-279240960_-1963124208.mp3
1.75M
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🎙 #امو_بند
🎼 همدم ❤️❤️
فصلها جاده های خستگی اند
بی نگاهت رسیده ام به خزان
برسانم به دور برگردان !..
#زهرا_حیدری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هزاران بار گفتم عاشقت هستم
تو هم یکبار
بگو که «دوستت دارم»،
بگو آهسته در گوشم...
#حمیدرضا_آبروان
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این همه شعر که تقدیم تو کردم کم بود
یا که تصویر بدیع تو در آن مبهم بود
تا تو در مطلع و هم مقطع شعرم باشی
ساختار غزل عشقی من محکم بود
حلقه در حلقه ی گیسوی تو در شامه ی آن
خوشتر از عطر گل یاس و گل مریم بود
هرکه در آینه ای محو جمالت شده بود
بر غزلخوانی با شیوه ی من ملزم بود
تاکنون کرده بشر کشف زیادی اما
عشق دلخواه ترین کشف بنی آدم بود
پلک هرکس که نزد سمت تماشاگه راز
شک نکن شک که در این دایره نا محرم بود
ای که با آشتی وقهر محک می زنیم
مطمئن باش وفادار به تو خواهم بود
#محمدعلی_ساکی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درانتظارتو می میرم
ودراین دم آخر
دلم خوش است که
دیدم به خواب
گاه به گاهت...
#شهریار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
طعم ِزندگیست؛دانه کاشتن
گاه یک درخت میدهد به من،
حسّ ِخوبِ داشتن...
#صفیه_قومنجانی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بوقت ساعت ۸ و به یاد امام هشتم سلام میدیم به امام مهربانیها آقا امام رضا علیه السلام
السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام 🌹و
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:🌹
👈اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.
ای صفای قلب زارم / هرچه دارم ازتو دارم 🌹🌹
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
با همان آنی که پنداری خود از روز نخستین
شعر گفتن را به حافظ داده تلقین ، خواهد آمد
بیگمان از آینه جشن سرور آمیز حُسنش
راه دوری تا من این تصویر غمگین خواهد آمد
عشق گاهی زندگی ساز است و گاهی زندگی سوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد
ای دل من! سر مزن بر سینه این سان ناشکیبا
لحظهای ، دیوانه جان! آرام بنشین خواهد آمد
خواهد آمد، خواهد آمد آری، اما گر نیاید
باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمانســـرباز🌷
#پارت83
پویان متوجه منظورش شد.
-بسیار خب،هرطور شما راحتین..در هر صورت خیلی ازتون ممنونم.
خداحافظی کردن و رفت.
تو جلسه بله برون قرار شد،
دو هفته بعد عقد رسمی تو محضر انجام بشه و دو ماه بعد مراسم عروسی بگیرن.
روز عقد،هم فاطمه بود،هم افشین.
پویان و مریم کنار هم نشسته بودن.یه طرف پارچه ای که روی سر عروس و داماد میگیرن،خواهر مریم گرفته بود و طرف دیگه شو فاطمه.پویان به افشین نگاه کرد.افشین با لبخند نگاهش میکرد. لبخند زد و تو دلش از خدا خواست افشین و فاطمه هم زودتر ازدواج کنن.
بعد از مراسم حلقه ها،فاطمه هم هدیه شو داد.یه جعبه زیبا به پویان داد و گفت:
_قابلی نداره،بازش کنید.
پویان جعبه رو جلوی مریم گرفت،
و باز کرد.دو تا انگشتر عقیق زیبا و شبیه هم که یکی مردانه و یکی زنانه بود. پویان و مریم لبخند زدن و از فاطمه تشکر کردن.مریم انگشتر پویان رو برداشت تا دستش کنه.پویان هم انگشتر مریم رو به دستش کرد.
برای عروسی مریم،
خانواده فاطمه هم دعوت بودن.فاطمه از صبح همراه مریم بود.امیررضا و پدر و مادرش باهم رفتن.
امیررضا گفت:
_خیلی دوست دارم داداشمو ببینم.
زهره خانوم گفت:
_داداشت کیه؟
-همونی که خواهر من براش خواهری میکنه دیگه.
حاج محمود و زهره خانوم خندیدن.
حاج مروت جلوی در ایستاده بود و به مهمان ها خوش آمد میگفت.
بعد احوالپرسی با حاج محمود و امیررضا، پویان رو صدا کرد.
پویان نزدیک رفت و گفت:
_جانم.
امیررضا با دقت نگاهش میکرد.
از اینکه داداشش اینقدر محجوب و خوب و مهربان بود،خوشش اومد.گفت:
_تبریک میگم داداش،خوش بخت باشین.
پویان،امیررضا رو نمیشناخت.از اینکه بهش گفت داداش تعجب کرد و فقط تشکر کرد.
-من امیررضا نادری هستم.
پویان با تعجب به امیررضا نگاه میکرد. آقای مروت گفت:
_ایشون برادر فاطمه خانم هستن.
پویان از اینکه حتی برادر فاطمه هم اونو داداش خودش میدونه،خوشحال شد. بغلش کرد و گفت:
_ممنون داداش جان،خیلی خوش آمدین.
امیررضا به حاج محمود اشاره کرد و گفت:
_ایشون پدرم هستن.
پویان به حاج محمود که با لبخند نگاهش میکرد،نگاه کرد....
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏🏼
هرشببهآسماننگاهمیکنم
ومیاندیشمدراینآرامش
شبچهبسیاردلهاڪه
غمگینوپراضطرابند
تــوآرامدلشانباش
خدایاشبمرابایادتبخیرڪن🤲
🌓🌓🌓🌓
شبتون پُراز حس خوب ارامش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky