم.ميشود پنجره.پنجره را باز ميكنم .پشت پنجره يك باغ پاييزي است.برگهاي زرد و خشك روي زمين پهن شده و درختهاي تبريزي و برهنه تا كله آسمان قد كشيده اند.از پنجره مي پرم توي باغ .خنك ميشوم.كلاغ از بالاي تبريزي مي پرد روي شانه م مينشيند.باران كبودي صورتم را مي شويد.
#کافه_ کتاب
#برشی_از _یک _کتاب
#سپیده_شاملو
https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
گل مجسمه ی شطرنج باز را با آب دریا درست کرده بودم. گل آن چشم های سیاه و کشیده، آن بینی باریک و آن صفحه ی شطرنج مخلوط خاک و آب دریا بود، نمک داشت و عطرش با همه ی گل های دنیا فرق می کرد. خواسته بودم کتاب شعر بدهم دستش. گل کتاب شعر به دست هایش نچسبد. براش شطرنج ساختم. هر مهره را پیش چشم های او صیقل دادم، چشم های سیاهش صیقلی تر می شد. صفحه را سوار کردم روی زانوانش، مهره را چیدم روی صفحه ... مجسمه را تمام کردم و شبانه آن را روی پایه ی سنگی میدان شهر وصل کردم ... انداختندم توی این زندان. شاید چیزی دزدیده بودم، شاید هم فهمیده بودند گل مجسمه را با آب دریا درست کرده ام. استفاده از آب ممنوع بود. آب تنی هم ممنوع بود. عطر شور هم ممنوع بود.
#دستکش_قرمز
#کتاب_بخوانیم
#سپیده_شاملو
https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d