پیـــــــام شهیــــــد
بدنـم را به خاڪ سپردم، ایمانـم را بـہ خدا، و انقلاب را بـہ شما...
☕🥀
شهید هادی مهدی پور:
هفتم دی ۱۳۴۶، در شریفآباد قزوین به دنیا آمد. پدرش علیاکبر، کشاورز بود و مادرش گلزارخانم نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. سپس وارد حوزه علمیه شد . از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سیزدهم آبان ۱۳۶۲، در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
🌷🌷🌷🌷🌷
🔰اگر با گلوله توپ شهیـد نشوم ،آبرویم می رود؛
🌷شهید حجت فتوره چی ، فرمانده محور عملیاتی لشکر ۳۱ عاشورا مدت ها در کردستان با ضد انقلاب مبارزه میکرد.
یکی از همرزمانش درباره این شهید میگوید:
شهید فتوره چی بارها میگفت خدا نکند حجت با گلوله یا ترکش شهید شود.. حجت باید با گلوله توپ شهید شود و الا آبرویم می رود.
همرزمانش این جملات را مزاح و شوخی تلقی میکردند.
در مرحله دوم عملیات والفجر۴ بود که راهی منطقه عملیاتی ک حجت در آن جا بود شدیم سراغ وی را از حمید باکری گرفتیم و حمید اقا با دست به منطقه پر درخت اشاره کرد ک شاید آنجا باشد.
چون بیسیمش قطع شده بود به جستجو منطقه دیگر پرداختیم تا این که سر بی بدن او را پیدا کردیم.
بدنش متلاشی شده بود و قابل جمع کردن نبود.
هدایت شده از سـامیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خدمت همه دوستان بزرگوار
شمارو دعوت میکنم به دیدن این کلیپ زیبا با نواهنگ شهید آوینی
@Samire
#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۱)
🔹بچه سه ساله همه قواعد تجوید و صوت و لحن را رعایت کرده بود بی آنکه از کسی یاد گرفته باشد.
محسن قبل از اینکه به دنیا بیاید داشت توی زندگی مادرش جوانه می زد.ملیحه از وقتی خودش را شناخت،فکر می کرد هیچ چیز مهم تر از حرمت بزرگ ترها نیست.به مادر بزرگ هایش زیاد احترام می گذاشت.دعای خیرشان همیشه جلوتر از ملیحه می رفت و درهای بسته را برایش باز می کرد.
مادر بزرگ مادری اش مفسر قرآن بود و خانه اش محل رفت و آمد خانم های مشتاق یادگیری.مستمعان جلساتش گاهی تا دویست نفر هم می رسیدند.میزبانی آن همه مهمان توان می خواست.پیرزن دیگر از تک و تای سابق افتاده بود.گرد وغبار روی اسباب خانه اش بهش می گفت((دیگه دوره ات گذشته خاج خانوم))اما ملیحه کمک حال مادربزرگ بود.دوست نداشت هیچ وقت دوران چیز های خوب سربیاید.محسن از همان وقت ها توی زندگی ملیحه شروع کرد به روییدن.مادربزرگ وقتی چروک های صورتش به خنده باز می شد،ازته دل دعا می کرد((الهی بچه هات چراغ دلت باشند ملیحه جان))سوی چراغ محسن از همان وقت ها توی زندگی ملیحه تابیدن گرفت.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۹
🔻🔻🔻🔻
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۲)
💠 ملیحه عروس تازه بود.وقتی محمدمهدی می رفت سر کار،تنهایی اش را با کارهای خانه پر می کرد.خودش را مشغول می کرد تا برنامه ی مورد علاقه اش شروع شود،قرائت جواد فروغی.پسربچه خوش صداو خوش سیمایی که آن روزها اسمش سر زبان ها افتاده بود.زمان برنامه را حفظ شده بود.راس ساعت خودش را می رساند جلوی تلویزیون و می نشست.
مجری با جواد خوش و بش می کرد و بعد می خواست که قرائتش را شروع کند.طنین آیات خدا با صدای پر و شش دانگ جواد،دل آدم را می لرزاند.ملیحه قرائت خوب را می شناخت.از بچگی با خانواده و حالا با محمدمهدی،در محافل قرآنی آمدو رفت داشت.جلوی تلویزیون،به صورت معصوم جواد کوچک خیره می ماند و توی دلش با خدا گفت و گویی در می گرفت.از خدا می خواست بچه هایی روزی اش کند که قرآن را همین خوبی برای مردم بخوانند
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی۱۰
🔻🔻🔻🔻
✅ دفترچه خاطرات یک تکفیری/ داعشیها چطور نیرو جذب میکردند؟- اخبار فرهنگی - اخبار تسنیم - Tasnim
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1398/08/14/2134426/%D8%AF%D9%81%D8%AA%D8%B1%DA%86%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%DA%A9%D9%81%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B9%D8%B4%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88-%D8%AC%D8%B0%D8%A8-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF/amp
4_5827957375822201395.mp3
38.97M
🖤زيارت نامه ى امام حسن عسكرى عليه السّلام در سامرّا.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
♥️ای منتظران گنج نهان می آید
آرامش جان عاشقان می آید🌹
♥️بر بام سحر طلایه داران ظهور
گفتند که صاحب الزمان (عج)می آید🌹
*عید امامت و ولایت مولایمان امام زمان (عج)مبارک*
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷نماهنگ بسیار زیبا
شاید آن یار اینجا باشد
با صدای دلنشین
🌷 #شهید_آوینی
«تقدیم به آقا امام زمان (عج)»
✨🕊💐🕊💐🕊💐🕊✨
👉🌺🍃
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۳)
💠 سال 67 بود.جنگ داشت به روز های آخرش نزدیک می شد اما تولد محسن سرمای آبان ماه را برای ملیحه گرم کرده بود.اسمش را گذاشت محسن چون دلش می خواست محسن فاطمه(س) زنده می ماند. دلش می خواست محسنش به خوبی محسنی که هیچ وقت به دنیا نیامدزندگی کند.به همین خاطر بود که تمام ایام بارداری اش در هر مجلسی حاضر نمی شدو دست به هر لقمه ای نمی برد.آن 9 ماه از قرآن کنده نشد.کار هر روزش خواندن زیارت عاشورا و امین الله بود. انگار منتظر بچه ای بود که قوت غالبش همین چیزها باشد.
محسن سفیدو قشنگ بود.ملیحه از خلق و خویش متعجب بود.بهش می گفت(فرشته)وآرام بود.بهانه نمی گرفت.غذایش را با خوشحالی می خورد،خوب می خوابیدو گریه نمی کرد.انگار از همان وقت ها از خدای خودش حسابی راضی بود.ملیحه نفهمید اصلا محسن چطور از آب و گل درآمد.بس که بی آزار بود این بچه.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی۱۰ و ۱۱
🔻🔻🔻🔻
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۴)
💠 محسن سه ساله بود.صبحانه اش را که می خورد،می رفت اتاق بچه ها.مامان توی آشپزخانه مشغول بود که صدای ضبط بلند می شد.صدای شحات محمد انور بود.باز محسن رفته بود سراغ ضبط برادرهایش.آن قدر با ضبط ور رفته بود که یادگرفته بود چطور ازش استفاده کند.
یک روز که مامان سرزد به اتاق بچه ها،از دیدن دم و دستگاهی که محسن درست کرده خشکش زد.محسن یک روسری دور سرش بسته بود و یکی را هم انداخته بود روی شانه اش و نشسته بود روی یک بالش.یک آیه را که شحات می خواند،محسن ضبط را خاموش می کرد و با زبان بچه گانه اش از شحات تقلید می کرد.وقتی چشمش به مامان افتاد خنده اش گرفت؛انگار از قیافه خودش.با صدای کودکانه اش گفت (من می خوام شحات انور بشم).
ظهر که مامان کارهای خانه را تمام می کرد،میدید که محسن هنوز مشغول شحات انور شدن است.محسن بعد از ناهار استراحت می کرد و باز مشغول ضبط صوت می شد.اسباب بازی هایش خاک می خوردند.زیاد نمی رفت سراغ شان.آدم بزرگ بود از بچگی.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی۱۱ و ۱۲
🔻🔻🔻🔻
1_1820347.mp3
3.7M
#هشدار_تربیتی
✅پدر ومادر هاحتما گوش کنند
❌وای بر پدرومادران آخرالزمان...
#سخنان_زیبای_حجت_الاسلام_عالی
♥️
✨
قَد نَرَیٰ تَقَلُّبَ
وَجْهِکَ فی السَمـاء ...
(بقره/۱۴۴)
🍁
وقتیکه دلـت تنگمیشود
به آسمـان نـگاه کن...
#هذا_یوم_الجمعه♥️