#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتپانزدهموشانزدهم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتپانزدهم
تو راه برگشت همه ساکت بودن کسی حرفی نمیزد....
انگار همه خسته بودن، منم که قلبم آشوب بود
و همش فکر و سوالای عجیب غریب تو ذهنم بود،
از یه طرف بحث سوریه و شهادت
از طرفی بحث خاستگاری و جواب منفی
و از اون طرف از دست دادن عطریاس برای همیشه!
.
.
باز نماز صبح اول وقت اوج دلتنگی و بیقراریم رو نشون میداد!
از خودم راضی نبودم از خودی که فقط وقتی به خداییش احتیاج داشتم
نمازصبحم اول وقت بود
روزای عادی تا پنج دقیقه مونده به قضا شدن بیدار میشدم تا نماز بخونم،
اما تو این روزا تو تاریکی حتی قبل اذان صبح بیدار میشدم
.
.
مثل روزهای دیگه بعد نماز رفتم حیاط کنار یاس هام، نمیدونم چرا حس میکردم این یاس ها دیگه مثل سابق عطری ندارند یا من دیگه حس نمیکنم،
یاد عباس آتش به دلم انداخت
مامان گفت که عموجواد اینا دوهفته بعد میان برای خاستگاری،
و من باید تا اونموقع برای همیشه عطریاس رو فراموش میکردم ...
.
.
.
سمیرا در حالیکه به من نزدیک می شد دست تکون داد،
براش دستی تکون دادم و با لبخند استقبالش کردم
-سلام دوست عزیزم
لبخندی زد و گفت:
+سلام، خوبی؟!
- آره خوبم تو چی؟
+منم عالی!!
کوتاه خندیدم و به دستام خیره شدم، کمی خم شد و به صورتم نگاه کرد و گفت:
_چته باز؟
لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
_هیچی!
+اوف، خب پس چرا انقدر تو خودتی، الان من به جای تو بودم تو آسمونا تشریف داشتم، چند روز دیگه آقای یاس داره میاد خاستگاری، اونوقت تو اینجوری رفتی تو خودت!
آهی کشیدم و گفتم:
_آره باید خوشحال باشم
بعد هم زمزمه وار گفتم:
_خوشحال!
سمیرا خندید و گفت:
_خدا نکنه من عاشق شم وگرنه مثل تو خل و چل میشم
لبخندی رو لبم نشست ولی خیلی زود محو شد،
دیگه این درد و نمیشد به کسی گفت حتی سمیرا که رفیق بهترین روزای زندگیم بود،
اصلا با گفتنش به سمیرا اونم ناراحت میکردم لااقل تنها کاری که میتونستم الان بکنم این بود که تظاهر کنم خوشحالم تا بقیه هم خوشحال باشن،
شاید دردهایی تو این دنیا هست که فقط خودت #تنهــایے باید بکشیشون
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتشانزدهم
وضو گرفتم....
و کم کم آماده شدم برای اومدن مهمونا، سعی کردم آروم باشم و با طمانینه کارامو انجام بدم
باید خودمو قوی تر می کردم
من که به هر حال باید جواب منفی میدادم
پس نباید این همه استرس الکی رو به خودم وارد می کردم،
لباس ساده و مناسبی رو تن کردم
بعد هم روسری صورتیم رو رو لبنانی با یه گیره بستم،
صدای گوشیم بلند شد، از رو میز برداشتمش،
یه پیام از طرف سمیرا
"عروس خانم خاستم بگم یهو هُل نکنی بوی یاس بوخوره بت سینی چای رو خالی کنی رو دوماده خخخخ"
لبخندی رو لبم نشست،
از دست این سمیرا در این لحظاتم دست از نمک ریختن بر نمیداره، جواب دادم
"دیوونه ای سمیرا، کم نمک بریز"
پیام که فرستاده شد لبخندی دیگه رو لبم نشست مطمئنا سمیرا پیامم رو بی جواب نمیذاره،
منتظر پیامش بودم که زنگ خونه به صدا دراومد،
چشمامو بستم و زیر لب صلوات فرستادم و زمزمه کردم
"خدایا خودت پشت و پناهم باش"
.
.
همه اومدن تو صدای سلام و احوال پرسی اومد
بعدشم که مطمئن شدم نشستن، آروم دراتاق رو باز کردم و رفتم بیرون،
با دیدنم عموجواد و ملیحه خانم سلام کردن و ملیحه خانم یه عروس گلمی بهم گفت که دلم یه جوری شد.
از خوشحالیشون نمیدونستم چی بگم، ای کاش میدونستن من عروسشون نمیشم،
یه کم به اطراف نگاه کردم پس عباس کجاست؟!
هنوز این سوال از ذهنم کامل نگذشته بود که مامان پرسید:
_راستی آقا عباس کجاست؟!
ملیحه خانم درحالی که چادرشو درست می کرد گفت:
_الاناس که پیداش بشه، ما از شمال اومدیم اما عباس تهران کاری داشت گفت از اونجا خودشو میرسونه
تو ذهنم یه علامت سوال بزرگ ایجاد شد،
عباس تهران چیکار داره، سریع به خودم نهیب زدم که به تو چه آخه تو سرپیازی یا تهش!!
چند دقیقه ای حرف زدیم
و البته بیشترشم بازجویی از من بود!! یعنی همون سوال پرسیدن از درس و دانشگاه و اینجورچیزا،
با صدای زنگ، محمد سریع بلند شد بره در و باز کنه، بعد چند دقیقه صدای سلام عباس پیچید تو خونه،
همه جوابشو دادن...
ولی من چشمامو بستم و سعی کردم فقط عطرشو به ریه هام بکشم،
وقتی عباس اومد ترجیح دادم بدون نگاه کردن بهش برم آشپزخونه پیش مهسا، وارد آشپزخونه شدم، مهسا لبخندی بهم زد،
دلم سوخت به حال همه،
همه ای که خوشحال بودن و فقط فکر کنم منو عباس بودیم که تو بدحال ترین حالت ممکن بودیم
آهی کشیدم که مهسا گفت:
_عروس خانم به جای آه کشیدن چای بریز ببر یه کم دومادو ببینی روت باز شه
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستانهایی که مردم از تو میگویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گلهای بهاری مانده است
ارزش جان کندن گلها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارهی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسپند چیست؟
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت
امروز را هم به لطف تو
به شب رساندیم
ای خدای مهربانم،
یاریمان ده،
تحملمان را افزون،
قولمان را صدق ، و
قلبمان را پاک گردان ،
الهی تو یگانه ی،پناهمان باش...🌷
🌓🌓🌓🌓
شبتونزیبا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁پنجشنبـه پاییزیتون زیبـا
💓خانه دلتون گـرم
🍁حضورتون سبـز
💓زندگیتون عاشقانه
🍁و دست مهربون خدا
💓همیشه یاورتون باشه
🍁امروزتون سرشاراز مهربانی
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون بخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دوباره موسم پاییز ، ماه آبان است
زمان دلبری خطه ی خراسان است
به گل نشسته زمین و به لطف حضرت دوست
بنفش گون سر هر کوچه و خیابان است
شمیم ناب بهشتی به یمن مقدم گل
نصیب حال و هوای تمام ایران است
«طلای سرخ»، و «خورشید ادویه» هاست
به برگ برگ وجودش هزار درمان است
خمار خوردن یک چای زعفران شده است
دلی که در ضربان سروده مهمان است
همیشه مرکز گلهای زعفران زمین
به لطف قبله ی هفتم، فقط خراسان است
#محمدجواد_منوچهری
#زعفران
#تربت_حیدریه
#طلای_سرخ
#ادویه_خورشید
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز می کنم پنجره را
جاری ست
ترنم موسیقی دلنواز باران
در ذره ذره ی وجودم
دست به دستش می دهم
وتمام شب را ...
کوچه را
وخیابان را
اصلا تمام شهر را
آب بر می دارد
سیل جاری می شود
وقایق بخت من...
ومن
تا لب زاینده رود را شنا کرده ام ...
#مینو_سلیمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از دست غمت کجاگریزم ای جان
آخرنشدی بهر دل من سامان
این مرغ دل آشیان ندارد بی تو
کی درد دلم رسد بپای درمان
#صدیقه_شاداب_نیک
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
خدای من بانوی کاشانی - Fəryad .mp3
2.48M
خداﯾــــا
ﻓﺎﻧﻮﺳﺖ ﺭﺍ ﮐﻤﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦﺗﺮ ﺑﮕﯿﺮ!
ﺟﺎﺩهایی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻗﺪﻡ ﻧﻬﺎﺩه ام ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﺳﺖ...
ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﭼﯿﺴﺖ،
ﻣﯽﺗﺮﺳﻢ ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﺶ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ...
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻓﺎﻧﻮﺳﺖ ﺭﺍ ﮐﻤﯽ ﭘﺎﯾﯿﻦﺗﺮ ﺑﮕﯿﺮ ﺗﺎ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺑﺨﺶ ﺭﺍﻩ ﻧﺎﭘﯿﺪﺍﯾﻢ ﺑﺎﺷﺪ,,,
ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﯽﻓﺎﻧﻮﺱ ﺗﻮ، ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺳﻢ
ﮐﻪ ﺑﺮگشتنم
ﺩﺷﻮﺍﺭ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﻮﻡ...
ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺘﺮﯾﻨﻢ،
ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ تو. محتاجم
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky