eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
9.9هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 داستان اول (۱۰) 💠خانواده،مخصوصاً استادش مصطفی تشویقش میکردند. میخواستند درسش را خوب بخواند و قرائت را هم با قوت پی بگیرد. محسن،با همان بچگی شش دانگ حواسش را جمع کرده بود و اوضاع را مدیریت میکرد. ماه رمضان از مدرسه که برمیگشت بدو میرفت سر درس و مشق. همه را زود مینوشت و کاری را باقی نمیگذاشت. عصر که میشد موهایش را آب و شانه میکرد،لباس میپوشید و منتظر مینشست آقای سجادی از طرف اوقاف می آمد دنبالش . میبردش شهرستان برای تلاوت.یک شب از خستگی در راه برگشت خوابش برد . آقای سجادی از توی ماشین برش داشت و آوردش در خانه . مامان دید محسن مثل یک تکه ماه روی دست های آقای سجادی خوابیده . دلش غنج رفت از داشتن پسری که نگفته بود من صبح مدرسه بودم و ظهر مشق نوشته ام و حالا چطور اینهمه راه را بروم شهرستان که قرآن بخوانم؟ ده_یازده سال بیشتر نداشت که یک روز در خانه را زدند . مرد جا فتاده ای آمده بود و با محسن کار داشت . گفته بود جلسه قرآنی دارند و میخواهد محسن آن را اداره کند . همان وقت ها یک روز از مامان اجازه گرفت :(برام کلاس گذاشتند. گفتن برم قرآن درس بدم .) کلاسش چهارراه خواجه ربیع بود جایی دور از کوچه ی جوادیه. مامان گفت (میخوای این مسیر و هی بری و بیای ؟دلواپس میشم .)محسن گفت (من دیگه مرد شدم .) شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۶ 🔻🔻🔻🔻
... هوا خیلی سرد بود.😬 از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه جواب دادند: «دشمن» 😎فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم می‌شود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم»☺️. داد همه رفت به آسمان😅، (البته شوخی میکردند جناب فرمانده).😄 💚 💚
⭐‌شهیدی که حاجت میدهد عده ای از بسیجیان تبریزی وقتی که با امام خامنه ای دیدار داشتند در پایان جلسه از آقا چیزی برای حاجت روایی خواستند. ،ایشان فرموده بودند:چرا در تبریز به مزار شهید علی اکبر جوادی نمیروید ایشان حاجت میدهند. حاجت بخواین ازش 🙏 #تبریز #علی_اکبر_جوادی
°•| #فرماندهی_کل_قوا |•° بــر ســـر ڪــوے تــــو عـــقـــــل از ســر جــان بـرخـیـزد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️رهبر معظم انقلاب : عده ای بی‌محابا برای انتخابات مجلس اسم‌نویسی می‌کنند! اگر #توان_مدیریتی_ندارید، مسئولیت نپذیرید.
✍آیت الله فاطمی نیا: "مسأله والدین شوخی نیست! خدا می داند یک پرخاش به مادر، صد سال انسان را عقب می اندازد! اگر کوتاهی کرده اید تا دیر نشده جبران کنید."
•° ڪلام شهید: رفیق! حتے اگر احساس بے‌نیازے داشتے، دستت رابه سوی اهل‌بیت بگیر... اگر مشکل نداشتے همیشه وصل باش... مخصوصا به مادرت زهرا{س} فرزند نباید بےخیال مادر باشد... ... ...
💠 داستان اول (۱۱) 💠دبستان که تمام شد،همان مدرسه راهنمایی محل شان ثبت نام کرد.یک ماه که گذشت یک نفر زنگ زد.مامان گوشی را برداشت.مرد پشت تلفن خودش را معرفی کرد؛آقای طوسی از ناحیه ۵ مشهد.گفت (حاج خانوم حاجی حسنی چرا محسن رو مدرسه معمولی ثبت نام کردید؟ما پرونده اش رو بررسی کردیم.با این نمرات و استعداد قرآنی اش نباید مدرسه معمولی ثبت نامش می‌کردید. یه مدرسه ای هست به اسم شهید برزگر.شما باید بیاید اونجا ثبت نامش کنید.)مامان مِن منی کرد و گفت:(راستش آقای طوسی یک ماه گذشته از اول مهر.اگه الان اونجا ثبت نامش کنیم شاید جابه جایی سخت باشه برای بچه.)طوسی این حرف ها توی کتش نمیرفت،گفت حالا شما بیاید مدرسه رو از نزدیک ببینید.قول میدم خودتون انتخابش می کنید. بابا همراه محسن رفت برای دیدن مدرسه.مدرسه خوبی بود.آزمون می گرفتند و بچه های تیزهوش را انتخاب می کردند برای درس خواندن در آنجا،وقتی بنا شد محسن برود به مدرسه اندرزگو،مدرسه قبلی پرونده اش را نمی دادند.می گفتند:(محسن بهترین دانش آموز ماست.پرونده اش رو نمی دیم.)دست آخر بابا و آقای طوسی با اصرار پرونده را گرفتند و محسن به مدرسه جدید منتقل شد شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۷ 🔻🔻🔻🔻
#شهید سید مجتبی علمدار سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ، بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ : امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید. ... 💫
سردرخانه اش نوشته بود: 🌷"هرکه داردبر ولایت بدگمان حق ندارد پاگذارد دراین مکان کسی که آقاراقبول نداردحق ندارد نان مرابخورد آقایعنی"علی"و "علی" یعنی"اهل بیت(علیهم السّلام)"وهمه اینهابهم وصل هستند." 👈نشر با صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی گمان "چشم" خبر می‌دهد از سر درون ورنه چشم شهدا این همه آرام نبود ‌ #شهید_محسن_حججی #شهدایی
همه حرفش نماز اول وقت همه فعالیتش نماز اول وقت در هر شرایطی نماز اول وقت یا جماعت و در مسجد یا با خانواده در خانه با بچه ها به مسجد می‌رفت برای نماز جماعت در مهمانی یا در مسافرت برای برادر کوچکش که طلبه بود سجاده پهن می‌کرد او امام جماعت میشد و پدر ، اهالی خانه و خودش به او اقتدا می‌کردند. درس میداد می‌گفت نماز اول وقت در اردوهای آموزشی می‌گفت نماز اول وقت. در میدان جنگ هم نماز اول وقت. یاد این حرف افتادم: لبیک یا حسین(علیه السلام) یعنی نماز اول وقت 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#با_شهدا_گم_نمی_شویم دوقلوهایش که به دنیا آمدند برای نام گذاری‌شان گفت : هرچی قرآن بگه قرآن را که باز کرد آیه آمد : " بشیراً و نذیراً " اسم پسرهایش را گذاشت بشیر و نذیر ... کودکی‌هایی که کنار لبخندهای پدر ناتمام ماند . . . سردار #شهید_حاج_مهدی_کازرونی بیادش و به راهش صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جدیدترین تصویر از کشف پیکر مطهر شهیــــــــــــــــــ🌷ــــــد در میمک عراق 🌹🕊 #شهدای_تفحص
✍مادرش میگوید ، یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت ، یکی از دوستانم بود ، پرسیدم ، چکار داشت؟! گفت ، هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد! گفتم ، چی؟؟ ، گفت ، می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت ، اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت ، می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... 🌷
💠 داستان اول (۱۲) 💠دبیرستان رشته ریاضی می خواند و با برنامه های قرآنی سرش از همیشه شلوغ تر بود.وقتی هلاک به خونه برمیگشت مامان دوست داشت کنارش بنشیند تا ببیندش.محسن تا وقتی پیش مامان نشسته بود پایش را دراز نمی کرد.کم کم پلک هایش روی هم می افتاد و سرش کج می شد.مامان می گفت(محسن خب بخواب همین جا ده دقیقه.می خوام صورت ماهت رو ببینم.).محسن دوباره هشیار می شد .می گفت:(نه.بی ادبیه من پام رو اینجا دراز کنم.)بی خود نبود که مامان یوسف داوود صدایش می کرد.اندازه داوود خوش صدا و اندازه یوسف زیبا و با حیا بود. تازه ریش درآورده بود.ریش که نه،از نازکی به کرکی شبیه بودند.گذاشته بود روی صورتش بمانند.بهش می گفتند(تو که سنی نداری.بزن اینارو.)گوش نمی کرد.میگفت(همون که دین گفته)چندین سال بعد که شهید شد،لب تاپ و موبایلش دست به دست می گشت.هیچ نقطه ی سیاهی توی آن ها نبود. قوم و خویش ها می پرسیدند(حاج خانوم این طور که این پسرت را یوسف داوود صدا می زنی،جواد و مصطفی حسودی نمی کنند؟)مامان می خندید به حرفشان.می گفت(نخیر.جواد و مصطفی حرف مامان رو تایید می کنند) شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۷ و ۱۸ 🔻🔻🔻🔻
🍁🌱🍁 🌸روزِ مـیدَود 🏃‍♂ هـرڪس پےِ یار خـودش 💫 پـاے مـن لنـگ اسـت جـان انـدکـے آهستہ رو :)♥️🍃
شـهـدا از خۅاݕ ۅ خۅراڪ افتادند تا دنیا نڪند...💔 ۅ ایݩ اسٺ معناے مردانگے... اے ڪاش مردانہ قدر مردانگے هایشاݩ را بدانیم ..✋🏻 ...💕
❤️ ای صاحب و مولای ما ۰۰۰ جمعه ها عمقِ نگاهم طولانے تر است ! تا چشم ڪار میڪند تو نمـی آیـی ... اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ « نام تو آمد... » 🔹صحبتهای رهبر معظم انقلاب در رابطه با مقام #حضرت_معصومه سلام الله علیها 🗣 #حضرت_آیت_الله_العظمی_خامنه_ای
🌹 سر سفره عقد...💕 اونقد ذوق زده بود...😍 که منو هم به هیجان می آورد...☺️ وقتی خطبه جاری شد و بله رو گفتم...💑 صورتمو چرخوندم سمتش...👰 تا بازم اون لبخند زیبای😊 همیشگیشو ببینم...👀 اما به جای اون لبخند زیبا... اشکای شوقی رو دیدم...😂 که با عشق تو چشاش حلقه زده بود... همونجا بود که خودمو... خوشبخت ترین زن دنیا دیدم...👸 محرم که شدیم...💞 دستامو گرفت💁 و خیره شد به چشام...👁 هنوزم باورم نمیشد...🙂 بازم پرسیدم:"چرا من…؟" از همون لبخندای دیوونه کننده😍 تحویلم داد و گفت... "تو قسمت من بودی و من قسمت تو..."💕 قلبم❤️ از اون همه خوشبختی... تند تند می زد و... فقط خدا رو شکر می کردم...🙏 به خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود...👨💖 هر روزی که از عقدمون💍 می گذشت... بیشتر به هم عادت می کردیم...💏 طوری که حتی... یه ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم... هیچ وقت فکرشو نمی کردم... تا این حد مهربون و احساساتی باشه...😊😍 به بهونه های مختلف واسم کادو🎁 می گرفت و... غافلگیرم می کرد...😉
*نفس باد صبا ازحرمٺ مےآید اول صبح من و حسرٺ بین الحرمین خم شوم ٺا بہ ڪمر رو بہ سوے ڪرببلا السلام ای پسر فاطمہ اَرباب حُسیْن صلے الله علیڪ یااباعبدالله 🌺