سیلاب تشنگی
علوم حق به نزدش بود و هر دردی دوا می کرد
هزاران کس به اخلاق خوش خود مبتلا می کرد
شنیدم خانه اش را آتش کفر و حسد سوزاند
میان کوچه ها می رفت و یاد از خیمه ها میکرد
و سیلاب عطش وقت شهادت بر لبش بارید و
او آهسته آهسته هوای کربلا می کرد
نشد گرچه تن پاکش لگد کوب سم اسبان
ولی از ظلم ناپاکان شکایت با خدا می کرد
غریبانه سپردندش به خاکی پاک در پثرب
هزاران دیده از هر سو به سویش التجا می کرد
دریغ و درد ازین کج فهمی مردان زور و زر
که او درس وفا می داد و دشمن بس جفا می کرد
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🍃🍃🔥🍁🍁
نیم نگاه
مگر ای دوست بجز عشق گناهی دارم
تو برانی ز درت من چه پناهی دارم
دوش آهسته همین زمزمه ها می کردم
گفتم ای دل به تو هم نیم نگاهی دارم
من گنه کردم و او باز به من می گوید
بخشش تام چه خواهی و نخواهی دارم
باز می پرسدم اکنون چه گناهی داری
گفتمش کنج لبم خال سیاهی دارم
گفت بگذر ز خطاهای خودت همچون باد
رحمت واسعه ای گاه به گاهی دارم
من و شرمندگی و این همه الطاف خدا
بجز این حلقه مگر پشت و پناهی دارم
به دلم شورنهادی و به رقص آمده ام
چونکه ای دوست یکی نامه ز ماهی دارم
اندکی صبر بر این دفتر تیره بنما
تا ببینی که چنان فرصت آهی دارم
همه از حسن بگویند و من از عیب خودم
نهراسم من از آن تکیه به شاهی دارم
گفتی از دفتر شعرم غم دل پاک کنم
کنج این غمکده بین جام و صراحی دارم
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نگران
بشکست مرا سبو نیامد
خشکیده زغم گلو نیامد
ما تشنه لبان این فراتیم
بی تاب ترم مگو نیامد
در ماتم این فراق و دوری
صد چله گذشت و او نیامد
با کودک پیر و خسته از غم
یک قصه بگو مگو نیامد
دشمن زغرور خویش انداخت
بر چهره ی ما خدو نیامد
پیرم نگران دوباره گردید
آواره ی کو به کو نیامد
گر او زتو پرسد این حکایت
در پرده به او بگو نیامد
دردا که از این فراق دل ها
غلتیده به خون فرو نیامد
زآن دلبر رند در شگفتم
با این همه های و هو نیامد
خورشید به خون نشسته اکنون
رفت از غزل آبرو نیامد
هر جمعه در انتظارم اما
آن شاهد ماه رو نیامد
شیخم که امید وصل می داد
می گفت دگر مجو نیامد
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
خاک خوب
قلم ز دست من افتاده است بردارید
دوباره سوی منش تا سحر دمی آرید
سپردمش به تو ای خاک خوب آزادی
کنار دفتر شعرم دوباره بگذارید
اگر که سبزه از تن رنجور او نمی روید
بدین سبب نخراشیدش وُ نیازارید
گنه نکرده اگر قامتش شده کوته
به نیک نامی اش ازین گفته ها بپندارید
سیاه کرده همه صفحه های روشن را
گهی زغصه و گه شادمانه می بارید
دوباره سوی منش آورید می خواهم
از او بپرسم از این واژه ها که میکارید
به حق دانه و آب و ترانه و شادی
سخن ز حافظ و سعدی به یاد بسپارید
جهان گذر بکند چند روز ه بر ما هم
نشایدش گله ای گر گل و اگر خارید
دوباره سبزه بروید ترانه می جوشد
به وقت صبح و عشا و اذان چو ناز آرید
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دلتنگی
آسمان این زمین چه دلتنگ است
با خودش گوییا که در جنگ است
شب نمی از ترنم باران
برسانش که خالی از رنگ است
دشت عریان و دامن صحرا
چه بگویم که گفتنش ننگ است
رسم و آیین مهربانی ها
رفته از یادش و به نیرنگ است
جویباری که بود جاری و شاد
همه خشکیده و پر از سنگ است
بارش ریز و ساکت باران
همچو اشعار من خوش آهنگ است
به که گویم چرا و چون از او
پای هر عاقلی در آن لنگ است
نه من مانده از عنایت او
که همین خواجه هم در آن هنگ است
زده ام فالی و دهد پاسخ
آسمان و زمین هماهنگ است
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فرود
ازین اوج آهورایی فرودی سخت در پیش است
زمین آرام و جنگل سبز و کوهستان چه درویش است
درین اندوه سرگردان یکی عاشق ترین سرکش
در این جا آنچه می یابد کمی از دیگران بیش است
به پاس لحظه های تلخ رؤیاهای بر بادت
هزاران سینه طوفانی از این رسم بد اندیش است
در این بازار و این بازی سرانجامش چنین دیدی
اگرچه رسم سربازی دینداران این کیش است
گمان کردی دراین دنیا سری آسوده می یابی
بسوزاند سر و پا و تنت این اندکی ریش است
نگاهت را نسیمی تا افق پرواز خواهد داد
غروب لجظه های سرد عمرت با کمی نیش است
هزاران تن به دیدارت شده مشتاق و می دانی
که هر چه ناله برخیزد زدامان همین خویش است
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کی؟!!
کعبه هم دلنگران است که کی می آید
کنـــد این بتـــکده ویرانه زپی می آید
ز آن غروبی که ســری رفت بر اوج نیـــزه
شـــده ســرها به ســـتـم بـر ســر نی می آید
پیر ما چــرخ زنان دوش ز خــود بی خود بود
کرد اشارت به من خســـته که هــی مــی آیــد
من آشـفتـه به هـر ســو نگران مـی گشتـم
گفت آهســتـه بیـاسـای که وی مــی آیــد
سـر سـجاده گشـود و نـظــری کــرد بر آن
با خودش زمزمه ای مـاه مـن ای مــی آیـد
یک جهـان شـبـهـه ز تزویر و ریا برپا شـد
بگـسـلـد تـیـرگـی فـتـنــه به ری مــی آیــد
هاتفی گفت که عیسای نبی همره اوست
شـاید این بار مسـیحا مـه دی مـی آید
دارم از خال سـیـاهش همه ی عمر امـیــــد
عاقبت از پس این پرده چــو کی می آید
گـر چـه غــــرق گنـهـم وه ز نـظــر بازی او
به گمــان وقت گل و مــو سـم می می آید
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوق
آمدم بر در میخانه ی تو بار دگر
بگشا در وبراین خسته ی درمانده نگر
دو سه پیمانه ازین کوزه مرا مهمان کن
بنشینم به رهت از سر شب تا به سحر
جام مینوی مرا گر شکنی باکی نیست
چه کنم گر نکند باده ی مستانه اثر
کاش میگفتی ازین غمکده برگرد برو
نهراس و بکن این جامه ی آلوده ز بر
شب اول شب دوم شب سوم شاید
دارم امید نگاهی که نمایی تو نظر
بوی زلف تو به همراه نسیمی خوشبو
کند آشفته مرا بر سر هر کوی و گذر
شب آخر بزند سرزده بر من گذری
تا بیفتد به سرم بار دگر شوق سفر
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌺
به یاد امام جمعه ی محبوب تبریز
پریدن با تو خوش باشد ولو آتش میان باشد
فرو غلتیدنی بی پا سقوط از آسمان باشد
برای آل هاشم ملتی بی تاب می گردد
گمان دارم که در آن سو چو آهو د ر امان باشد
🔥
همچو پروانه که عاشق می شود بر سوختن
سوختی اما زدی آتش به جان ها بی شمار
شوق خدمت در سرت دور از ریا و مکر بود
کار کردی روز و شب پیدا و پنهان بی شعار
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🌼🍃
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بازی فلک
ای فلک این بار هم با ما چنین بازی مکن
عاقبت چرخی بزن با ما و ناسازی مکن
ساغری بر کف بگیر و دور مستی کن تمام
کار ما از غم گذشته قصه پردازی مکن
بر دلم از حسرت دیدار او تیری بزن
بر سر خاک رفیقان یادی هم بازی مکن
خوب می دانی که دردم از چه و درمان چه بود؟
چهره در هم کم بکش ای خیره غمازی مکن
با صبا گو مهربان تر رو که مژگان ترش
برده خواب خوش ز چشمانم تو طنازی مکن
گیسوانش دام مستان است و شب رو بی خبر
پاسی از شب پیش ما بنشین و سربازی مکن
می شنیدم با خودت این قصه می گفتی چنین
خوش سخن باش و هراسان شیخ شیرازی مکن
او ز ما دارد نگینی چون سلیمان نبی
بیش از این او را مرنجان یاد آن تازی مکن
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
پروا
دوش پروانه ی دل پر زد و پروایی داشت
می شد از دست رها و سر سودایی داشت
همه ی شب به دعا بود و ز تقدیــر و قــضـا
بی خبر بود ولی شــاهـد شیدایی داشت
بر لبش زمزمه ای بود و به دل جوش و خروش
در سر از شوق رخش شور تماشایی داشت
گاه با سوز و نوا دست برآوردی چنـــد
من نگویم که در این قصه چه غوغـایی داشت
خوش بیان بود و ز اسرار گواهی می داد
زین سخن گفته ی پنهـانی و پـیـدایی داشت
واز نظر بازی خود غرقه ی دیدارم کرد
دوش دیدم به کمر ساغر مینایی داشت
بر لب انگشت نهــاد و سر سـجاده گشود
تا سحر گه چه بگــویم که چــه دنیایی داشت
من سرگشته نشســتم به تماشــا همه شب
تا سپیـده سخــن از دلبر هر جایی داشت
آفتابم چو به بالین دو قدم رنجــه نمـــود
به طرب بود ولی زهــد مسیحایی داشت
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نوش
باز آ که سحر گه خم و میخانه به جوش است
از اوج فلک تا به زمین جمله خروش است
در بین ملایک همه جا ولوله افتاد
این بانگ خوش آواز هم از گفت سروش است
فرمود بدین باده و سجاده که سوگند
با آنکه در این میکده مستانه به گوش است
یک راز نهان کرده زمن هیچ نگویم
این نیش که بینی همه زاییده ی نوش است
آن کو به من عمری همه پرهیز ز می داد
دیدم به کفش ساغر و سجاده به دوش است
پرسیدم از او دوش ازین راز به من گفت
آن را که خبر شد گه گفتار خموش است
تو در کف خود گیر دو پیمانه و خوش باش
این جا سخن از باده و سجاده و نوش است
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
اردیبهشت ۱۴۰۴
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky