eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
263 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
10.5هزار ویدیو
162 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید سید مجتبی علمدار سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ، بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ : امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید. ... 💫
سردرخانه اش نوشته بود: 🌷"هرکه داردبر ولایت بدگمان حق ندارد پاگذارد دراین مکان کسی که آقاراقبول نداردحق ندارد نان مرابخورد آقایعنی"علی"و "علی" یعنی"اهل بیت(علیهم السّلام)"وهمه اینهابهم وصل هستند." 👈نشر با صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی گمان "چشم" خبر می‌دهد از سر درون ورنه چشم شهدا این همه آرام نبود ‌ #شهید_محسن_حججی #شهدایی
همه حرفش نماز اول وقت همه فعالیتش نماز اول وقت در هر شرایطی نماز اول وقت یا جماعت و در مسجد یا با خانواده در خانه با بچه ها به مسجد می‌رفت برای نماز جماعت در مهمانی یا در مسافرت برای برادر کوچکش که طلبه بود سجاده پهن می‌کرد او امام جماعت میشد و پدر ، اهالی خانه و خودش به او اقتدا می‌کردند. درس میداد می‌گفت نماز اول وقت در اردوهای آموزشی می‌گفت نماز اول وقت. در میدان جنگ هم نماز اول وقت. یاد این حرف افتادم: لبیک یا حسین(علیه السلام) یعنی نماز اول وقت 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#با_شهدا_گم_نمی_شویم دوقلوهایش که به دنیا آمدند برای نام گذاری‌شان گفت : هرچی قرآن بگه قرآن را که باز کرد آیه آمد : " بشیراً و نذیراً " اسم پسرهایش را گذاشت بشیر و نذیر ... کودکی‌هایی که کنار لبخندهای پدر ناتمام ماند . . . سردار #شهید_حاج_مهدی_کازرونی بیادش و به راهش صلوات
23.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴جدیدترین تصویر از کشف پیکر مطهر شهیــــــــــــــــــ🌷ــــــد در میمک عراق 🌹🕊 #شهدای_تفحص
✍مادرش میگوید ، یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت ، یکی از دوستانم بود ، پرسیدم ، چکار داشت؟! گفت ، هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد! گفتم ، چی؟؟ ، گفت ، می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت ، اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت ، می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... 🌷
💠 داستان اول (۱۲) 💠دبیرستان رشته ریاضی می خواند و با برنامه های قرآنی سرش از همیشه شلوغ تر بود.وقتی هلاک به خونه برمیگشت مامان دوست داشت کنارش بنشیند تا ببیندش.محسن تا وقتی پیش مامان نشسته بود پایش را دراز نمی کرد.کم کم پلک هایش روی هم می افتاد و سرش کج می شد.مامان می گفت(محسن خب بخواب همین جا ده دقیقه.می خوام صورت ماهت رو ببینم.).محسن دوباره هشیار می شد .می گفت:(نه.بی ادبیه من پام رو اینجا دراز کنم.)بی خود نبود که مامان یوسف داوود صدایش می کرد.اندازه داوود خوش صدا و اندازه یوسف زیبا و با حیا بود. تازه ریش درآورده بود.ریش که نه،از نازکی به کرکی شبیه بودند.گذاشته بود روی صورتش بمانند.بهش می گفتند(تو که سنی نداری.بزن اینارو.)گوش نمی کرد.میگفت(همون که دین گفته)چندین سال بعد که شهید شد،لب تاپ و موبایلش دست به دست می گشت.هیچ نقطه ی سیاهی توی آن ها نبود. قوم و خویش ها می پرسیدند(حاج خانوم این طور که این پسرت را یوسف داوود صدا می زنی،جواد و مصطفی حسودی نمی کنند؟)مامان می خندید به حرفشان.می گفت(نخیر.جواد و مصطفی حرف مامان رو تایید می کنند) شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۷ و ۱۸ 🔻🔻🔻🔻
🍁🌱🍁 🌸روزِ مـیدَود 🏃‍♂ هـرڪس پےِ یار خـودش 💫 پـاے مـن لنـگ اسـت جـان انـدکـے آهستہ رو :)♥️🍃