شبی پر كن از بوسه ھا ساغرم
به نرمی بیا ھمچون جان در برم
تنم را بسوزان در آغوش خويش
که فردا نیابند خاكسترم....
#فریدون_مشیری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
قلب من در معرض این هجمههاست
روح من درگیر این واهمههاست
آخرالزمان است و بشر سردرگم است
چشمها در انتظار غنچه آلالههاست.
#ساره_ثریا_کریمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حسینجان...
چقدر اسم قشنگت گریه داره💔
#شب_جمعه
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_لقمهیحلال
#قسمتشانزدهموهفدهم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
#لقمه_حلال
#قسمتشانزدهم
اصلا باورم نمیشد این بابا با یه کاپشن کهنه وشلوار زوار دررفته ویک کلاه بافتنی روسرش وپیکان باری کجا واون بابا باکت وشلوار اتوکشیده وپیراهن سفید وماشین بنز ,اززمین تااسمان فرقش بود.
پیکان بار سفیدی که بابا سوارش بود حرکت کرد ومنم سایه به سایه دنبالش بودم.
گوشیم هم اماده کرده بود تا به محل مورد نظرش رسید ازش فیلم بگیرم,هم از,قیافه اش که تغییر,داده بود وهم از اون خانوم خانومایی که قاپش را دزدیده....
باخودم فکرمیکردم بیچاره مادرم,چقدر به شوهرش اعتماد داره واینم از,بابای مهربون ومذهبی ما ...
هرچه جلوتر میرفتیم از مرکز شهر دورتر میشدیم ,واخ یعنی این خانوم کوچکه مال دهات هست؟؟
پایین شهر رسیده بودیم که بابا داخل یک خیابان شلوغ شد,سایه به سایه اش بودم که یکهو یه پسر بچه پرید جلوی ماشین....زهره ام ترکید,اخه تازه گواهینامه گرفته بودم وماشین هم تازه دوماهی بود بابا برام گرفته بود,میترسیدم بزنم یکی راداغون کنم,محکم پام راکوبوندم روترمز وسریع پیاده شدم وپسره را دیدم که از,زمین پاشده بود وداشت خاک شلوارش را میتکاند.
من:اقا پسر طوریت نشد؟
پسره:نه یه کم پام درد گرفت.
من:چرا پریدی جلو ماشین؟
پسره:خانم عجله داشتم,ببخشید.
دیدم که مرغ از قفس پرید وبابا وماشینش در دید نیست ,گفتم حالا,بمونه برای,یه شب دیگه,به پسره اشاره کردم وگفتم :بشین, سوارشو میرسانمت.
پسره اول روش نمیشد گفت:نه من خوبم مزاحم نمیشم، اما چون اصرار من را دید سوار شد....
من:حالا اسمت چیه؟؟چرا عجله داشتی؟...
#ادامهدارد....🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#لقمه_حلال
#قسمتهفدهم
خوب اقاپسر اسمت چیه وکجا به این سرعت میرفتی؟
پسره:اسمم حسن هست داشتم میرفتم سمت مسجد محله ,اخه گفتن امروز اقا مشهدی میاد از طرف حاج اقا برامون وسایل و خوراکی میاره....
واقعا این محله درفقرمطلق بود واین پسربچه به خاطر شاید یک تکه نان ,میخواست زیرماشین برود,واقعا ادم از کارکرد این مسوولان باید خجالت بکشه,مملکتی که روی نفت خوابیده والا زشته مردمش محتاج یک لقمه نان خشک باشند.
حسن راپیاده کردم ودیگه امیدی به پیدا کردن بابا رانداشتم,دور زدم ودست از پا درازتر برگشتم.
اما مهم نیست ,من هنوز وقت دارم,ماهی را هروقت از اب بگیری تازه است.فردا شب دوباره روز از نو وروزی از نو.
وقتی خونه رسیدم ,مامان هم اومده بود.
مامان:کجا تااین موقع؟چرا گوشیت راجواب نمیدی.
ببخشید یکدفعه شدوگوشیم هم روی سایلنت بود ,رفتم یکی از دوستام راببینم که موفق نشدم,ان شاالله فرداشب میرم.
مامان سری تکان داد وچیزی نگفت.
دوساعتی بعد بابا هم اومد ,باهمون کت وشلوار اتوکشیده.........
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
زمان:
حجم:
464.3K
🌺
هر روز می روم به مسیری که دیدمت
جایی که عاشقانه به جانم خریدمت
جایی که دیدم ای گل زیبا شکفته ای
اما برای اینکه بمانی نچیدمت
یادم نرفته است که چشمان خسته ام
افتاده در نگاه تو بود و ندیدمت
تا حال ندیدم آمده باشی برای من
اما به چشم سرمه می کشیدمت
گر من خدات میشدم ای نازنین من
این گونه با وقار نمی آفریدمت
مجنونم ، که با همه ی بی وفائیت
یک سالیست می نوشتمت و می شنیدمت
آری برای اینکه بدانی چه میکشم
هر روز می روم به مسیری که دیدمت
#فرامرز_عرب_عامری
خوانش:🎙#اسمهان_منصوری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هیچ شبی، پایان زندگی نیست
از وراے هر شب دوبارہ
خورشید طلوع میڪند
و بشارت صبحی دیگر می دهد.
این یعنی امید هرگز نمی میرد
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون پراز آرامش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky