eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
673 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃 دانشجو بابایی ، ساعت دو بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند! 👈 این جمله یکی از داغ‌ ترین خبر‌هایی بود که بولتن خبری پایگاه "ریس" آمریکا چاپ کرده بود. عباس گفت: چند شب پیش ، کلنل "باکستر" فرمانده پایگاه و همسرش که از یه مهمونی شبونه بر می‌گشتند ، من رو در حال دویدن توی میدون چمن پایگاه دیدند و برای دویدن در اون موقع شب توضیح خواستند. گفتم: خوابم نمی اومد ؛ خواستم ورزش کنم تا خسته بشم. هر دو با تعجب نگاهم کردند. فهمیدم جوابم قانع کننده نبوده ، ادامه دادم ، مسائلی که اطرافم می گذره باعث می‌شه شیطان با وسوسه هاش من رو به گناه بکشه ، در دین ما سفارش شده این وقت ها بدویم یا دوش آب سرد بگیریم. حرفم که تموم شد ، تا چند دقیقه بهم می‌خندیدند. طبیعی هم بود ، با ذهنیتی که اون ها در مورد مسائل جنسی داشتند ، نمی تونستند رفتار من رو درک کنند.... 📕 پرواز تا بی نهایت، ص۳۶ @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🍂🌸🍂 عباس در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی‌خورد ، مرخصی خواستند . وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه جنگ پرسیدند ، عباس عرض کرد ، من در دهه اول محرم برای شستن استکان‌ های چای عزاداران به هیئت‌ های جنوب شهر که من را نمی ‌شناسند می روم ، مرخصی را برای آن می‌خواهم ، امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند ، به یک شرط اجازه مرخصی می‌ دهم ، که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی.... 📕 شوق پرواز @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🍂🖤🍂 بنده به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه رعد ، به سربازان نگهبان دستور داده بودم تا شبها پس از خاموشی ، برای ورود و خروج به قرارگاه ، ایستِ شبانه بدهند. یکی از شب‌ ها نگهبان پاس دو ، که نوبت پاسداری اش از ساعت دو الی چهار صبح بود ، سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت ، در ضلع جنوبی قرارگاه شخصی هست که فکر می‌کنم برایش مشکلی پیش آمده. پرسیدم ، مگر چه کار می کند؟ گفت ، او خودش را روی خاک‌ ها انداخته و پیوسته گریه می‌کند. من بی درنگ لباس پوشیدم و همراه سرباز به طرف محلی که او نشان می‌داد رفتم. به او گفتم که تو همین جا بمان. سپس آهسته به طرف صدا نزدیک شدم. صدا به نظرم آشنا آمد ، نزدیکتر که رفتم او را شناختم. تیمسار بابایی ، فرمانده قرارگاه بود. او به بیابان خشک پناه برده بود و در دل شب آنچنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود ، که به اطراف خود توجهی نداشت. من به خودم اجازه ندادم که خلوت او را برهم بزنم..... 📕 پرواز تا بی نهایت ، ص233 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد💞
🍃🌸🍃 عباس از کبر و غرور خیلی می ترسید ، از ایام جوانی در مراسم تعزیه امام حسین علیه السلام در محل شرکت می کرد . یکبار که فرمانده پایگاه هوایی همدان بود برای دین ما به قزوین آمد و در برنامه تعزیه خوانی ما شرکت کرد ، او در نقش یک مرد اسب سوار بود که باید دور میدان با اسب بگردد . عباس لباس پوشید و با اسب به صحنه آمد ولی ناگهان از اسب پایین آمد و شروع به راه رفتن کرد ! فورأ خود را به او رساندم و گفتم ، چرا پیاده شدی !؟ با عصبانیت گفت ، من سوار اسب نمی شوم ، چون بعد از سوار شدن برای یک لحظه احساس کردم غرور من را فرا گرفته !! او تا آخر این نقش را پیاده اجرا کرد..... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص42 @shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🌼🍃 در سال 61_60 بنزین به صورت کوپن توزیع می شد . شهید بابایی بیشترین سهم را به خلبانان شکاری که فعالانه در جنگ شرکت داشتند ، اختصاص داد . یکبار پدر خانم ایشان که می خواستند همسر و فرزندان او را به قزوین ببرند ، متصدی کوپن ، بدون اجازه از بابایی یک کوپن به او می دهد . وقتی شهید بابایی متوجه می شود ، به شدت با او برخورد می کند و می گوید ، برادر جان ! ، چرا بی عدالتی می کنی !؟ ، مگر همسر و فرزندان من با بقیه فرق می کنند ؟! ، خوب با اتوبوس بروند !! به دستور بابایی ، مسئول توزیع کوپن می رود و آن یک کوپن را پس می گیرد..... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص48 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞