eitaa logo
کلبه ی شُعَرا
2.8هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
4.8هزار ویدیو
39 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو از من دوری و اما دلم از یاد تو لبریز من آن دیوانه‌ی شهرم تو را هر روز می‌خوانم اگر یک گوشه‌‌ای سهم تو غربت شد در این دنیا بِدان از یاد تو هر لحظه غم افتاده در جانم تو یک شب آمدی در خواب من گفتی غزل بانو کلید قفل این غربت به دست مادرم باشد! من از آن شب چنان بارانی‌ام چون ابر می‌بارم که این دلدادگی سهم من است و باورم باشد نبودی تا ببینی شهر بر حالم چه می‌خندید! همان روزی که احساس تو را من یک غزل کردم شکستم در غرورم بعد از آن در هاله‌ای از غم میان بستری از اشک یادت را بغل کردم سرانجامم نباشد غیر خاکستر از این آتش که همچون شمع می‌سوزم درون سینه‌‌‌ام آهی بیا ساقی شراب کهنه‌ام ده چون که محتاجم به درد تو گرفتارم تو می‌دانی و آگاهی نمی‌خواهم که باشد قسمتم هرگز جدا از تو تو را هر لحظه اینجا از خداوند آرزو کردم! میان خلوت چشمان تو ماندم تو می‌دانی جهانی را برای با تو بودن جستجو کردم شکستم بی‌صدا اما بساز این تارو پودم را اگر روزی گذر کردی به احوال پریشانم! چنان در خاطراتت غرق دیروزم که ای جانا مثال بلبلی مستانه از عشق تو می‌خوانم ✅️ ‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شُعَرا
🌷 🌷❤️ دلم برای دستان پینه بسته‌ی بابا غلامحسین و ننه ربابه تنگ شده است. همان پدر و مادری که دور از چشمان پسرشان گاهی شبانه سر وقت من و برادرم می‌آمدند و ما را چنان بغل می‌کردند و می‌بویید که گویا فرزندانشان را بغل گرفته‌اند. بعد با پارچه‌ای نمناک دستی به سرو گوش ما می‌گشیدند و با همان لهجه‌ی شیرینِ روستاییشان با ما درد و دل می‌کردند و می‌گفتند:《شوما که نَمْدِنه وقتی علی اِصغر مِرَ به جبهه دِلِ مامْ دی یه دی پیشْ خادْمِه نِسْت دِل‌‌ِ مامْ با علی اِصغَرْمه مِرَ به جبهه...》 دلم می‌خواست در آن لحظه اشک‌هایشان را پاک می‌کردم و می‌گفتم:دلتنگی فقط سهم شما نیست علی اصغر هم در جبهه دلش پیش شماست و نبض احساسش هر لحظه برای شما می‌زند... اما هر چه صدا می‌زدم کسی صدای من را نمیشنید... حال که چهل و یک سال از آن زمان می‌‌‌گذرد، من تک و تنها پشت خاکریزی کنار کانال قیر، در بستری از اشک منتظر دستانی هستم که مرا از دل این خاک که بوی باروت می‌دهد بیرون بکشد و مثل بابا غلامحسین و ننه ربابه در آغوش بگیرد. در این سرزمین خاکی که همه جایش را غم غربت فرا گرفته است هنوز صدای مردان خدا به گوش می‌رسد، مردانی که از جنس نور بودند و با قدم‌هایشان عشق را به تصویر می‌کشیدند. من اینجا با چشمانی بی‌فروغ به دنبال روشنایی می‌گردم. به دنبال مردی از جنس نور که پا به پای قدم‌هایش در همین خاک‌ریزها‌ عاشقانه می‌دویدم و این عشق هر روز و روز در من تکثیر می‌شد. چه کسی از دلتنگی یک پوتینی‌ خسته خبر دارد که روزی قلب دوم عشقش در سینه‌اش جای داشت و صدای نبضش را به عشق می‌شنید.... جبهه همان سرزمینی است که مانند صدفی مرواریدهای گرانبهایی چون شهید علی اصغر را در دل خود جای داد و داغ و حسرت دیدن دوباره‌‌ی این شهید را برای همیشه روی دل بابا غلامحسین و ننه ربابه گذاشت. روحشان شاد و یادشان گرامی🌹 🍃🥀🍃 ❤️ ✍ لهجه‌ی شیرین روستایی پدر و مادر شهید به زبان معیار: شما که نمیدونید وقتی علی اصغرمان به جبهه می‌رود دل ما هم دیگر پیش خودمان نیست، دل ما هم با علی اصغر به جبهه می‌رود. 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky