#خاطرات_شهدا🍂🖤🍂
بنده به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه رعد ، به سربازان نگهبان دستور داده بودم تا شبها پس از خاموشی ، برای ورود و خروج به قرارگاه ، ایستِ شبانه بدهند.
یکی از شب ها نگهبان پاس دو ، که نوبت پاسداری اش از ساعت دو الی چهار صبح بود ، سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت ،
در ضلع جنوبی قرارگاه شخصی هست که فکر میکنم برایش مشکلی پیش آمده.
پرسیدم ، مگر چه کار می کند؟ گفت ، او خودش را روی خاک ها انداخته و پیوسته گریه میکند.
من بی درنگ لباس پوشیدم و همراه سرباز به طرف محلی که او نشان میداد رفتم.
به او گفتم که تو همین جا بمان. سپس آهسته به طرف صدا نزدیک شدم.
صدا به نظرم آشنا آمد ، نزدیکتر که رفتم او را شناختم.
تیمسار بابایی ، فرمانده قرارگاه بود.
او به بیابان خشک پناه برده بود و در دل شب آنچنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود ، که به اطراف خود توجهی نداشت.
من به خودم اجازه ندادم که خلوت او را برهم بزنم.....
#شهیدعباس_بابایی
📕 پرواز تا بی نهایت ، ص233
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد💞