خوبم ، اما
سی_سال_زنانگی
در مغزم لخته شده است
خوبم ، اما
از_هویت_منزوی_یک_زن
میان ازدحام اینهمه کوچه
رنج میبرم
خوبم ، ولی
غریبه_ی_مرموزی
شعرهایم را
در گرگ و میش سحرآلود دشت
نجوا میکند
خوبم ، ولی
شعرهایم_باهوش_تر_از_آنند
که اینهمه دروغ باورشان شود
#زهرا_سلمانی_زاده
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
14.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️دمی با صدای ناب استاد شهریار❤️
سایه با پرچم خورشید به تبریز آمد
شهر شعر از شعف و شعشعه لبریز آمد
مژده یوسف گم گشته به یعقوب رسید
مولوی در طلب شمس به تبریز آمد
#شهریار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
در تلألو و پرتویی از نور و رقص
خورشید تابان و پگاهی بینقص
خاک نم خورده و شرشر باران
چه باشکوه ست طلوع رنگین کمان
رقص شبنم به تن خسته گل
دهد طراوتی به روی خفته گل
مسحور به درک این همه عظمت
در تب و تاب و سپاس این همه نعمت
بار معرفت انسان را چه سنگین میکند
توجه خالقم ، مرا شرمگین میکند
با نوایش دلم را سامان میدهد
در وجودش ساره را اسکان میدهد.
#ساره_ثریاکریمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسخوبآرامش❤️❣️
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در گوشهی این شهر
کسی خواب ندارد...
درگیر همانکسی
که آسوده به خواب است...!
#سید_علی_صالحی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه خش خش برگ زردپاییزم باش
نه آدمک گوشه ی جالیزم باش
نه باغ مرا احاطه کن مثل کلاغ
نه مانع آوای شباویزم باش
#محمدعلے_ساکی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نمازشب
واجباتت جای خود ای مومن اهل خدا...
نور و برکت در نماز شب نمایان می شود
آنقدر دارد ثواب و منزلت در پیش حق...
جبرئیل(ع) از این شرافت مات و حیران می شود
می خرد الله نازش را کسی که نیمه شب...
درب درگاه الهی زار و گریان می شود
عمر را باید غنیمت داشت فرصت می رود...
خوش سعادت آن کسی که اهل ایمان می شود
#عاصی
🌺 آثار و برکات عجیب نماز شب
👈 حجتالاسلام والمسلمین رفیعی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمانشاهزادهایدرخدمت
#قسمتچهلویکموچهلودوم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمتچهلویکم 🎬:
وقت اذان صبح بود،فضه از اتاقش بیرون آمد تا برای نماز آماده شود ، دلش پیش حسین بود که تا ساعتی قبل بر بالینش حضور داشت و او در تب می سوخت.
کاری از دستشان بر نمی آمد ، علی و فاطمه نذر کردند که حسین شفا پیدا کند و آنها سه روز روزه بگیرند.
فضه هم در این نذر سهیم شد و او هم در دلش همین نذر را تکرار کرد، آخر حسین جان عالم است و جان فضه به جان این کودک زیبا بسته و وابسته است.
فضه وضو گرفت و آرام تقه ای به درب زد ، علی علیه السلام به مسجد رفته بود و فاطمه سلام الله علیها با قامتی آسمانی در کنار بستر حسین به نماز ایستاده بود ، نماز شب ، نمازی که هیچگاه از این خانواده فوت نمی شد.
فضه آرام لنگهٔ درب اتاق را باز کرد و بیصدا ، مانند نسیمی سبکبال خود را به داخل اتاق کشانید .
نگاهی به حسین انداخت...به نظرش چهرهٔ این کودک آسمانی تغییر کرده بود ، به طرف طاقچه اتاق رفت و فانوس را برداشت تا در نور فانوس ،بهتر ببیند.
کنار بستر حسین زانو زد ، رنگ رخسار حسین برگشته بود ، فضه به آرامی دستش را روی پیشانی او گذاشت و چون دید بدن کودک سرد است ،لبخندی روی لبش نشست .
آرام خم شد و بوسه ای از گونهٔ سفید او گرفت و زیر لب قربان صدقه اش می رفت .
انگار حسین هم به فضه مهری در دل داشت.
هنوز فضه سرش را بالا نگرفته بود که حسین پلک هایش را نیمه باز کرد و گفت :آ...آ...آب...
فضه با هیجانی زیاد کوزه کنار بستر را برداشت و کمی آب در لیوان سفالین ریخت و همانطور که زیر لب می گفت : الهی فدای لب تشنه ات شوم ، الهی به قربان این صدای مظلومت شوم، الهی به قربان این چهره آسمانی ات شوم ، بفرما اینهم آب گوارا..
سپس یک دستش را به زیر سر حسین برد و همانطور که او را به آغوش می کشید ، جرعه جرعه آب به گلویش می ریخت.
در این هنگام احساس کرد عطر بهشتی از پشت سرش بلند شده و فهمید که زهرا سلام الله علیها در کنارش است و با خودش بوی بهشت را آورده....
فضه همانطور که کل صورتش از شادی می خندید رو به بانوی خانه ، با صدایی لرزان گفت : ببینید...ببینید گل پسرم تبش قطع شده...
حسینم شفا پیدا کرده....
#ادامهدارد...🌷
🖍به قلم : ط_حسینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمتچهلودوم 🎬:
و براستی حسین شفا پیدا کرده بود و حالا نوبت ادای نذر بود ، کل خانواده و حتی فضه هم در این نذر سهیم شدند ..
سه روز روزه شکرانهٔ شفای حسین کوچک...
اولین روزهٔ نذریشان داشت به افطار نزدیک می شد ، علی علیه السلام که ساعتی قبل از خانه بیرون رفته بود، با دستی پر به خانه برگشت .
فضه دوان دوان خود را به مولایش رسانید و جوهایی را که او آورده بود در بغل گرفت و به طرف آسیاب دستی رفت تا مشغول آرد کردن شود.
صدای آسیاب که بلند شد ، فاطمه سلام الله علیها نیز خود را به او رساند و فرمود : فضه جان ، شما جوها را آسیاب کن و من هم هیزم و تنور را آماده می کنم تا پس از آماده شدن خمیر قرصی نان برای افطار بپزیم.
روز کم کم در پشت کوه های سر به فلک کشیده ، پنهان می شد که افطار این خانوادهٔ ملکوتی هم آماده شد.
سهم هرکس مقداری نان جو برای افطار بود.
سفره پهن شد و همه بر سر آن نشستند، هنوز هیچکس دست به نان ها نزده بود که کسی درب خانه را زد.
فضه خود را به درب رساند و آن را گشود و پشت درب فقیری را دید که گویی به بوی نان تازه به آنجا کشیده شده بود .
تا فضه از زننده درب گفت ، فورا و بی تعلل هرچه در سفره بود را به آن فقیر دادند و فضه هم به تبعیت از بانویش و اهل خانه ، سهم افطارش را به آن فقیر بخشید.
مرد تهی دست خوشحال از گرفتن نانتازه که عطر بهشت را می داد ، از درب خانه فاصله گرفت ، او نمی دانست که همین نان جو تمام خوارکی موجود در خانه بوده و اهل خانه هم از صبح روزه دار بودند و لب به آب و غذا نزده اند
آن شب ، ساکنان خانهٔ مولا علی روزه شان را با آب باز کردند و شکر خداوند نمودند.
روز دیگر رسید و باز همه روزه دار بودند، از جوهای آرد شده ، سهمی را برای امروز گذاشته بودند .فاطمه سلام الله علیها با دستان مبارکش خمیر می نمود و فضه هم آتش تنور را به پا می کرد...
باز هم روز به غروبش نزدیک می شد و در تقدیر این خانه نوشته شده بود تا واقعه ای دیگر رخ دهد...تا دوباره به بهانهٔ این واقعه...خداوند عشقش را به علی و اولاد او جار بزند و بازهم آیه های قران بود که با علی معنا می گرفت و علی بود که در آیه های قرآن نمایان می شد...
#ادامه_دارد...🌷
🖍 به قلم :ط_حسینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دلبری دیدم میان دلبران
روی زیبا چشم مست ابرو کمان
لعل لبهایش قیامت میکند
در رهش دیوانه باشند عاقلان
دُر گفتارش چنان نغز است و ناب
از کلامش پند گیرند ناصحان
دل برَد با شیوههای دلبری
زیر پایش فاتح هفت آسمان
شد میان کاروانی رهسپار
چون نگینی در میان کاروان
تا که دیدش پیر گفتا اینچنین
این صنم دارد از آن دلبر نشان
روی ماهش را نبیند آفتاب
چتر ابری باشدش چون سایبان
کاروان منزل به منزل میرود
در پیَش دلهای جمع عاشقان
میکند با ناز چشمش دلبری
میبرد با غمزه دل از دلبران
گر کند با دیدهٔ دیگر نظر
پیش پایش خار گردند خسروان
الفتی دارد با آلاله ها
عقده ها دارد ز چوب خیزران
شد به تار عنکبوتی در حجاب
چهره اش از دیده نامحرمان
تا وجودش را نبیند خار و خس
مرغکی با جوجه اش شد پاسبان
در رهش از خود گذشت سلطان عشق
تا بماند جان پاکش در امان
کاش یا رب ناوک مژگان او
این دل سرگشته را گیرد نشان
گر زند با خنجر ابروی خویش
زنده گردد دل به لطفش بی گمان
منتظر دانی که این زیبا کجاست
خفته این گل در میان گلرخان
#میراحمد_موسوی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky