✅ دفترچه خاطرات یک تکفیری/ داعشیها چطور نیرو جذب میکردند؟- اخبار فرهنگی - اخبار تسنیم - Tasnim
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1398/08/14/2134426/%D8%AF%D9%81%D8%AA%D8%B1%DA%86%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%DA%A9%D9%81%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B9%D8%B4%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88-%D8%AC%D8%B0%D8%A8-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF/amp
4_5827957375822201395.mp3
38.97M
🖤زيارت نامه ى امام حسن عسكرى عليه السّلام در سامرّا.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
♥️ای منتظران گنج نهان می آید
آرامش جان عاشقان می آید🌹
♥️بر بام سحر طلایه داران ظهور
گفتند که صاحب الزمان (عج)می آید🌹
*عید امامت و ولایت مولایمان امام زمان (عج)مبارک*
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷نماهنگ بسیار زیبا
شاید آن یار اینجا باشد
با صدای دلنشین
🌷 #شهید_آوینی
«تقدیم به آقا امام زمان (عج)»
✨🕊💐🕊💐🕊💐🕊✨
👉🌺🍃
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۳)
💠 سال 67 بود.جنگ داشت به روز های آخرش نزدیک می شد اما تولد محسن سرمای آبان ماه را برای ملیحه گرم کرده بود.اسمش را گذاشت محسن چون دلش می خواست محسن فاطمه(س) زنده می ماند. دلش می خواست محسنش به خوبی محسنی که هیچ وقت به دنیا نیامدزندگی کند.به همین خاطر بود که تمام ایام بارداری اش در هر مجلسی حاضر نمی شدو دست به هر لقمه ای نمی برد.آن 9 ماه از قرآن کنده نشد.کار هر روزش خواندن زیارت عاشورا و امین الله بود. انگار منتظر بچه ای بود که قوت غالبش همین چیزها باشد.
محسن سفیدو قشنگ بود.ملیحه از خلق و خویش متعجب بود.بهش می گفت(فرشته)وآرام بود.بهانه نمی گرفت.غذایش را با خوشحالی می خورد،خوب می خوابیدو گریه نمی کرد.انگار از همان وقت ها از خدای خودش حسابی راضی بود.ملیحه نفهمید اصلا محسن چطور از آب و گل درآمد.بس که بی آزار بود این بچه.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی۱۰ و ۱۱
🔻🔻🔻🔻
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۴)
💠 محسن سه ساله بود.صبحانه اش را که می خورد،می رفت اتاق بچه ها.مامان توی آشپزخانه مشغول بود که صدای ضبط بلند می شد.صدای شحات محمد انور بود.باز محسن رفته بود سراغ ضبط برادرهایش.آن قدر با ضبط ور رفته بود که یادگرفته بود چطور ازش استفاده کند.
یک روز که مامان سرزد به اتاق بچه ها،از دیدن دم و دستگاهی که محسن درست کرده خشکش زد.محسن یک روسری دور سرش بسته بود و یکی را هم انداخته بود روی شانه اش و نشسته بود روی یک بالش.یک آیه را که شحات می خواند،محسن ضبط را خاموش می کرد و با زبان بچه گانه اش از شحات تقلید می کرد.وقتی چشمش به مامان افتاد خنده اش گرفت؛انگار از قیافه خودش.با صدای کودکانه اش گفت (من می خوام شحات انور بشم).
ظهر که مامان کارهای خانه را تمام می کرد،میدید که محسن هنوز مشغول شحات انور شدن است.محسن بعد از ناهار استراحت می کرد و باز مشغول ضبط صوت می شد.اسباب بازی هایش خاک می خوردند.زیاد نمی رفت سراغ شان.آدم بزرگ بود از بچگی.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی۱۱ و ۱۲
🔻🔻🔻🔻
1_1820347.mp3
3.7M
#هشدار_تربیتی
✅پدر ومادر هاحتما گوش کنند
❌وای بر پدرومادران آخرالزمان...
#سخنان_زیبای_حجت_الاسلام_عالی
♥️
✨
قَد نَرَیٰ تَقَلُّبَ
وَجْهِکَ فی السَمـاء ...
(بقره/۱۴۴)
🍁
وقتیکه دلـت تنگمیشود
به آسمـان نـگاه کن...
#هذا_یوم_الجمعه♥️
فرض کن پاییز باشه...
روز جمعه باشه...
هوا هم بارونی باشه... 😔
دعای ندبه بخونی کنار آرامگاه شهدای گمنام
(أین صاحب الیوم الفتح و ناشر رایة الهدي...)
آخ که چقدر دلت پر میزنه برای شنیدن ندای انا المهدی💔
#امام_زمانم✨
#صلوات_جهت_تعجیل_در_ظهور🤲
⛅🌹🌹⛅
🌹آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز است
🍀جمعه ها پای دلم لَنگ ترازهر روزاست
🌹ابر چشمم پُرِ از بغض و دلم بارانی است
🍀سوز این حنجره خوش زنگ تراز هر روز است
🌹سر به دیوار زدن چاره ی ناچار من است
🍀به گمانم که دلت سنگ تر از هر روز است
🌹جمعه ها روز نجات دل عاشق گر هست
🍀پس چرا این همه دل تنگ تر از هر روز است؟
🌹من و یادت چه غزلها که تغزّل کردیم
🍀این تغزّل که خوش آهنگ تر از هر روز است
🌹می رود جمعه ولی یاد تو از دل هرگز
🍀در دلم عشق تو پر رنگ تر از هر روز است
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۵)
💠 مصطفی قرآن را جلویش باز کرده بود.ضبط روشن بود و او داشت همراه شحات انور قرائت می کرد.یکهو صدای شحات گم شدو صدای دیگری شروع شد.صدای محسن بود.داشت از شحات تقلید می کرد.ابروهای مصطفی رفت تو هم.کارد می زدی خونش درنمی آمد.(این بچه نمی دونه این نوارارو با هزار سفارش و دوندگی گیر می آریم؟صدای خودش رو روی صدای شحات انور ضبط کرده که چی؟)داشت با خودش غر می زد که کم کم اخم هایش باز شد.
تازه فهمید محسن عجب قرائتی کرده.بچه سه ساله همه قواعد تجوید صوت و لحن را رعایت کرده بود بی آنکه از کسی یاد گرفته باشد.بعد که از محسن علت این کارش را پرسید،فهمید او اصلا نمی دانسته دکمه را اشتباه زده و صدایش ضبط شده.بد هم نشد.سال ها بعد که محمود شحات انور.پسر شحات محمد انور مهمان خانه شان شد با شنیدن این نوار از استعداد عجیب محسن حیرت کرد. اما آن وقت دیگر محسن نبود.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۲
🔻🔻🔻🔻