مِصداقِ زُلال و نابِ باران مَهدیست
خورشیدمُنیرِ عشق وعِرفان مَهدیست
سرچشمهی عدل و مِهربانی و صفا
هادیِ امین و روحِ قُرآن مَهدیست .
#حسن_یزدانپناهی_فَسا
سلام بر حضرتِ مَهدیِ صاحب الزّمان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
#حافظ
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدینهها، حرفهای نگفته امان را لابلای بغض هایمان می پیچیم و غروب که می شود، جامه ی دلتنگی را بر قامت دلمان می پوشانیم.
از اول هفته، روزها را رج می زنیم و به جمعه که می رسیم تازه یادمان می افتد چقدر کم آورده ایم.
به درو دیوار گیر می دهیم و بهانه می گیریم اما رویمان نمی شود رک و راست بگوییم، چه مرگمان است.
رویمان نمی شود بگوییم لحظه هایمان عطر و بوی نبودنش را می دهد.
رویمان نمی شود بگوییم آینه دهن کجی می کند به تنها بودنمان در قلب جیوه ایش.
شهامت نداریم، قطره قطره باران شویم و بباریم بر عصرهای دلگیر و پر از غصه
بلکه خدا خواست و سیلی آمد و سد بغض هایمان را شکست و این همه دلتنگی را با خود برد...
#مهتاب_بهشتی
آدینههامان بی تو عمری داغدارست
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
601K
گاه باید بشنوی دشنام را و بگذری
یا بنوشی زهرِ در یک جام را و بگذری
آینه باشی برای آدمی از خشم پر
بسپری دست خدا فرجام را و بگذری
علّتی باشی برای خنده های کودکان
تا ببینی شادی ایتام را و بگذری
مهربان باشی برای جغدِ روی خانه ات
بگسلانی تار و پود از دام را و بگذری
موج باشی از دل دریا بیائی بی غرور
درنکوبی ساحل آرام را و بگذری
قاصدک باشی پراز عطر نفسهای کسی
بسپری بر "جانِ" او پیغام را و بگذری
میشود تفسیر باشی هر زمانی عشق را
شرح باشی قصّه ای خوشنام را و بگذری
#مهدی_ملک
🎙 اجرایآنلاین #م_ج
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
با آنکه ننوشیدم از آن چشم شرابی
مهمان کن از آن گونه مرا بوسه نابی
ای ترس، تو را شکر، که با اینهمه تردید
یک بار نیاویختم از سقف طنابی
من عارف دلتنگم، یا زاهد دل سنگ؟
هر روز نقابی زدهام روی نقابی
یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامهی اعمال من مست صوابی
ساقی، همه بخشوده یک گوشه چشمیم!
آنجا که تو باشی چه حسابی چه کتابی؟
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#امام_زمان 🌱
خورشید بدون نور او تاریک است
دنیای حضور او سراسر نیک است
دور اسـت اگـرچـه پـیـشِ نـابـاورهـا
در بــاور ما ولی فــرج نزدیک است
#جواد_محمدی_دهنوی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
-2108285184_901111903.mp3
4.11M
زود است کارگر بشود زود تیر آه
سر می زند به خانه ی حق آه بیگناه
هان ابرهه ! که مست غروری و قدرتی
غره مشو به کرگدن و فیل در سپاه
گیرم که چار گوشه جهان را گرفته ای
پس می دهی به وقتش با گوشه ی نگاه
بافنده ی خیال به اوهام می رسد
او را از این نمد نه لباس است نه کلاه
دنیا خراب می شد اگر دم نمی زدند
پیران عشق، هر نفس، هر شام و صبحگاه
#علیرضا_قربان_خان
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دور از تو به جان تو!
با غصه هم آغوشم
ای بار جدایی را
بگذاشته بر دوشم
بر گرد و بیا ای خوب!
از سر بپران هوشم
تا بشنوم آوایت
پا تا به سرم! گوشم!
#طوبی_حاجقلی_باران
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمانشاهزادهایدرخدمت
#قسمتسیویکموسیودوم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمتسیویکم🎬:
میمونه درب اتاق را گشود ، می خواست دمپایی های حصیری را به پا کند ، اما به یکباره چیزی حس کرد ، هوای اطراف را با تمام قوا به داخل سینه اش کشید ...
درست است ، بوی زهرا می آمد...بوی علی در فضا پراکنده بود و بوی فاطمی و علوی با عطر محمدی گره خورده بود.
ذوقی شدید بر وجودش عارض شد ، بدون اینکه چیزی به پای خود بپوشد ، با شتاب زیاد و پای برهنه، به سمت اتاق پیامبر که بوی بهشت را می داد ، روان شد.
آنقدر شتاب زده بود که چند بار دامن بلندش ، زیر پاهایش گیر کرد و می خواست بر زمین سرنگون شود و تلو تلو خوران خود را به درب اتاق رسانید..
همانطور که نفس نفس میزد درب را گشود ، خود را به داخل اتاق انداخت و با دیدن رخسار ملکوتی بهشتیان روی زمین ، آرامشی بر قلب پر از تپشش حاکم شد.
زنی که او را به اتاق خوانده بود ، پشت سرش وارد شد وگفت : نمی دانم این دخترک را چه شده؟ انگار مجنون شده؟ تا به او گفتم که رسول خدا کارتان دارد ،مانند دیوانه ها ،سراسیمه خود را به اینجا رسانید..
میمونه، نگاهی شرمگین به چهره پیامبر انداخت و سپس چشم به زمین دوخت و از شدت هیجان شروع به جوییدن لبهایش نمود و پیش خود می گفت : براستی که این زن راست می گوید ، من مجنونم ...من دیوانهٔ محمدم....من عاشق فاطمه ام ...من مجنون علی ام...
حضرت رسول نگاه پر از مهرش را به میمونه انداخت و سپس رو به علی و زهرا، فرمود : دیروز که آمدید و خدمتکار می خواستید و من از دادن آن امتناع کردم تا دخترم همرده فقیران جامعه زندگی کند و هیچبرتری بر آنها نداشته باشد، خداوند به خاطر این عمل، مرا ستود و پس از نزول آیه «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُورًا» امر فرمود تا خدمتکاری به دخترم فاطمه ، عطا کنم و سپس با اشاره به میمونه ادامه داد : یا زهرا ، این دختر که نجاشی برای ما فرستاده وگویا بزرگی از بزرگان سرزمینش است و نجاشی نام میمونه بر او نهاده ، برای کمک در کار خانه، بهترین گزینه ایست که می توانم به خانه ات بفرستم...این دختر که اعمالش به سفیدی نقره است را فضه می نامم...
دخترم با او به عدالت برخورد کن ، کارهای خانه را تقسیم کن ،به طوریکه که نه خودت خسته شوی و نه فضه...
فضه که با شنیدن این سخن ،مرغ روحش انگار در آسمان اوج گرفته بود ،اشک ریزان خود را به دامان زهرا انداخت و همانطور که عطر بهشتی این خانم آسمانی را به عمق جان می کشید ، سر بر آستانش می سایید.
زهرا مانند مادری مهربان ، دست به زیر شانه های این دخترک که بیش از ده سال نداشت ،برد ،او را بلند کرد و به آغوش کشید و فرمود: به زندگی زهرا خوش آمدی فضه جان....
#ادامهدارد ....🌷
🖍به قلم :ط_حسینی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky