eitaa logo
شاعـرانـہ تا خــ💞ــدا..‌..💌
183 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2هزار ویدیو
66 فایل
ما زنده بھ آنیم کھ آرام نگیریمـ... موجیم کھ آسودگے ما عدم ماسٺ✌🏻🍃 ادمین ها: @Jaber_2 @SarbazeVelayat_313 بُشرےٰ💖 @Jaber2 ساداٺ💖 @kharabati_136 حُــرّھ💖 لطفا نظراتتونو بگین
مشاهده در ایتا
دانلود
شاعـرانـہ تا خــ💞ــدا..‌..💌
بسم الله الرحمن الرحیم أفوض أمری إلی الله... إن الله بصیر بالعباد... #بدیھہ_عشــــق💕 #part9 #زی
بسم الله الرحمن الرحیم أفوض أمری إلی الله... إن الله بصیر بالعباد... 💕 : خیلی ترسیده بودم که نکنه بلایی سر کسی اومده که مامان اونطوری حرف زد..... تا خونه فقط دویدم...... با تمام سرعت کلید انداختم به در و درو چهارتاق باز کردم و پرت شدم تو! دیدم اوضاع ظاهری غرق در آرامشه😐🤔 همشونم به من و هول شدنم خندیدن!! اول فکر کردم سرکاری زنگ زده بهم!! البته مامان که هیچوقت در این حد و اینجوری سر کارم نمیذاره!! ولی خب با اون لحن تماسش و الانش که قابل مقایسه نبودن هنگ کردم!!! بالاخره که مامان توضیح داد فهمیدم قضیه چی بوده😅 قابلمه هارو برداشتم و کمک کردن زیرش تمیز شد و دوباره گذاشتم رو شعله. لباسای بدبخت منم که سوختن به فنا رفتن😕 از شانسمون اون روز فقط من لباس نشسته داشتم و تنهایی انداخته بودم لباسشویی!! اشکالی نداره☹️☹️☹️ ولی بدون لباس که باشگاه راهم نمیدن😕 یا باید اجازه میگرفتم چندجلسه بدون لباس برم باشگاه یا هرجوری شده تا شنبه لباس جور کنم! خب گزینه دوم راحت تر بود😅 قید کتابخونه رفتن دوباره رو زدم و مستقیم رفتم موسی بن جعفر🙄(قمی ها پاساژ موسی بن جعفر علیه السلام رو میشناسن. پارچه فروشیای زیرزمینشم مشهوره.) از بس مامان ازش خرید میکرد حفظ بودم مغازه هارو😑 ولی چون لباس باشگاه بود و خودم بلد بودم تنها رفتم. پارچه رو خریدم و بردم خونه و زحمتش گردن مامان که بدوزه😁 دم غروب با عباس و متین و احسان سینی های حلیمو بردیم دادیم در خونه ها. (بله اتاق فرمان اشاره میکنن سینی هارو ندادیم ظرفای توی سینی هارو دادیم!!😐) پخش نذری و بعدشم دعای کمیل مسجد که تموم شد اومدیم خونه و خودمونم سهممونو خوردیم. بعد شام احسان رفت برای فاطمه قصه بگه تا بخوابه. منم رفتم با طهورا بازی کردن که سرگرمش کنم🤕🤕 درسته امشب ظرف شستن با من بود چون قابلمه ها بزرگ بودن مامان گفت کار مردونه ست!! ولی قرار شد فردا بشورمشون. طهورا هم کم کم یه کلمه هایی میگفت تازه زبون باز کرده بود❤️😍 خیییلی خوردنی حرف میزد. بالاخره بعد از اینکه نیم ساعت طهورا خانم به اندازه دو روز کوه کندن خسته م کرد و همزمان خستگیمم در کرد رفتم بخوابم! صبح بعد از اینکه نماز صبحمو اول وقت خوندم رفتم قابلمه شستن که دعای ندبه م دیر نشه😌 البته من همیشه دوست دارم نماز صبحمم اول وقت بخونماااااا😁 ولی خب متاسفانه همیشه مثل الان که قابلمه ها هستن بیدار نمیشم😅 مامان هم گفت تا من از دعای ندبه برگردم لباسو میدوزه و تموم میکنه🙂 جا داره مثل پیرزنا بگم پیر شه الهی! خیر از جوونیش ببینه!! ساعت 6:49(انقد که از استرس دیر شدن زل زدم به ساعت😂) قابلمه ها تموم شد و رفتم که برسم به دعای پرفیض ندبه در سحرگاه جمعه😁😅 (ادامه دارد....) 📝 بُشرےٰ 💖 💖@shaerane_ta_khoda💖✌️