eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
263 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
10.5هزار ویدیو
162 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
هوای این روزای من هوای سنگره یه حسی روحمو تا زینبیه میبره🕊 تا کی باید بشینم و خداخدا کنم تا کی به عکسای شهیدامون نگاه کنم😔 ╭─┅═♥️ ╰─┅═♥️═┅╯
‏"نذرلبخندامام زمان《عج》" پناهیان اولین ویژگی منتظرفرج این است بایدآمادگی تبعیت ازیک امام مقتدررا داشته باشد. سلامتی آقا ۵صلوات
🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 ✍ڪلام شھید #اگرشهـداحقی بر گردن مردم دارند،به خداے ڪعبه من مردان بی غیرت و زنان بد حجاب را نخواهم بخشید. #شهدایی #حجاب #شهیـد_عباس_عرب_نژاد.
فرقی نمی کند شلمچه ، حلب ، موصل ، قدس یا کوچه پس کوچه های شهرمان! بسیجی سهمش دویدن پا به پای انقلاب است. #ما_عاشق_مبارزه_با_اسرائیل_هستیم ‌ #شهدایی
"السَّلامُ عَلَيكَ بِجَوامِعِ السَّلام" همه ي سلام ها به تو...... ای جان جان ای جان جان مستان سلامت می‌کنند.... #یا_صاحب_الزمان
|💛|  -محمد پاشو!..پاشو چقدر مے خوابی!؟ -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم.. -پاشو،من دارم نماز شب میخونم ڪسے نیست نگام ڪنه!!! یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم ڪم آوردم!😄 "شهید مسعود احمدیان" هرشب به ترفندے بیدارمان میڪرد براے نماز شب..عادت ڪرده بودیم!✌️🏻
🔸 جوانی داشتیم بدزبان و قُلدُر شُهره محل بود. اهل نماز و روزه هم نبود صالح اصرارداشت بره و باهاش رفیق شه؛ بقیه که متوجه شده بودن باهاش مخالفت میکردن که آخه اون جوان به باورهای تو که اعتقادی ندارہ و به هیچ صراطی مستقیم نیست 🔹ولی صالح یه مبنایی برای خودش داشت. می گفت: من که نمی تونم نسبت به این جوانِ منحرف بی تفاوت باشم. خیلی وقت صرف کرد و زحمت کشید. آخرم تونست اون جوان رو از راه اشتباهی که انتخاب کرده بود نجات بده👌 🌹🍃🌹🍃
حاج اسماعیل دولابی میگفت : وقتی به خدا بگویی خدایا من غیر از تو کسی را ندارم ؛ خدا غیور است و خواسته ات را اجابت می‌کند. زندگیت سخت شده؟! 💚
برای پسرم دنبال مدرسه می‌گشتم؛ رفت جبهه، هنوز هم برنگشته....
🌷ای دل؛ به خودت بیا.. از خودت بپرس؟! چه کردند که لایق شهادت شدند ما چه کنیم که لایق شهادت باشیم؟ ❤️ #شهیدمحمودرادمهر ❤️ #شهیدمحمد_تقی_سالخورده #شبتون_شهدایی💥
💠 داستان اول (۹) 💠هفت سالش که بود دبستان جوادالائمه(ع) ثبت نامش کردند؛نزدیک همان کوچه جوادیه.یک ماه که گذشت مامان را برای انجمن اولیا و مربیان خواستند.پدر و مادرها که همگی جمع شدند و روی صندلی ها نشستند.پدر مادر ها که همگی جمع شدند و روی صندلی ها نشستند،معلم محسن بلند شد.دفتری را سردست گرفت و جلوی چشم همه ورق زد.همه نگاه کردند به خط خوش دفتر و دهان معلم که داشت می گفت(محسن حاجی حسنی کارگر با همه دانش آموزام فرق می کنه.نگاه کنید دفتر دیکته اش رو.یه نوزده نمی بینید.)انگار یک دسته کبوتر با هم توی دل مامان شروع کردند به بال زدن.هنوز یک ماه نگذشته محسن این طور گل کرده بود. وقتی فهمیدند محسن قاری قرآن است،بلندگوی روی سکو هر روز انتظارش را می کشید.تلاوت های سر صف فرصت خوبی بود برای پس دادن درس هایی که از مصطفی و بقیه اساتید می گرفت.مسابقات دانش آموزی که راه افتاد محسن بارها برای مدرسه اش افتخار کسب کرد.مامان دلش می سوخت.بهش می گفت(از این ور مدرسه می روی،از اون ور شهرستان می ری برای قرائت،درس قرآنت هم که هست.از پا در میای خوب.)جواب محسن فقط یک چیز بود؛(من مال قرآنم.) شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۵ 🔻🔻🔻🔻
#کلام_گوهربار_شهید ‌بایستی شهــادت را در آغوش گرفت گـــونہ هـا بایستی از شوقش سـرخ شـود و ضربان قلب تندتر بزند خدایا! مرا پاڪـیزہ بپذیر #شهـیدجاویدالاثر_مهـدی_باڪری