🍂
پرسش
صبح هر جمعه ندبه او خوانده
هر دو چشمش به راه وامانده
بی گمان پرسد از سحر گاهان
تا به کی رهزنان نا خوانده
کوچه را آب زد وَ جارو هم
شاید از رد او خطی مانده
می نشیند دو باره در کنجی
اندکی خسته است و درمانده
قصه ها او شنیده از جدش
از گذشته وَ حال و آینده
در خودش می رود فرو یک دم
بر لبش آورد کمــی خنده
ضرب و تقسیم و جمع و منها کرد
زآنچه او خوانده بود ویا دیده
آتش و دود و یک کویری غم
همه را زآن نسیم پرسیده
می زنی سر سحر به هر جایی
روی آن غنچه های خشکیده
در دلت لرزشی نمی افتد
یک چمن در سپیده پوسیده
بار دیگر به خود نگاهی کرد
دید تسبیح او شده پاره
دانه دانه جدا جدا هریک
یادش آمد ز نسل آواره
بوی باروت ذهن او پر کرد
سوزش ترکشی به دل افتاد
می شود در خیال سر گردان
یاد غواص و آب و گل افتاد
موج شط و هوای شرجی هم
خاطراتش دوباره بر هم زد
تابلوی قایق و دوتا پارو
اندکی رنگ تیره بر غم زد
صبح این جمعه هم دعا خوانده
کوچه را کرده آب و جارو هم
باد می غرد و هوا ابری است
بر سرش بارد آسمان نم نم
آسمان پر ز ابر و شد تاریک
بوی نم توی کوچه ها پیچید
غرشی جان خسته اش لرزاند
از خودش یک سئوال می پرسید
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
۱۴۰۴/۰۴/۲۷
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
خاک نشین
بی خبر می روی رحمی به من غافل کن
هر چه سحر است به یک غمزه ی خود باطل کن
از بلندای عبورت به من خاک نشین
نظری بر من آشفته ترن سائل کن
دلم از غصه و غم گشته بسی کم طاقت
بگو ای خانه خراب جای دگر منزل کن
آسمان چشم به دستان دعا دوخته است
گوش آماده براین عربده ی ساحل کن
ساقیا من که چنین گوشه نشین گشتم و خوار
آمدی گر به سراغم قدحی حاصل کن
بوی مستی ز گذرگاه نگاهت طلبم
جام مینوی شرابت کمکی مایل کن
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی 1404/04/30
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
همراه با کاروان اسرا 🍂🍂🏴🏴
به یاد سه ساله
از رسم روزگار و ستم پیشگان دون
داردبه نزد پدر شکوه می کند
از غربت برادر و تنهایی خودش
آهسته بیصدا ته دل گریه می کند
قرآن به نیزه شدن را ندیده بود
اکنون به چشم خودش دیده ماجرا
این قصه را ز پدر او شنیده بود
بر نیزه رفته بار دگر مصحف خدا
در بین هق هق و سوز گسسته اش
از زخم پای به زنجیر بسته اش
یکجا همه برای پدر قصه می کند
ناگه به روی هم برود چشم خسته اش
هست او سه ساله و اما هزار هزار
دلبسته ی اشارت اویند هر زمان
دارد به سینه راس پدر بوسه می زندـ
پر می کشد کبوتر جانش به آسمان
پر گشتم از غزل و سوز نغمه اش
واز قامت خمیده ز غم های عمه اش
انسان تباه گشته از آن روزگار تار
شرمنده روزگار و بجا مانده زخمه اش
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
*
برگرد
دوباره خشکسالی می شود برگرد و جاری شو
ســرود زندگی سـر کن تماشـایی بهــاری شو
خدا را با تو می یابم چو بارانی که می بارد
برای تشنـگان در ره و افتــاده جاری شــو
بیفکن بر زمین یک جرعه و یادی ز یاران کن
به مشتاقان درگاهت امید وصل باری شو
نقاب از چهره برگیر و مرا حیران بکن امشب
به چشم دشمنان بد گهــر همواره خاری شــو
به همراهی میخواران و مستان از نگاه خود
ز الطافت نظر افکن خرامان آ خمــاری شو
به نیرنگ ریاکاران خروشی باش توفانی
به همراه سحر خیزان چو مرغان سحاری شو
ازاین درگاه او خوشتر نمی یابی سحر گاهان
برای آن دعای خفته در هر سینه یاری شو
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🍁🍁🍃🍂🔥🌾
رها
می کند پهن دامنش خورشید
نرم نرمک کنار سایه ی بید
شاخه شاخه نگون و آویزان
قطعه شعری غزل از آن لغزید
برتنش یک بلور مهتابی
در حجابی زبوی گل ها بود
توی دستان سبز و پر مهرش
جامی از باده ی تقلا بود
آیه آیه ترانه نازل شد
یک غزلواره فاتح دل شد
می شمارم صدا ی آمدنش
از نم چشم من زمین گل شد
موجی از کفتران خوش پرواز
آسمان خیال من پر کرد
هر کجا یاد ناسپاسی بود
توی ذهنم به ناگهان گر کرد
خال او دلربای جانان است
هر چه گویم غزل از او آن است
قامتش خوش نما چنان سرو است
کفر گویم خدای پنهان است
گوشه ی آسمان ترک برداشت
رقصی از موج شور برپا شد
روی لب های خسته اش حتی
جلو های ظهور پیدا شد
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ز تماشای رخش مات شود آیینه
می کند کوچ پرستوی خیال از سینه
به تن پرده ی پندار غبار تردید
بنشیند بزند شور گمان و کینه
گویی از ساحل رؤیای دل انگیز چمن
برده از یاد خزان خرمی دیرینه
اندکی دور تر از قاف خیال شاعر
قاصد مرگ شده همسفر تهمینه
رنج عمری که پدر دید سحر هم نشنید
دیده عمری کف دستان پدر او پینه
یک زمین کوچک و مرزش گل سوسن
نرگس
خشک جویی و نمی تر و کمی هم چینه
زود آتش به گلستان پدر شعله کشید
برد از یاد حکایات خوش پیشینه
سوخت یکباره به ناگاه وجودش اما
به تن یخ زده اش کرده به بر پشمینه
بنشیند سر کوچه به نظاره گفتم
های برخیز که خم شد به نظر آدینه
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رنج تاریخ
شامگاهی که سرش بر سر نی مهمان بود
تا سپیده به لبش زمزمه ی قرآن بود
در شگفتم که چرا چرخ نمی بارد خون
زآن ستم ها که بر این پادشه خوبان بود
طوق در گردن و زنجیر به پای اسرا
پیکر پیر و جوان زیر سم اسبان بود
توی بازار دمشق است و به هر سو نگران
دیده ی خلق براین جور و ستم گریان بود
و برند آل خدا کوی به کوی ، کوی یهود
طرح این نقشه هم از فتنه گر مروان بود
او که بر سینه ی باباش قراری خوش داشت
حالیا خوابگهش کنج یکی ویران بود
رنج تاریخ که بر آل پیمبر می رفت
بهر خشنودی آن راهرو شیطان بود
نتوان گفت در آن روز چه ها کرد عمر
هر ستم کرد پی طاعت بوسفیان بود
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تو را می شناسم
به صحرای غمم افکندی و چون و چرا کردی
نمی دانم در این بازی چه چیزی جا به جا کردی
بباران این نگاه مهربانت را به من امشب
ز مهرت سرخوشم اینک دلم آهسته وا کردی
به جان خسته ام ریزد نسیمی هر سحرگاهان
تو را من می شناسم بی گمان بر من عطا کردی
گناه جد من آدم فقط یک سیب خوردن بود
عجب جرمی ! به یکباره ز درگاهت جدا کردی
به تبعیدش رضا گشتم قبول اما چرا حالا
نه تنها رانده ای او را مرا هم ، ها ، خطا کردی؟
دوباره وقت برگشتن کنی ما را
همه سین جیم
و بی یاد آوری زآن ماجرا چون و چرا کردی
تو انگاری ز من یک چشمه ی طوفان طلبکاری
ومی پرسم من از آنچه تو در دشت بلا کردی
من ازاین پیچ و تاب لحظه ها آزرده ام اما
مرا دائم گرفتار و به چشمی مبتلا کردی
هوا آرام بود و ناگهان طوفان و غوغا شد
گمان دارم دوباره گیسوانش را رها کردی
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
مردادماه ۱۴۰۴
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🍁🍂🍃🏴🍁
🔥🍃☘️🌾
آسمان مه آلودخیال
باز یک جمعه و غم و غصه
زانوان در بغل به لب ندبه
کوچه ها جویبار یک سایه
بر پل انتظار جا مانده
میکشد در خیالش از رویش
یا به قول خودش ز دلجویش
گوشه این لبش گذارد خال
گاه شعری دوباره هم خوانده
خال هندوی تو در گوشه ی لب افتاده
به سرم لذت دیدار و طرب افتاده
درخم زلف تو آن خال چه حالی دارد
هرکسی فهم کند در طلبش درمانده
با خودش گفته است این دفعه
می نویسد به زیر نقاشی
زندگی شعله ای ز بی رنگی
با قلم مو چگونه سوزانده
پنجره می گشاید آهسته
می دود باد بی اجازه تو
می کند جابجا دوتا کاغذ
میهمان بوده است و ناخوانده
داوری می کند خودش اینبار
اندک اندک غروب نزدیک است
می گذارد به گوشه ای تابلو
روی آن نور شمع تابانده
می کند پهن جانمازش را
در قنوتش دوبار می خواند
چراغ مرده کجا شمع افتاب کجا
نکند او مرا ز خود رانده
یا رب این شمع دل افروز کجا می سوزد
جان ما سوخت بپرسید چرا می سوزد
آتش افروخته ای در دل ما می گویم
هر که انکارکند بارخدایش آنده
باز هم در خیال او قابی است
باز هم آسمان مه آلود است
چهره ای ماه رو کمان ابرو
مه گرفته و روی پوشانده
گوشه ی لب گذارد او خالش
یا میان ابروان پیوندش
هر دو جا جلوه ای دگر دارد
در دلش شور و شوق رویانده
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🍂🍃🍃🔥🍁
جمعه ۳۱/ مردادماه/۱۴۰۴
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🍃🍃🍁
🍃🍁🍃🍁
بی جامگان
به جامت می دهم سوگند مران دیگر من از کویت
و در بگشا به روی من که مستم از می بویت
نرفتی هرگز از خاطر چرا گرداندی از من رو
شدم آواره در کویت رها زآن طاق ابرویت
تو را هر دم دعا گویم اگر رخصت دهی امشب
نشینم یک دمی آسوده در این کنج اردویت
پرو بالم شکسته گشته در توفان گمراهی
نمی یابم نشان از تو بده یک تار گیسوبت
وگر از من پذیری پوزش عمری خطاکاری
نشینم از سر شب تا سحر مستانه پهلویت
به ذکر و ورد پنهانی تمام شب دعاگویم
که می خوانی مرا در اوج نومیدی چنین سویت
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌼🌼🌹
🌹💐💐
صدای کِل
سپیده سر زد و ناگه صدای کل آمد
ز کوی هاشمیان بوی عطر هل آمد
به کوی میکده آمد خبر که خوش نوشید
دهید مژده که امید اهل دل آمد
گمان کنم آن دم هوا کند مستی
نمی ببارد و بَه ، بوی کاه و گل آمد
زبوی او که جهانی همه شده سرمست
بیا و جام می از دست خود بهل آمد
هوا معطر و آرام و این زمین اما
به پای بوسی او اندکی خجل آمد
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🌸🌸
هفدهم ربیع الاول میلاد سرورآمیز پیامبر رحمت و مهربانی مبارک باد.
شهریور 1404
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌺🔥🌺🔥🌺🔥🌺
در آغوش آسمان
شب است و مکه در آغوش آسمان خفته
کمی درنگ کن این قصه را کسی گفته
شکست کاخ سلاطین و خسرو ایران
و خواب پادشهان جملگی شد آشفته
شبی که عرش خدا برزمین زند بوسه
هزار چشمه بجوشید یکی فرو رفته
سپیده نور بپاشد به بیت عبدالله
جهان بخندد و دیو و دد ان برآشفته
بگو به آمنه چشمت همیشه روشن باد
چو چشمه سار نگاهش بر اوج دل بسته
صدای هلهله و شور می شود بر پا
زمین منور از او آسمان دوتا گشته
صدای قافله ای می رسد به گوش از دور
رهیده پیر مغانی ز دام غم رسته
به قافله سالار مکه او دهد مژده
نخوانده او غزلی دیده از جهان بسته
هزار قافله بگذشته بعد از آن یک شب
و روزگار چنین مانده گشت و سر گشته
اگرچه عرش خدا سرخوش ازقدومش شد
ولی هنوز نیاسوده این دل خسته
هزار جامه دریدند و جام بشکستند
خبر نیامد از آن دلربای وارسته
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی 🌸🌸
هفدهم ربیع الاول
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky