eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
266 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
10.5هزار ویدیو
162 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 هر وقت ماه رمضان می‌شد پیش حاج‌قاسم می‌رفتیم ایشان همیشه می‌گفت: "دختر گلم" یعنی هر وقت من را می‌دید، می‌گفت: دختر گلم ایشان هیچ وقت خانه ما نیامده بود، اما ما همیشه به دیدنش می‌رفتیم. وقتی ایشان به من گفت: انتقام بابات رو گرفتم خیلی خوشحال شدم و گفتم: حاجی انتقام بابام رو گرفته و هر وقت آمد کرمان، می‌روم بیت‌الزهراء برای دیدنش... حاج قاسم همیشه این توصیه را به من می‌کرد که برای جامعه به درد بخور باش و من هم سعی می‌کنم همیشه برای جامعه خودم مفید باشم. راوی: دختر شهید ♥️ اینجا مکتب عاشقان سردار سلیمانی ست
💌 در محضر سرداران سردار عشق سلیمانی 👈توضیحات سردار سلیمانی در مورد این عکس که با سردار حاج حسین همدانی گرفته اند آخرین لحظه‌ای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانی‌ای در او دیدم. من در آن لحظه‌ی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است. اینکه می‌گویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی. آنجا با خنده به من گفت «بیا باهم یک عکسی بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ چه خودش، چه با کسی. وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او می‌خواست برود، من داشتم برمی‌گشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم. وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد: چون رهد از دست خود دستی زند/   چون جهد از نفس خود رقصی کند من این دست رقص را، این حالت پرواز را، این حالت اشتیاق را، این حالت عروج را در او دیدم.
✨﷽✨ 💌 ✍در حالات شهید محراب آیت الله مدنی آمده است: یک وقتی کسی ایشان را به یک مهمانی دعوت کرده بود. اول هفته گفته بود آقا شب جمعه شما مهمانی منزل ما می آیید؟ ایشان گفتند: باشد. اتفاقاً این وعده را فراموش کرده و به عتبات مشرف شدند. سه شنبه به نجف رسیدند. علما و دوستان به دیدن ایشان آمدند. آخر شب که همه رفتند، دفتر خود را باز کردند چیزی یادداشت کنند دیدن در این دفتر نوشته است که پنجشنبه شب من مهمان هستم. چون بازگشت ایشان هم به این آسانی نبوده است و از نظر قوانین پاسپورتی باید مدتی آنجا می‌ماندند. می‌آیند خدمت آیت الله حکیم و می‌گویند: من یک چنین وعده‌ای داده‌ام شما دستور بدهید استثنائاً اجازه بازگشت به من بدهند. از آن طرف هم به آن آقایی که آنجا میزبان بوده می گویند: آقای مدنی رفت، او هم یک جمع ۱۰۰ نفری را دعوت کرده بوده است. گفتند: آقای مدنی رفت، الان نجف است. دعاگوی شماست. گفت: من که نمی‌توانم میهمانی را به هم بزنم. وسط جلسه می‌بینند شهید آیت الله مدنی وارد مجلس می شود. همه متحیر می‌شوند. می‌گویند: مگر شما نجف نبودید؟ می‌گویند:من سه شنبه شب دفتر خود را دیدم، یاد قرار افتادم، صبح بازحمتراه افتادم، آمدم به وعده خود عمل کنم. 📚نداهای الهی در قیامت ص241، 240
~🕊 ^'💛'^ گفتم: نگرانتیم...! اینقدر‌ موقع توۍ جاده‌ نزن‌ کنار‌ نماز بخونی... چند دقیقه دیرتر چی میشه؟ افتادۍ دست کوموله‌ها چی؟ خندید! گفت:" تمام‌ جنگ‌ ما بخاطر همین‌ نمازه!" تمام‌ ارزش‌ نمازم‌ توی‌"اول‌ وقت" خوندنشه! 🕊
~🕊 ^'💜'^ اسیر شده بود 15سال بیشتر نداشت؛ حتی مویی هم در صورتش نبود سرهنگ عراقی آمد یقه‌شو گرفت، کشیدش بالا گفت: اینجا چکار میکنی؟؟؟ حرفت نمیزد ؛ سرهنگ عراقی گفت جواب بده گفت ولم کن تا بگم ؛ ولش کرد خم شد از روی زمین یک مشت خاک برداشت، آورد بالا... گفت اینجا خاک منه ، تو بگو اینجا چه کار میکنی؟؟ ♥️🕊
~🕊 ^'💜'^ ⚘بهش مےگفتن: «آخه‌ تو‌ که‌ پسر‌ نيستے، چه‌ جوری‌ مےخواۍ بجنگۍ!؟» مےگفت: «دفاع‌ از وطن‌ که ‌زن‌ و‌ مرد‌ و‌پير و جوان‌ نداره. هرکس‌ بايد هرکارۍ که ‌از دستش‌ برمياد، بکنه ⚘با اينکه‌ سنش‌ خيلے کم‌ بود‌.. اصلا از جنگ‌ و‌ جبهہ‌ نمےترسيد! به‌ کسایے هم‌ که‌ مےترسيدن‌ مےگفت: «وقتے دشمن‌ اومده‌ تو‌ شهرتون، چرا‌ نشستيد‌ و‌ هيچ‌ کارۍ نمےکنيد!؟  همه‌ بايد مبارزه‌ کنند!» ♥️🕊
~🕊 ^'💜'^ ⚘کار هر شبش‌ بود.!. با اینکه‌ از‌ صبح‌ تا‌ شب‌‌ کار‌ و‌ درس‌ داشت و‌ فعالیت‌ میکرد، نیمه‌ هاۍ‌ شب‌ هم ‌بلند‌ میشد مۍخواند.. یک‌ شب‌ بهش‌ گفتم‌: یکم‌ استراحت‌کن! خسته‌اۍ.. ⚘با همان‌ حالت‌ خاص‌خودش‌ گفت: تاجر‌ اگه‌ از‌ سرمایه‌اش‌‌ خرج‌ کنه، بالاخره‌ ورشکست‌ میشه! باید سود ببره‌ تا‌ زندگیش ‌بچرخه.. ما هم‌ اگه‌ قرار‌ باشه‌ نمازشب ‌نخونیم،‌ ورشکست‌ میشیم..:) ♥️🕊 . .
چه‌قدر دوست‌ داشتم‌ امام‌ عقدمان‌ كند. تنها خواهشم‌ همين‌ بود. گفت‌ : «هرچيز ديگه‌ بخواهيد دريغ‌ نمي‌كنم‌. فقط‌ خواهش‌ مي‌كنم‌ از من‌نخواهيد لحظه‌اي‌ از عمر اين‌ مرد رو صرف‌ خودم‌ كنم‌. من‌ نمي‌تونم‌سر پل‌صراط‌ جواب‌ بدم‌.» 🌸راوی : همسر شهید