شبیه قصه می گویم تو را هر شب برای خود
وعادت داده ام تنهاییم را با صدای خود
سراغ جای پایم را نگیر از جاده ها دیگر
که من پوشانده ام با اشک هایم ردپای خود
تنم خشک است و رو در روی ابری که نمی بارد
وباید بشکنم قبل از تبرها شاخه های خود
نمی سوزد قفس اما گریزان می شوم از تو
به آتش می کشم بال وپرم را در هوای خود
چنان اعجاز خط زد اعتماد چشم هایم را
که تصویریست هر ماری که دیدم از عصای خود
شبی چون موج بالا میکشم خود را ومی آیم
ودریا را به پایان می رسانم پا به پای خود
#زهرا_محمدی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تو را از من جدا کردند چون روحی جدا از تن
گواه بی گناهی نیست اینجا چاک پیراهن
مرا دریا چه فرقی می کند آرام وطوفانی...
شبیه ماهی دوراز تمام آبها بودن
هنوز اندوهگین این شکست زود هنگامم
نبردی نابرابر بود،چشم تو....!
سپاه من...!
چه می دانی تو از افسانه ی خورشید و گندم ها
نمی فهمی چه ها کرده ستدست داس با خرمن
میان عشق برتو ..نفرت از تو...سخت حیرانم
که نیمی قلب در من می تپد ..نیم دیگر آهن !
نترسانم دگر وقتی جهنم هم تو را دارم
گمانم گفته ای نزدیک هستی چون رگ گردن !
#زهرا_محمدی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky