بودی سر ظالمان دنیا آوار
استادِ گرفتنِ قرار از اشرار
شد سمبل ایستادگی بعد از این
آنجور قوی نشستن ات ای سنوار
#اسماعیلعلیخانی
#یحیی_سنوار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما خواب بودیم
گلهای باغچه گل دادند
و گلدان لب حوض تَرَک برداشت
ما از فصل کودکی گذشتیم
و یک دفعه پرت شدیم
در شریان یک زندگی که
از آنِ ما نبود
ترسیدیم در ترسیم تروریسم
ولی واقعا ما
به هلاکت نزدیک شده بودیم
شعر جوشید
پناهگاه مان شد
و حالا دلخوشیم به اینکه
یک بار دیگر
طعم کودکی را بچشاند به ما
آشنای دورِ دیرین زندگی
بی هیچ درنگی
#عــــلــــیــــرضــــا_نــــاظــــمــــی
#شــــعــــر_ســــپــــیــــد
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🍃🌷کُلّ ِشُهَدا، حماسه جاری کردند
اسلام و سپاهِ نور یاری کردند
یَحیای شهید،شهیدحسن نصرُالله
از راهِ حسین(ع) پاسداری کردند
#حسن_یزدان_پناهی_فَسا
#شهیدان 🌷🌷🌷
#پاسدارانِراهِحُسین(ع)
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_قصهی_دلبری
#قسمتچهلوهفتموچهلوهشتم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلوهفتم
اطرافیان میگفتند: شما جونید و هنوز فرصت دارید..
با هر تماسی بهم میریختم.
حرف و حدیث ها کشنده بود!
حتی یکی از دکتر ها وجهه مذهبی مان را زیر سوال برد!
خیلی ما رو سوزاند
با عصبانیت گفت: «شماها میگید حکومت جمهوری اسلامی باشه!
شماها میگید جانم فدای رهبر! شما ها میگید ریش! شما ها میگید چادر!
اگه اینا نبود میتونستم راحت توی همین بیمارستان خصوصی این کارو تمام کنم.
شماها ک مدافعان این حکومتین پس تاوانش رو هم بدید..!
داشت توضیح میداد ک میتواند بدون اجازه پزشک قانونی و حاکم شرع بچه را بیندازد!
نگذاشتیم جمله اش تمام شود.
وسط حرفش گذاشتیم آمدیم بیرون ..
خودم را در اتاقی زندانی کردم!
تند تند برایمان نسخه جدیدی میپیچیدند..
گوشی را پرت کردم گوشه ای و سیم تلفن را کشیدم بیرون!
ب پدر و مادرم هم گفتم:« اگه کسی زنگ زد احوال بپرسه گوشی رو برام نیارین»
هر هفته باید می آمد یزد.
بیشتر از من اذیت میشد
هم نگران من بود، هم نگران بچه..
حواسش دست خودش نبود.
گاهی بی هوا از پیاده رو میرفت تو خیابان، مثل دیونه ها.
ب دنبال نقطه ای میگشتیم ک بفهمیم چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده است؟
دفتر هیچ مرجعی نبود ک زنگ نزنیم!
حرف همشان یکی بود:
«در گذشته دنبال چیزی نگردید. بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه!»
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_چهلوهشتم
در علم پزشکی ، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت!
یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه بههمین شکل بماند
دکتر می گفت :«در طول تجزیه پزشکی ام ، به چنین موردی برنخورده بودم! بیماری این چنین خیلی عجیبه!
عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!»
نصفه شب درد شدیدی حس کردم ، پدرم زود مرا رساند بیمارستان .
نبودن محمد حسین بیشتر از درد آزارم می داد
دکتر فکر می کرد بچه مرده است ، حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد !
استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه باید دنیا بیاید ، گریه می کند یا نه
دکتر به هوای اینکه بچه مرده ، سزارینم کرد .
هر چه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد، متوجه می شدم!
رفت و آمد ها و گفت و حرف های دکتر و پرستار ها
در بیابان بود.
می گفت انگار به من الهام شد!
نصف شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده .
همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند ، راه افتاد بود سمت یزد
صدای گریه اش آرامم کرد ، نفس راحتی کشیدم!
دکتر گفت :« بچه رو مرده به دنیا آوردم ، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم .
دکتر تاکید کرد :« اگه نبینی به نفع خودته!»
گفتم :« یعنی مشکل داره ؟» گفت :« نه هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده ، بهتره نبینی ش !»
وقتی به هوش آمدم ، محمد حسین را دیدم ، حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا می رفت ، نا و نفسی برایش نمانده بود!
آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسهخون
هر چه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بری بیرون ، به خرجش نرفت!
اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد..!
سه نصفه شب حرکت کرده بود ، می گفت :« نمی دونم چطور رسیدم اینجا!»
وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضاء کرد ، گفتم :« می خوام ببینمش!»
باز اجازه ندادند .
دوباره گفتم :« ولی من میخوام ببینمش!» باز اجازه ندادند .
گفتند :« بچه رو بردن اتاق عمل ، شما برین خونه و بعد بیایین ببینیدش !»
محمد حسین و مادرم بچه را دیده بودند .
من هم روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش
هیچ فرقی با بچه های دیگری نداشت ، طبیعیِ طبیعی
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هدایت شده از ✍بغضِ قلم🥀
دریا توئی و من خزهای بر لبِ رودم
از عشق همینبس که درین قائله بودم...
از بندِ تو اندیشهی آزادگیام نیست
چون ماهیِ آزاد که وابسته به رودم...
از عطرِ دلانگیز و فرحبخشِ تو مستم
محدود شده هر نفسی با تو وجودم...
در معبدِ چشمانِ خمارینِ نگاهت
معبودِ دو ابروی تو را مستِ سجودم...
فردوسِ جدا از نظرِ دوست چه دارد ؟
کو نیمهی سیبی که مهیّای فرودم...
با اینکه مرا جز غم و تشویش ندادهست
تا مشکیِ گیسوی تو مشتاق صعودم...
در خلوتِ خود عاشقم و شاعر و نامی
پیشِ نظرِ دوست ولی هیچ نبودم...
آهم نرسد کاش به آیینهی رویت
ای کاش به باران برسد بغضِ کبودم...
از غیرت و مردانگیام سود نبردم
هرجا به تو برخورد نوشتی که حسودم...
پروانه صفت سوختم از رشکِ رقیبان
شمعم که سرازیر به چشمم شده دودم...
تا کی بهخدا میسپری حالِ مرا دوست
محتاج تر امروز به آغوش و دُرودم...
امروز مرا منتظرِ غم زده فهمید
در عشق رسیدم بههمان نقطهکه بودم...
✍حسن_کریمزاده
📓رجعت_عاشق
#منتظر ✓
خدایا آغوش تو که باشد
خواب دیگر بهانهای
برای خستگی نیست
تپش قلبت میشود
لالاییام کنارم بمان
تا صبح چشمانم
در نگاهت بیدار شود
شبتون پر از آرامش الهی 🙏
🌓🌓🌓🌓
شبتون زیبا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂در هوای پاک صبح
❤️نفس بکش و درونت را
🍂از طراوت و تازگی پر کن
❤️غصه های دیروز
🍂در گذشته جا مانده
❤️تو به امروز رسیده ای
🍂و اکنون آغازی دوباره است
❤️تا آینده پر امیدت را رقم بزنی
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پرامید
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تا پاک کنی از همه دنیا اثرم را
آتش زده ای دفتر شعر وهنرم را
در پیله ی تنهایی خود ماندم و امروز
پروانه شدم تا که ببینی ثمرم را
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky