#خاطرات_شهدا 🌷
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#صدای ژنرال ما....!!
#محمد رشید صدیق فرمانده تیپ ۲۴ مکانیزه #عراق رو گرفته بودیم. نوسان#فشار خون داشت. اما هر چه معاینه اش می کردم #دلیلش رو نمی فهمیدم. یه کم آروم شده بود
#تا اينكه صدای #حسن_باقری از سنگر فرماندهی بلند شد. حسن وقتی با بی سیم حرف مى زد، بلند صحبت می کرد تا صداش برسه اون ور.
#یه دفعه دیدم حالت #سرتیپ عراقی بهم ریخت! رنگش به سرخی و سیاهی متمایل شد. با سختی #پرسید: شما هم این صدا را می شنوی دکتر» پرسیدم: منظورت را نمی فهمم، مگر تو #صدایی می شنوی؟
#سرتیپ در حالی که در سنگر بی تابانه قدم می زد گفت: صدای یکی از #ژنرال های شماست. بله اون صدا همه اش تو گوشمه. با تعجب پرسیدم: ژنرال ما
حالا این #ژنرال کی هست؟
#از کجا می دونی ژنراله گفت: چون همیشه فرمان می ده. فرمانهای مهم. اون یک #کارکشته و قویه.
فرماندهان ما همه شون از او می ترسیدن. پرسیدم: شما چه سابقه ای از اون ژنرال دارین که این طوری باعث #ترس شما شده؟
#سرتیپ پاسخ داد: سابقه حمله، شکست،فرار،مرگ، تو جبهه ى ما صدای او، به نام #صدای_عملیات شناخته شده. هر وقت صدای اونو از پشت بی سیم می شنیدیم، #می_ترسیدیم.
#صداش که می یومدقبل شروع حمله بوی #شکست از روحیه فرماندهان ما بلند می شد.
تازه فهمیده بودم دلیل #نوسانات فشار خون سرتیپ از چیست؟ #صدای_شهید_حسن_باقری
یا همان #ژنرال....
🌷سرلشکرشهید حسن باقری🌷
هدیه به روح شهدا و شهدای حرم آل الله صلوات 💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
https://eitaa.com/shahadat_arezoomee
🔶 مرزهای #ایران از شدت ازدحام زائران #اربعین دیگر جای سوزن انداختن نیست.. چه فتنه ها کردند که #شیعیان نروند.. و چه شد..
#اربعین #مشایه_الاربعین #پیاده_روی_اربعین #حب_الحسین_یجمعنا #امام_حسین #کربلا #نجف #عراق #لبیک_یا_حسین #زیارت #اجتماع_اربعین #تجمع_اربعین #عاشق #عشق #لیاقت #الحسین_یجمعنا #مرز_خسروی #مرز_مهران #مرز_چذابه #مرز_شلمچه #ایرانیان
🔔👇
دوستان بی شک اسم رمزِ فتنه ی بنزین
سلام بر خاتمی بود
و اینکه شهردار تهران از خانواده ی منافقینه ( خواهر و برادرش عضو سازمان منافقین هستن )
اینکه دیروز برف اومد و اقدامی برای باز کردن خیابانها نکرد
چون میخواست با فتنه گران همراهی کرده و کمکشان کنه
در سوء استفاده از این تجمیع ماشینها
و فیلم گرفتن از صف طویل خودروهای مانده در برف و ارسال آن به شبکه های معاند
و هم ناراضی کردن مردم در این شرایط تا علیه نظام #شورش کنن
از کامیونهایی که یقینا متعلق به #شهرداری تهرانه غافل نشید
که خاک و قلوه سنگ و نخاله و..... آوردن وسط خیابانها ریختن
تا همه ی اراذل ، اوباش برای تخریب وسیله ای داشته باشند
شک نکنید تعدادی از مقامات و مدیران با منافقین در ارتباطند.
اغتشاش گران از نیروهای آموزش دیده ی #منافقین و #ضد_انقلاب هستن
که برای آشوب همزمان در سه کشور #عراق #لبنان #ایران ماموریت دارند .
چشم و گوش نظام باشید موارد مشکوک رو به نیروهای امنیتی گزارش کنید .
از فتنه های آخرالزمان غافل نشید .
#عمارهای امام و ولیتان باشید .
@shahadat_arezoomee 💚
💢 استعفای روحانی مطالبهی انقلابیون نیست؛ اگر مردم رای دهنده به مزایا و معایب دولت ناشی از رای خود برسند در انتخاب بعدی ریل را عوض میکنند....
تغییر #مردم_سالاری باید اینگونه محقق شود!
انقلابیون به دنبال قهرمان سازی از بازندگان نیستند؛ علت اصرار همراهان روحانی بر استعفا، فاصله گذاری تصنعی برای انتخابات به خاطر دستان خالی است...
راهبرد بی دولت سازی کشور در شرایط موجود مشکوک است!!
#عراق
#لبنان
💬 عبدالله گنجی
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💞↑🌿🍁
و هو الشهید♥️
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:#فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهمالسلام) هستیم و از #حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
💠 گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
💠 شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دوستان لطف کنین یه همتی کنین این پست رو با هشتگ های زیر نشر بدین توی اینستاگرام و توییتر❤️
🌹شرکت کنین توی راهپیمایی مجازی🌹
التماس دعا🤲
#قاسم_نبودی_ببینی
#قدس
#القدس_لنا
#نشر
#نشر_حداکثری
#قران_كريم
#قاسم_سلیمانی #سردارسلیمانی_فرمانده_سپاه_قدس #سردار_دلها #فلسطین
#covid_19 #covid19 #covid #corona #covid_1948 #israel #palastine #ghods #مسجدالاقصی #عراق #عرب #iran #رهبر #خامنه_ای