عزیزا کاسه چشمم سرایت
میان هر دو چشمم خاک پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی تو
نشینه خار مژگانم به پایت
⁉️می دانی بابا طاهر در این دو بیت شعر چه می گوید؟
خیلی جالب است...
یعنی کسی که #عاشق امام زمان است... نه تنها گناه نمی کند
بلکه مواظب است که #خار مژه های چشمش نیز به پای حضرت فرو نرود...
یعنی مراقب است مبادا #دل حضرت را آزرده کند حتی با انجام عمل #مکروه.
📚ارتباط معنوی با حضرت مهدی عج، حسین گنجی
🍃💔🍃
سینه زنے امام حسین (ع)💔
هر وقت حمید اقا از هییت برمیگشت من و مادرش میگفتیم کمتر سینه بزن💔...سینه ات درد میگیره💔...ولی به مامانش لبخند میزد و میگفت آخه مامان سینه زنی خیلی خوبه.☺️
بعد که میرفتیم منزل به من میگفتن شما نگو سینه نزن😔!!!من بهت قول میدم این سینه که برای اباعبدالله سینه زده روی آتیش جهنم رو نمیبینه😔💔
بعد شهادت🕊 وقتی رفتم معراج شهدا...تعجب کردم😒..آقا حمید دست ها و پاهاش و شکمش و سمت چپ صورتش پر بود از ترکش های ریز و درشت که باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت عباس ع 😭
ولی تنها جایی که سالم بود سینه اش بود😭💔!!!!وقتی دیدم یاد حرفش افتادم...دستم رو روی سینه اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه،،،ولی😭
قفسه سینه اش سالم سالم بود در حالی که کل بدنش دچار جراحت های شدید بود...اربا اربا بود😭😭😔
روایت_از_همسر_شهید
#حمیدسیاهڪالےمرادے💔
🔘🖤🔘🖤🔘
#امام_حسن
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت را
تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت
کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ رحمة للعالمین وا شد به تحسینت
تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم
که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت
مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن،
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت،
برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون
که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت
بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمیگشتند
خدا واداشت جبرائیلهایش را به تمکینت
بگو تا تیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت
تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت
درون خانه هم محرم نمیبینی، تحمل کن
که میخواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت
تو غمهای بزرگی در میان کوچهها دیدی
که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت
سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد
برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت
برای جاریِ اشکت سراغ چاره میگردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت
به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد
چه میشد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت
صدایت میزند اینک یتیمت از دل خیمه
که او را راهی میدان کنی با دست آمینت
هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت
کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟
نمکنشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت
دعا کن زخم غمهایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت
🖤 #سیدحمیدرضا_برقعی 🖤
#شهیدانہ•🕊•
#به_وقت_دلتنگی
مخاطب خاص دلم .. !
#ای_شهدای_گمنام ❤️
آے تویے ڪه رفتهاے و رسیدهای..!
من ماندهام تنهاے تنها .. !
با نوشتهاے از شما ..
و بارے بر دوش!
لااقل گاهے نگاهی!
به خاطر خدا ...
به خاطر #مادرتان_زهرا(س)
مے شود؟
#شهید_گمنامـ🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️لحظه ای که بعد از چند روز راهپیمایی چشم زائرین در ورودی کربلا به گنبد و گلدستهی حضرت عباس علیه السلام میفته😭♦️
🎙من غلام نوکراتم....تا آخرش باهاتم...
🏴 اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج 🏴
4_395315657576546446.mp3
2.61M
🎧 مداحی :
🔻با بسم رب الشهدا دفتر دل وا میکنم ...😔😭
🎤با نوای: مجتبی رمضانی
#شهدا_شرمنده_ایم_
یاد شهدا با ذکر صلات
خاطره سردار سلیمانی از آخرین دیدار با شهید همدانی پیش از شهادت
فرمانده نیروی قدس سپاه در مراسم سالگرد شهادت سردار همدانی گفت:
🔹در حادثه سوریه توفیق شد از نزدیک با این چهره آشنا شوم.
🔹آخرین لحظهای که شهید همدانی را دیدم، چند ساعت پیش از شهادتش بود.
🔹یک حالت جوانی در او دیدم. او انسان صبوری بود و اهل شلوغ کاری به تعبیر ما نبود.
🔹بعدا متوجه شدم از چند روز قبل، از شهادتش مطمئن بود.
🔹در لحظه آخر خیلی بشاش بود و با خنده به من گفت بیا یک عکس بگیریم شاید آخرین عکس من باشد.
🔹وقتی این حرف را زد این شعر به ذهنم آمد
«رقص و جولان بر سر میدان کنند،
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند،
چون جهند از نقص خود رقصی کنند»
•
#السلام_ایها_الغریب
صبـح یعنے ...
تپـشِ قلـبِ زمـان،
درهـوسِ دیـدنِ تــو°
ڪھ بیایے و زمیـن،
گلـشنِ اسـرار شـود"
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃
•
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
خاطره ازشهید محمود کاوه
شهردار که بود ، به کار گزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگرهای دفتر. بی سرو صدا، طوری که خودشان نفهمند.
حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند. مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتیم خانه شان ؛ بیرون شهر. بهم گفت « همین جا بشین من می آم.» دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست. داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهر های ناتنیش را . گفت « من این جا دیر به دیر می آم. می خوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم.»
شهر دار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت. یک روز بهم گفت« بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.»
باران خیلی تند می آمد. به م گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت « می خوای بدونی؟ پاشو تو هم بیا. » با لندروز شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه ، ببینه چی می کشیم.» آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از هم سایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه ، راه آب می کندیم.
🕊🕊🕊🕊🕊
#ها_علی_بشر_کیف_بشر
بر خلق عیان نشد که رب یا بشر است
من هم چو هزار شهریار حیرانم!
عمریست برای سجده کردن بین
ایوان نجف و کعبه سرگردانی.
♥️🌹♥️🌹♥️🌹♥️🌹
#اللهم_ارزقنا_زیارة_الحسين_علیه_السلام_یوم_الاربعین
اربعين می آيد و وقت زيارت می رسد
#زينب_كبری پس از طي اسارت میرسد
جابر از كوفه رسيده واحبيبا می زند
حضرت سجاد با اندوه و حسرت میرسد
😭😭
🌷....شهید زهرابى در همان کسوت سربازی در عملیاتی مثل طریق القدس شرکت می کند. در آزادسازی بستان به عنوان آر.پى.جی زن آنقدر گلوله شلیک می کند که خون از گوش هایش جاری می شود. هر چه به او می گویند برگرد عقب و مداوا کن، قبول نمی کند. تا پایان عملیات در منطقه میماند.
🌷پیش از این عملیات نیز در تاریخ ٢٣/٧/١٣٥٩ محمد همراه یگان خدمتی اش، لشکر ٢١ حمزه سید الشهدا (ع) در منطقه غرب کرخه، دشمن را زمینگیر می کنند. در این عملیات محمد زهرابى به عنوان آر.پى.جی زن توانست خوش بدرخشد و گلوله های آر.پى.جی زیادی شلیک کند. این بار نیز خون از گوش هایش جاری می شود و تمام گلوله ها را به هدف می زند. از آن به بعد به او لقب شکارچی تانک می دهند.
🌷شهید زهرابى به علت تقیّد در برپایی نماز جماعت در خطوط مقدم جبهه، بهعنوان سرباز نمونه لشکر ٢١ حمزه سید الشهدا (ع) از سوی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش شهید علی صیاد شیرازی مورد تشویق قرار می گیرد. زهرابى در عملیات فتح المبین و الی بیت المقدس نیز شجاعت زیادی از خود بروز می دهد....
🌷....او سوار بر موتورسیکلت به همراه ترک سوارش جلوتر از خاکریز نیروهای خودی به دل تانک های دشمن می زنند و با متوقف کردن آنها نقش بسیار مهمی در پیروزی رزمندگان اسلام ایفا می کنند. شیوه کارشان به این ترتیب بود که وقتی محمد به نزدیکی تانک مورد نظر می رسید، ترک سوارش به حالت قیام بلند می شد و با آر.پى.جی تانک را منهدم می کرد.
🌹خاطره اى به ياد سردار شهيد محمد زهرابى
منبع: سايت تابناك
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪﻩ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻌﻔﺮﯾﺎﻥ
چادر
ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﺩﯾﻢ. ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﻣﻮﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ.
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺧﺎﻧﻢ! ﺍﺳﻢ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﻪ؟ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﺯﻫﺮﺍ، ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﺩﻭﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍﺋﯿﻢ. ﺑﻌﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽﮐﺸﻦ؟
ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﻻﺑﺪ ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺒﺎﺷﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﭼﯿﺰﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻥ ﺁﺳﯿﺐ ﻧﺰﻧﻪ.
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﺁﻓﺮﯾﻦ! ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﻼﻗﻪ ﺵ ﺑﻪ ﻣﺎ، یه ﭘﻮﺷﺸﯽ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﮑﺒﺖ ﺑﺎﺭ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺣﻔﻆ ﺑﺸﯿﻢ ﻭ ﺁﺳﯿﺒﯽ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ...
ﺑﻌﺪﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ، ﻣﺤﺠﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪﻩ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻌﻔﺮﯾﺎﻥ
ﻣﻨﺒﻊ: ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺳﺎﺣﻞ ، ﺻﻔﺤﻪ ۱۷
آماده شده مشق کند غیرت خود را
یک مرد که بسته کمر همت خود را
هم خون پدر دیده و هم داغ برادر
آماده ی اصلاح شده امت خود را
معناش چه بوده ست که حتی سرِ نیزه
از دست نداد اندکی از هیبت خود را
آن قدر یقین داشت که با عده ی اندک
تاخیر نینداخت دمی حرکت خود را
دلسرد نشد لحظه ای از گام بزرگش
جایی که شکست اکثریت بیعت خود را
تاریخ میاید که به تکرار رسد باز
فرزندت اگر پس بزند غیبت خود را
آن روز کدام است؟به ما دیکته کن تا،
تنظیم کنیم عقربه ی ساعت خود را...
آرش واقع طلب