هدایت شده از 🦋 درواژه 🦋
از واژههای نثر تا شعر
🦋
من همسر ِ امیرم و میگریم
از داغ ِ طفل ، پیرم و میگریم
صفّین و نهروان و جمل دیده
هم کاسهی غدیرم و میگریم
بالا گرفته شمعم و میسوزم
تنها نشسته شیرم و میگریم
عمری به سوگ ِ قافلهی رفته
در گوشهای اسیرم و میگریم
جایی نمانده تا بروم دیگر
از دست ِ خلق، سیرم و میگریم
تا شاعر ِ حماسهی خود باشم
هر لحظه ناگزیرم و میگریم
جوشیده مثل چشمهای از سنگم
افتاده در مسیرم و میگریم
من کوه استوارم و میلرزم
من رود ِ سربه زیرم و میگریم
چشمم دو نهر ِ علقمهی جاریست
من راهی کویرم و میگریم
مردان خانهام، پسرانم آه!
میخواستم بمیرم و میگریم
#مهتا_صانعی
#حضرت_امالبنین
@darvazhe