eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
مینویسم برایت ای معشوق داستان غم شرر بارت داستانی که مینویسم از شیوه‌های توجه یارت من تو را دوستتر ز جان دارم یادت آمد به پیرهنهایت دکمه از پشت بهر آن سازم نرسد دست تو به اینجایت عاشقانه بدست خود بستم دکمه ها دانه دانه با احساس تا نوازم به دکمه سرانگشت ترسم از رنجش تو ای الماس آری آری چو وا کنی آغوش فاصله قد دکمه ممنوع است حین آغوش عاشق و معشوق سخنی جز چکامه ممنوع است پیرهن را بلند و چین وا چین دامنی لایه لایه و گلدار گام‌هایت به رقص می‌دارد باغ و بستان و عاشقی تبدار شانه را از برای آن سر دوش پل زنم دکمه ای گذارم روش تا نشان و حمایلی باشد افسر سربلند مخمل پوش بر یقه چین چنان گل صد برگ خانه ی گل برای آن گلبرگ چاک در یقّه اندکی مخفی نقش پیراهنت بسان ارگ نقش آجر نمای زیگورات حک شده بر قد چغازنبیل از برایت جلیقه می‌سازم تاج بر سر به دست خود زنبیل این چنین می‌روی به بر این دامن تند نه اندکی بمان با من خاطراتی ز نور هم بشنو مه جبین گلعذار زیباتن می‌روی با پیجامه گلدار پای را موزه بر کمر دستار یک کمی باز گرد و تلمیحی، لب به خنده سلاح آتشبار هر کجا می روی تو ای خوشخو گلنسا لاله لب کنار جو زمزمه بر لبم همی می گو در پناه خدای حق یاهو 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تحتِ تاثیر نگاهت دلِ من آبی شد با حضورت شبِ من‌روشن و مهتابی شد فکر دیدار تو شد مونس و همخلوت من سهم چشمان من از عشق تو بی‌خوابی شد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نماهنگ حال دلتنگی.mp3
3.04M
نوشتم از حال دلتنگی که در دلتنگی قیاسی نیست به پلکت جانم گره خورده بگیر جانم را هراسی نیست 🎙 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا ماه یادگار رسول خدا گرفت شب شد تمام عالم و اندوه پا گرفت از آسمان به قلب علی غم روانه شد گویی دل تمامی ارض و سما گرفت گرچه حسین از غم او بی قرار شد قلب حسن به طرز غریبی چرا گرفت؟ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 🌸 سرشو از برگه ها بیرون اورد و نگاهم کرد: _هیچی بابا، استادمون چند تا برگه داده تصحیح کنم، پدرم دراومده، چقدرسخته... به چهره آشفته اش نگاه کردم و خندیدم: _آخی، داداشم داره از دست چند تا برگه میناله روشو برگردوند و گفت: _دعا میکنم همچین بلایی سر خودت بیاد تا دیگه منو مسخره نکنی، استادت بیاد چند تا برگه بده دستت با دستخطای عجیب و غریب بعد ببینم چجوری کنار میایی با این بلای آسمانی بازم خندیدم و گفتم: _برگه که چیزی نیست عزیز من، فردا پس فردا برات زن گرفتیم اونوقت میفهمی که بلای آسمانی یعنی چی!!  ایندفعه اونم خندید و گفت: _خوبه، پس بالاخره یه نفر قبول کرد که شما خانوما بلای آسمونی هستین سریع دست گذاشتم رو دهنم و گفتم: _ببخشید جمله ام رو تصحیح میکنم، منظورم رحمت آسمانی بود بعدم مکثی کردم و گفتم: _رحمتم مثل بارونه، ما خانوما مثل بارون با رحمت و بابرکتیم، اگه نباشیم که شماها تو  بی رحمتی زنده نمی مونین که... بعدم لبخند پر افتخاری بهش تحویل دادم چشماشو تو کاسه ی چشمش گردوند وگفت: _خب باشه قبول، الان میشه برام یه دونه از این رحمتا پیدا کنی؟!! لبخند معنا داری زدم و گفتم: _خب پس، آقا محمد ما بزرگ شدن، وقت زن گرفتنشونه خندید و باز خودشو مشغول کرد با برگه های توی دستش، فقط با لبخند نگاهش میکردم، داداشم چقدر نجیب بود، چه با حیا، من که خواهرشم باید زودتر از اینا بهش توجه میکردم که دیگه مثلا داره واسه خودش یه مرد کاملی میشه، بیست و چهار سالشه،  باید دنبال یه دختر خوب براش بگردم، دختری که مثل محمد پر از پاکی و نجابت باشه،داشتم به همین فکر میکردم که یه دفعه نفهمیدم چیشد که گفتم: _محمد! سمیرا رو که میشناسی؟؟ نگاهم کرد، سرشو تکون داد و گفت: _دوستته دیگه، همین که سرکوچه مون میشینن لبخندی رو لبم نشست - خب پس میشناسیش، خواستم بگم دختر خوبیه ها سریع با دست به سمت در اشاره کرد و  گفت: _شما بفرمایین بیرون، بزارین من تمرکز کنم رو برگه ها، رحمت هم نخواستم خندیدم و گفتم: _عه خب بزار مواردم رو بگم +لا اله الا الله، بیا برو دختر حواس منو پرت نکن شیطون خندیدم و گفتم: _پس داری فکر میکنی، خوبه، نتایج فکر تو اطلاع بده بهم سرشو به نشانه تاسف تکون داد و خندید، باز زیر لب لا اله الا الله ای گفت،  منم بلند شدم و سرخوش از اتاقش اومدم بیرون، یه لحظه فکر کردم، چرا سمیرا رو انتخاب کرده بودم، خودمم نمیدونم … سمیرا با محمد تفاوت داشت، اون آزادی میخواست،  آزادی از دین و حجاب، همیشه آرایش میکرد میرفت بیرون، موهاش بیرون بود، نمازاش آخر وقت بود، علاقه و کشش خاصی به شهدا نداشت،  اون تو دنیای دیگه ای بود و محمد هم تو دنیای دیگه … یه لحظه واقعا گیج شدم، هنوزم نمی فهمیدم چرا سمیرا رو به محمد معرفی کردم … من سمیرا رو با همه تفاوتایی که با خودم داشت دوستش داشتم  اما نمیدونم چرا حس میکردم با همه شیطنتاش بازم یه صداقت و حیایی درونش بود که انگار داشت مقاوت میکرد که ظهور پیدا کنه، دست از فکر کردن به سمیرا و محمد برداشتم، اما تا خودم رو از فکرشون کشیدم بیرون، یاد عباس باز دلتنگی رو به دلم سرازیر کرد .. ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لحظاتی از نوحه‌خوانی آقای میثم مطیعی در دومین شب مراسم عزاداری ایام فاطمیه‌ در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۳/۹/۱۳ 🖤 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلی الله علیک یافاطمه الزهرا🌷 هستی شِکُفت از خاک بی روحِ عدم بانو وقتی زدی در کوچه یِ بودن قدم بانو چرخانده ای چرخ جهان را مثل دستاست با گفتن تسبیح هایِ دم به دم بانو در دست می گیرم قلم شاید که بنویسم در حد فهم از آن شکوهِ محترم بانو طفل دبستان خِرد در لُکنت افتاده بر برگه ی اندیشه می لرزد قلم بانو هر قدر می دانیم از تو ذره ای هم نیست بسیار می گوییم و می دانیم کم بانو دریا به دریا گر بگوییم از مقام تو کی می خورد یک قطره از وصفت رقم بانو در گفتن وصفت زبان واژه ها قاصر درمانده در شعرت هزاران محتشم بانو هر کس به سویِ خانه‌ی لطف تو رو کرده کی دست خالی رفته از باب کرم بانو؟ لعنت به آنان که نصیب خانه ات کردند در پاسخ احسان تو داغ و الم بانو در حیرتم با داغ سنگین فراق تو دنیا چرا از هم نمی پاشد زغم بانو؟ در بیت الاحزان دلِ ما روضه ات برپاست همواره در دلهای مان داری حرم بانو نومید کی برگردد از دریای لطف تو هرکس که بردارد به سویت یک قدم بانو دریایی و وصف تو کار واژه هایم نیست دروصف تو شاعرنه،باران می شوم بانو 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
او جوان بوده و یکباره چنین پیر شده بهترین مادر دنیا ز جهان سیر شده ماه تابان دو عالم چه به روزش آمد؟ آه از آن لحظه که در کوچه زمینگیر شده دل دیوار ترک خورده از آن وقتی که یاور بی کسی آیه ی تطهیر شده میخ و پهلو... گل و آتش... به گمانم دیوار شرم دارد که در این حادثه درگیر شده شعله از فرط خجالت شده گلگون اینبار که گلستان نشده بلکه فراگیر شده پدر خاک چرا هی به زمین می افتد؟! مضطرب میدود آری، نکند دیر شده؟! به دهان است چرا پیرهن این طفلان؟! نکند خواب خوش فاطمه تعبیر شده؟! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky