eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 اون زینب “سلام الله علیها ”بود که نباید گریه میکرد بر شهادت برادرش حسین “علیه السلام ” که نامحرما دورش بودن و صدای گریه هاشو میشنیدن .. دلم به درد اومده بود از مصائبی که با دیدن هر صحنه از حال این مادر وخواهر به ذهنم میرسید .. با چشمانی خیس خیره شدم به عاطفه! عاطفه ای که توی چهره اش بیشتر از همه منو میسوزوند ..آروم آروم اشک میریخت و به چهره ی نرگسی که تو بغلش بود نگاه میکرد،  خواهر عاطفه چند بار سعی کرد نرگس رو از عاطفه بگیره ولی عاطفه محکم بغلش کرده بود و انگار قصد نداشت اونو به کسی بده .. چند دقیقه به تلخی گذشت،  صدای چند مرد میومد، تابوت شهید هادی رو اورده بودند .. گذاشتنش داخل، مادر هادی به کمک چند خانم خودشو به تابوت رسوند کنارش نشست و از مصیبت دوری پسرش میگفت و بلند بلند گریه میکرد،... یاد ملیحه خانم افتادم،!!! وای که چه روز تلخی میشد براش، روزی که تابوت عباس رو میاوردن تو خونه .. مادر هادی که سه تا پسر داشت... اینجوری بر شهادت یدونه ازپسراش بی‌تابی میکرد، ملیحه خانم که عباس تنها پسرش بود، چه بلایی سرش میومد… فکر کردن به شهادت عباس آتشی میشد به دلم که بد جور منو میسوزوند …  بلند شدم و تا کنار تابوت، فاطمه سادات رو همراهی کردم .. عاطفه هم درحالیکه نرگس تو بغلش بود اومد و کنار تابوت نشست .. دستشو به سمت پارچه روی صورت شهید برد و پارچه رو کنار زد تا شاید ببینه صورت یارش رو بعد دوماه دوری و دلتنگی .. تمام صورت عاطفه خیس از اشک بود اما لبخند محوی رو روی لباش نشوند و انگار با چشمهاش با هادی حرف میزد .. تمام حواسم به رفتارای عاطفه بود .. نرگس رو گذاشت رو سینه ی هادی وگفت: _هادی جان، دخترت رو ببین، هادی جان نرگست رو نوازش کن، دست بکش رو سرش .. بزار ببینم … بزار ببینم براورده شدن آرزومو … دستم رو روی دهنم گذاشتم،  گریه ام با دیدن این صحنه شدت گرفته بود .. یاد اون روز افتادم که عاطفه از آرزوش میگفت ..میگفت فقط میخواد یه بار ببینه که هادی نرگس رو تو بغلش میگیره .. وای که چه تلخ این آرزو به حقیقت پیوست ..چه تلخ... .همه گریه میکردن ..😭😭 با بلند شدن صدای گریه نرگس، خواهرِ عاطفه نرگس رو بغل کرد و برد تو اتاق .. آتش بدی به دلم افتاده بود .. آتش دلتنگی برای عباس .. دیگه طاقت موندن تو اون هوای غریب رو نداشتم.. یکدفعه نگاه اشک آلودم ثابت موند رو سمیرایی که با صورت غرق در اشکش بلند شد و رفت بیرون .. سمیرا چقدر عجیب شده بود ..چقدر عجیب … سریع خودمو رسوندم خونه، حالم خیلی بد بود، خیلی ..رفتم داخل اتاقم و نشستم رو تخت، سینه ام میسوخت از این بغض سنگین .. مامان اومد تو اتاق، نگاه نگرانش رو بهم دوخت و کنارم نشست - حالت خوبه عزیزِ دلم اشکام باز راهشونو رو گونه هام پیدا کرده بودن، قلبم میسوخت .. برای نرگسی که چه زود بی بابا شده بود .. برای عاطفه ای که به اوج امتحانش رسیده بود .. دیگه نتونستم طاقت بیارم، خودمو انداختم تو بغل مامان و زار زدم ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در زمزمه ی ذکر منی یار سلامت خواهم ز خدا لحظه ی دیدار سلامت در همهمه ی طعنه ی اغیار سلامت من بشنوم و بدرقه ی جان به سلامت 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست از تو نمی‌کشیم تا جان داریم ما با تو کجا ترس ز طوفان داریم موسی شده‌ای که نیل را بشکافی ای مرد! به ایمان تو ایمان داریم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
الهی🤲 روی بنما تا در روی کسی ننگریم و دری بگشای تا بر در کس نگذریم. پیوسته دلم دم از رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند گر بر سر خاک من گیاهی روید از هر بر گی بوی وفای تو زند 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون در پناه‌خدا 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁💫روزتـــون عـــالــــی 💫امروز براے همہ دوستانم 🍁💫روزے پراز عشق و محبت 💫پراز افتخار و سربلندے 🍁💫پراز صلح و سازش 💫پراز دوستے و مهربانی 🍁💫پراز دلــخـوشـى و 💫پراز خبرهاے خوب آرزومندم 🍁💫روزتون زیبا و دلتون گرم 💫بــــہ عـــشـــق خـــدا 🍁💫تـقـدیـم بــہ شـمـا خــوبــان پنجشنبہ تون پر از بهترینها ‌‎‌ 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون بخیر 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خواب و بیداری شیرین همه از خوبی توست ازتو ای « مه » ، همه آفاق خیالم روشن 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هجرانِ و فراقِ او، به سر می آید خورشید زِ پُشتِ ابر دَر می آید ای مُنتظران،مُنتظران، مُنتظران مُنجیِ زمانه از سَفَر می آید . 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تقدیم به بانوی ا دب:🌷 ای بانوی صبرورضا،یاحضرت ام البنین ای تو پس از خیرالنساء ،یارامیرالموءمنین آغوش تو مهد ادب ،پرورده ای عباس را آکنده دردشت بلا عباس عطریاس را توچارنخل پرثمر،پرورده ای ای باهنر در یاری ِ دین خدا،نشناختی پا را زِ سر ای از دیار معرفت،ای بانوی فرخنده خو از دین واز ایمان خود دادی زنان را آبرو نثار روح نورانی خانم ام البنین صلوات🌺 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
به توفکر می کنم ! به چشمهایت که مرا؛ بر فراز شاخه دید به توفکر می کنم! به دستهایت که مرا؛ از شاخساران واژه ها چید به تو فکر می کنم ! به حرفهایت که مرا؛ سیب صدا می زد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعر می گویم رها، فارغ از زمان چو شمعی فروزان، در شمعدان شعر می گویم ، تا که پرواز کنم در سپهر لاجوردی، در این کیان آزادم و رها در این چرخ دوار شاد و شادمان به دور از گمان خواهم که باشم ساده ، بی غل و غش کنار ساحل دریا، چو آب روان شاعری هستم از خطه ی شیراز شیراز جنت فراز و پاک‌روان سیر و سفری دارم بسوی حق بکوشم که معرفت یابم در آن اذان شکر خالقم که چون تویی دارم که داده ای به ما، این همه توان 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky