فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم که دستاش پینه بسته بود
تو سبد کمی میوه راچیده بود
رفت تا نانی به کف آردو خانه برد
رزق روز را با خود به آشیانه برد
سر لقمه نانی چشم به در دوختیم
پدرم اشک ریخت و ما هم سوختیم
پرسشی کردم و از چه ملولی پدر؟
سربه زیر وبگفت بارم کم است پسر
مادر اینک به سراغ نگه پیر بدوخت
سقف خانه چه ترک خورد هیچ نگفت
ماندم از چاک کف اش ای دل غافل
گوهمه عالم به سرم شده آوارای عاقل
زار بنالیدم ونادان بودم که اوتک است
حیف زلف زیبای پدرچین و چروک است
جسمش پدر اسمش پدر هست مدام
ندانستم که پدر چون کوهی است برام
من بی تومعنا نمیشوم ای جان پدر
زگمنامی نامی شدم ای ازهمه سرتر
چوبودی ندانستم که کیستی ای پدر
حال که ترکمکرده ایی نیستی جان پدر؟
برای نبودنت دلم چه شور و بلوایی است
همه عمر هوای دلم عجیب سرمایی است
چه زیبا بود صدایت بازم صدایم کن
و من دلتنگ آن روزهام صدایم کن
#عباس_باباییخطیر
#بداهه
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky