eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
30 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را... ‌ ‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آواز عشق از لب سرخت شنیدنی است گل‌های بوسه از رخ سبز تو چیدنی است میزان ابرویت به غزل وزن می‌دهد ناز نگاه‌ چشم خمارت کشیدنی است لب بر سراب هیچ گناهی نمی‌زنم اما شراب عشق برایم چشیدنی است بر تن لباس عشق کسی را نکرده‌ام اما لباس عشق تو بر من بریدنی است همراه اشک... موقع باران که می‌روی من آب می‌شوم، دل من هم چکیدنی است ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دوستی های دیرینه🦋 هم صحبت باد بودم کنار لرزش آرام برگ هم نوای شاخه با آهنگ نور همنشین سرخوشی سار قاصدی آمد... از سمت روزن نور بنشست روی شاخه صداقت سرشار دلتنگی دوستی های دیرینه ریخت شبنم لاله چشمانم بر گوشه خاک خاطره های پاک چه ساده و دلتنگ گل امید در آغوش سنگ سرد یأس خشکید بسته شد روزن نور سایه های سرد کور کرد چشمان آبی آسمان سار در سکوتی از وهم سبز گم شد گم شدم و بی خود در جنگل یادتو، لیک اندوه زیبایی بود. ✍ ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
4_5927284026460082902.mp3
7.73M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ روزبه_نعمت‌اللهی 🎼‌ نفس‌ جان‌ ❤️❤️
میــوه ‌ی ممنوعه ای ، پایت بهشتم داده ام گر سـزای عشق تو ، باشد جهنم پایه ام 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
روز وشب‌ می‌رود وعمر گران‌ میگذرد‌ عاقبت‌ عالم‌ فانی‌ چو خزان‌ می گذرد هر بهاری‌ ز‌ پی‌ ِ خود چو خزانی‌ دارد عمر‌ درویش‌ و‌ شَه‌ وپیر‌ وجوان‌ میگذرد (علی‌ الوندی) 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هفته مبارک در محضر درس تو پی موعظه ام از برکت لطف میدهی جایزه ام ایمان به من آورده قبولم دارند پیغمبر بی و بی معجزه ام ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج جذبهٔ دیدن تو می‌کشد از هر طرفم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
همچو باران... از "نگاه آسمان" افتاده‌ام روی زمین! با زمین قهرم دلم پرواز می‌خواهد همین هر کجا رفتم که باشم هم قدم با این دلم! می‌کشاند سرنوشتم تا به هم آغوش غم... آب و آتش گر نباشند هیچ‌گه همزاد هم آب هم از غم روان ،میسوخت آتش هم زِ غم آب و آتش نیستم من از دل خاک آمدم! عشق می‌خواهد سرشتم رو به افلاک آمدم... چون ندیدم از نگاه عشق جز افروختن پس بزن خاکسترم کن در مسیر سوختن! ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
این عجب نیست چنین غرق تماشا شده ام این عجیب است که من در دلِ تو جا شده ام بی کران است دلت مثل خزر وقت غروب این شگفت است که من ساحل دریا شده ام بهتر از خوب تویی خوب تر از خوبی ها ساده گفتم که بدانند چه شیدا شده ام دل به دریا زده ام بلکه به دریا برسم وسط معرکه دیدم که چه تنها شده ام من کجا ماه کجا صورت مهتاب کجا چاره ای نیست که آواره ی صحرا شده ام یوسف شهر نبودم که دلت را ببرم آه، در شهر مَثَل مِثلِ زلیخا شده ام 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌷‌ بندگی راستین🌷 جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت. روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد. همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آنگونه بی قرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟ جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه ام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه خویش نبینم؟ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky