eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
9.9هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌷 دلمُرده ام، قبول، ولی ای مسیحِ من! یک جُمعه هم زیارتِ اهل قبور کن 😔💔 ‌ 😢💔 ‌ بر مَهدیِ و بر ظهورَش صلواااتــــ ✋💕
ایقدری ک منتظر تلگرام و اینستا هستیم اگر منتظر امام زمان عج بودیم تا الان ظهور کرده بود ... 😔 تُهیِ وَسیع |
♥️🍃 خَسته‌ام خَسته از این‌گونه دَوام آوردن کاش دست دل های ما را هم بگیرند بلندمان کنند از این همه زمینی بودن... . . ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان شبتون بخیر به رسم هر شب 🌺 هدیه به روح مطهر شهید عزیز محمدرضا تورجی زاده تلاوت میکنیم سوره مبارکه حمد و توحید و ذکر شریف صلوات🌼🌼🌼 اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🍃
❤️🍃 دخترهــــا و پسرهـــــا بہ دنبال ایده آل نباشند🚫 در امر ازدواج، هیچڪس ایــ👌ـــده آل نیست انسان نمے‌تواند ایده آل خود را پیدا کند...✋ باید بسازند و زندگے ڪنند...😍👌 خداوند ان شاءالله زندگے را شیرین خواهد ڪرد❤️ و بہ آنها برڪــ🍞ـــت خواهد داد و ان شاءالله مورد رضاے الهے قرار خواهند گرفت... 💚 😌☝️ 🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرونده ی گناهم مرا کم مرور کن اقا خودم به حال خودم گریه می کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از قعر زمین بہ اوج افلاڪ از من بہ حضور حضرت یار سلام صبح است دلم هواییت شد مولا از جانب قلب من بر آن یار سلام اَلسَّلامُ عَلَيکَ يا بَقيَّةَ اللهِ في أرضِه
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست وخبر کشته شدن پسرم رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست! 🔷افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. ☑️ هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. ✳️من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم. به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. 🔳 اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. 🔆 چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. 🍃خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم. ✔️... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است! اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ ❄️پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. 💥 بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای. 🌹 اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم. 🔵قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... ⚫️شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول ، ماشین ، خونه ، معشوقه زمینی ، گناه و ... 🌹خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون،جایی برای تو باز نکردیم... 📗 منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54 🍃 🌺🍃
ﻣـــﻦ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ ﺧﻠﻘﺖ ﻣــﻦ ﻋﻠﺖ ﺩﺍﺷﺖ ! ﻣــﻦ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻡ ☺️🍃 ﺗﺎ بہ ﻓـــﺪﺍﯾــﺖ ﮔــرﺩﻡ ... 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 داستان اول (۷) 💠 مصطفی وقتی اشتیاق محسن را دید،شروع کرد چیزهایی را که بلد بودن با زبان کودکانه به محسن یاد دادن.محسن شد اولین و بهترین شاگرد مصطفی.هوش موسیقایی خوبی داشت.کافی بود مصطفی تلاوتی را یک بار باهاش تمرین کند.محسن بلافاصله آن را به شکل خوبی ارائه می کرد.استاد دست داداش خردسالش را می گرفت و می برد محافل حرفه ای که خودش پای ثابت شان بود.اساتید وقتی صدای محسن را میشنیدند همگی می گفتند آینده اش درخشان است. مامان تا ساعت یک شب چشم انتظاره بچه ها بیدار می ماند تا برگردند. سر سفره شام با حوصله کنارشان می نشست و از اتفاقات جلسه می پرسید.برایش مهم بود بچه ها کجا رفته اندو چه کرده اند. و پیشرفت داشته اند یا نه.وضع مالی شان متوسط بود؛گاهی پایین تر از متوسط.ولی بابا هزینه تمام کلاس ها و دوره های بچه ها را با جان و دل جور می کرد.محسن سریع پیشرفت کرد.دوازده ساله که شد،رتبه اول کشور را گرفت. شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۳ و ۱۴ 🔻🔻🔻🔻
✅ امام خامنه ای فرمودند : چیزی که آدم تاریخ، یعنی مولا امیرالمومنین(علیه السلام) را آنگونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود، وَاِلا همه ی مردم که بی دین نبودند؛ تحلیل سیاسی نداشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
★هر دفعه قطار🚉 رفته و ما ماندیم 🌷از هم سفری با #شهدا جا ماندیم ★ما نیز مسافر #همین_خط هستیم 🌷افسوس در ایستگاه دنیـ🌎ـا ماندیم #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #سالروز_شهادت🌷 #شبتون_شهدایی 🌙
🔹چنگ برپیراهن بزن دیوانه‌ وار✊ 🔸ای زلیخا اگر رسوا نسازد عشــ♥️ــق نیست... ✍پ.ن: 🌷شهید آوینی: دادن برای امام خمینی باارزش‌تر است👌 💥اما خون دل خوردن برای از آن هم باارزش‌تر✨ است. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای آنکه ز دامن تو کوته دستم دیروز به پیشانی پیمان بستم دیشب تا صبح با شهیدان بودم ای کاش به آن قافله میپیوستم 💫 💫
❇️ ساده نگذر از ڪنار پوتینهای بی‌پا ڪه پاهایشان را برای تو جا گذاشتند ... ! ⚪️ تا پای دشمن به ڪوچه و خیابان ، به شهر ، روستا و خانه‌های ما باز نگردد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 داستان اول (۸) 💠مصطفی غلوش آمده بود مشهد.محسن شش سال بیشتر نداشت،همراه برادرش رفت حرم که غلوش را از نزدیک ببیندو قرائت زنده اش را بشنود.اما چیزی در آن محفل چشم محسن را گرفته بود،قرائت غلوش نبود،قرائت غلوش در حرم امام رضا(ع) بود.حرم آقا آن قدر در چشم محسن بزرگ بود که روی بزرگی غلوش سایه می انداخت. خانه شان خیابان طبرسی بود،کوچه جوادیه،نزدیک حرم.صدای تلاوت قاری های حرم تا خانه آن ها می آمد.پیش خوانی اذان که شروع می شد،گوش های محسن تیز می شد سمت قرائت ها.می دانست بلندگوی حرم مال قاری های اسمی است.آن روز در محفل غلوش،آرزویی که خیلی وقت توی دلش داشت یک دفعه آن قدر بزرگ شد که به زبانش آمد.به مصطفی گفت(داداش من خیلی دوست دارم حرم امام رضا(ع)قرآن بخوانم).مصطفی از بلند پروازی محسن خوشش آمد،گفت(هر چی می خوای از خودش بخواه)محسن خواست و آقا پذیرفت. دوسال بعد صدای نازک هشت ساله اش توی صحن ها و رواق ها پیچید. شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۴ و ۱۵ 🔻🔻🔻🔻