🌺🍃
#خاطرات_اسارت
در محوطه بودیم ، ساعت ۴ عصر محمد گفت ، سرم درد می کند ، چند قطره خون از بینی اش آمد و روی زمین افتاد .
او را به بهداری بردند ، همه دلشان می خواست اتفاقی نیفتاد ، اما محمد دلاور خیبری به شهادت رسید بود .
برای محمد تشییع باشکوهی برگزار شد ، در کیسه شخصی محمد یک کاغذ کوچک بود که حکم وصیت داشت ، در روی آن نوشته بود ،
👈 اسارت در راه عقیده ، عین آزادی است ....
#شهیدمحمد_صابری
📕 ستارگان خاکی ، ج22ص82
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#خاطرات_اسارت 🌸🍃
كم كم زمستان به پایان می رسید و بهار نزدیک بود.
ارشد آسایشگاه از عراقی ها اجازه گرفت که برای برگزاری جشن نوروز به تزئین آسایشگاه بپردازیم.
با امکانات کم از قبیل کاغذ ، زرورق سیگار و مقداری رنگ ، آسایشگاه را قدری سر و سامان دادیم و در اسارت به انتظار بهار نشستیم.
در برگزاری مراسم سنتی نوروز که از دیر باز با فرهنگ غنی و پر محتوی اسلام عجین شده است عبارت جالبی نیز نوشتیم و به دیوارها نصب نمودیم که از میان این عبارات دعای ، امن یجبین بسیار چشمگیر بود.
قبل از تحویل سال یکی از مسئولین عراقی وارد آسایشگاه شد و چشمش به این نوشته قرآن برخورد کرد و بسیار برافروخته شد و شروع به داد و بیداد کرد و گفت ، مگر ما به شما ظلم کرده ایم که شما این آیه را نوشته اید!؟
ما به شما پتو ، لباس ، کفش دادیم حالا ظالم هستیم.
در این حال یکی بچه ها به خود جرات داد و گفت سیدی این آیه قرآن که بد نیست.
عراقی بیشتر برافروخته شد و گفت ،
اگر شما می خواهید قرآن بنویسید که در آن خیر باشد نه آیه ای که مایه شر و بدی است !
بعد دستور داد به هر طریقی که می شود نوشته را پاک کنیم و تعدادی از بچه ها را که در این خصوص فعالیت داشتند تنبیه شوند....
راوی : علی اکبر علی اکبری
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_اسارت 🌸
ساعات اوليه ی اسارت بود.
آن اسير هم دستش قطع شده بود ، وقتی خورشيد وسط آسمان رسيد ، صدای اذانش همه را به هيجان آورد ، اميد در دلهامان زنده شد ، عده ای ايستاده و بسياری هم نشسته نماز خواندند.
وقتی نماز را خواندم ، رفتم تا با او مصافحه كنم ؛ اما او كه ضعف و ناتوانی ناچارش كرده بود تا نشسته نماز بخواند ، روی زمين افتاده ، تكان نمی خورید ،
شوكه شدم ، همه ی وجودم غم و اندوه شد.
به ياد اذانش ! ، خيلی نشاط آور بود ، گويا همه ی توان بازمانده اش را در طنين الله اكبرِ اذانش جمع كرده بود....
📕 شهدای غریب
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_اسارت 🌺🍃
سكوتی ناگهانی و بهتآور همه ی اردوگاه را پوشاند ، همه به آسايشگاه 12 می نگريستند ؛ با چشمهايی كنجكاو و بی تاب .
چهار نگهبان عراقی با چند نفر از اسيران داخل بودند ، هيچ كس هم اجازه ورود نداشت.
لحظاتی بعد ، صدای خشن عراقی را شنيديم كه می خواست جمعيت را كنار بزند تا دو نفر از اسرا جسد نحيف نادر را از آسايشگاه بيرون بياورند.
يكباره پرده سكوت پاره شد و صدای گريه به آسمان رفت.
پيكر اولين شهيد اردوگاه روی دستها به سوی در می رفت ، در باز شده بود ؛ اما نه برای ما ، برای جسد بی جان نادر.....
#شهیدنادر_حسینی
📕 شهدای غریب اسارت
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞