#خاطرات_شهدا 🕊
حامد جوانی که شهید شد وادی رحمت تبریز و قطعه مدافعان تا صبح⛅️ شلوغ بود ،
آن روزها هم ایام رمضان🌙 بود ،
به صادق گفتم : بیا یه نیمکت درست کنیم تا پدر و مادر حامد جوانی که میان سر مزار شهیدشون سر پا نمانند و مهمان های حامد هم بتونن بشینن.
صبح تو لشکر بودیم که دیدم زنگ📞 زد ، خودش نیمکت رو از ضایعات میله هایی که جمع کرده بود ، جوشکاری و رنگ کرده بود و صندلی حاضر بود برای انتقال و نصب در مزار شهید .... از پشتکار صادق خیلی تعجب کردم😳 ؛ گفتم صادق جان الان هوا گرمه و همه روزه ایم عصر تو خنکی هوا ببریم نصب کنیم.
عصر زنگ زدم که بریم برای نصب و در جوابم گفت : بردم تنهایی نصبش کردم
تو اون گرما خودش برده بود جاشو کنده و سیمان کاری کرده بود
و حالا قسمت این شده که مهمونای مزارش هم از نیمکتی که خودش با دست های خودش ساخته استفاده میکنند.
آخه صادق مهمون نواز بود.
رفتید وادی رحمت، روی اون نیمکت بنشینید، اونو صادق برا شما که مهمونش باشی درست کرده . .
#نقل_از_دوست_و_همرزم_شهید 🍃
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷
#شهید_حامد_جوانی🌷
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💜
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
「 شھـادت + دهــ⁸⁰ـه 」
#خاطرات_شهدا 🕊
یک شب🌙 قبل از شروع عملیات بیت المقدس، حسین تو سنگر خوابیده بود، دوستانش وارد سنگر می شوند، با ورودشان در سنگر بوی عطر و گلاب مستشان می کنند؛ بوی عطر از بدن حسین بود؛ آنقدر از این بو مست شده بودند که حسین را از خواب بیدار کردند، به او گفتند: «حسین این چه عطری ست که زده ای؟ چقدر خوش بوست گیج مان کرده بده تا ما هم بزنیم»
حسین با چشمانی👀 خواب آلود گفت: «عطر کجا بود؟ اصلاً من عطری ندارم؟ دیوانه شدید؟ بیائید مرا بگردید»
ولی دوستانش قبول نمی کردند، لحظاتی گذشت، حسین کاملاً هوشیار شده بود و به دوستانش با تُندی گفت: «چرا مرا از خواب بیدار کردید؟ داشتم خواب می دیدم »
گفتند: «چه خوابی؟»
نگفت با اصرار زیاد حسین را به حرف آوردند... حسین با چشمانی اشک بار گفت: «امام زمان(عج) را سوار بر اسب سفید در خواب دیدم که به من فرمود: «به زودی شهید می شوی» 🕊
خواب امام زمان(عج) او را خوش بو کرده بود دوستانش می گفتند: «در حین عملیات تیری به حسین خورد و حسین را به زمین انداخت او با همان حال قرآن را باز کرد و مشغول به تلاوت قرآن شد بچه ها می خواستند او را به عقب برگردانند ولی او مخالفت کرد»❌
حسین گفت: «بچه ها با من کاری نداشته باشید مگه امام زمان(عج) را نمی بینید؛ بروید جلو، پیش امام زمان(عج) ، مرا وِل کنید »
#نقل_از_مادر_شهید 🌷
#شهید_سیدحسین_گلریز✨
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🌠
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_شهدا 🕊
همیشه توی ماشین🚙 و سجاده اش یه زیارت عاشورا داشت.
دوران مجردی هر هفته در کنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند،برای حاجت روایی چله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد.
بعد از نماز📿 باید زیارت عاشورا میخوند، حتی اگه خسته بود حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد، شده بود تند میخوند ولی میخوند
☝️تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:
"اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .."
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین علیه السلام چی بود. .
#شهید_علیرضا_نوری✨
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌺🍃
#اللهم_ارزقنا_کربلا
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#کلنا_فداک_یا_زینب_سلام_الله_علیها
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🕊
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#معرفی_شهید 🙃
#شهید_بهنام_میرزا_خانی 🍃
تولد : ۳۱ خرداد ۱۳۷۰ 🎂
شهادت : ۳۰ دی ۱۳۹۵ 🥀
از آتشنشانان ایستگاه ۲ آتشنشانی بود که در جریان اطفای حریق ساختمان پلاسکو دچار سوختگی ۶۵ درصدی شد و یک روز پس از انتقال به بیمارستان شهید مطهری (ره) به فیض شهادت نائل آمد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای تهران آرام گرفت. وی که تنها ۳۳ روز از دامادیاش میگذشت، اولین و جوانترین شهید ماجرای پلاسکو نام گرفته است.💔
بهنام عاشق شغل آتشنشانی بود. پنج سال در سازمان آتشنشانی خدمت میکرد. همیشه میگفت، «آتشنشانی شغل نیست، عشق است.» اکنون هم برادرش میخواهد راه او را ادامه دهد و آتشنشان شود.
مادر شهید در خصوص ارادت فرزند خود به شهدا بیان کرد: بهنام تا فرصتی به دست میآورد، راهی گلزار شهدا میشد. تفریحش زیارت شهدا بود. شبهای قدر را در کنار آنها احیا میکرد و آرزو داشت در قطعه شهدا آرام بگیرد تا پس از شهادت باز هم با دوستان وی در این مکان مقدس جمع شوند.
وی افزود: فرزندم به شهیدان «محمدابراهیم همت»، «سید احمد پلارک» و «محمدهادی ذوالفقاری» علاقه خاصی داشت. بهنام همیشه میگفت، «ما مدیون خانواده شهدا هستیم. دست پدر و مادر شهدا را باید بوسید.»
مادر شهید در پایان بیان کرد: اگر چه پسرم وصیتنامه نداشت، اما همیشه میگفت، «اگر شهید نشویم، میمیریم. پس چه بهتر که شهادت روزی ما شود.» خدا را شاکر هستم که فرزندم به آرزوی خود رسید. خداوند انشاءالله همه جوانان را به راه راست هدایت کند و یاریشان کند که راه شهدا را ادامه دهند. 🌷
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلواتـ
#خادم_الشهدا
@shahadat_dahe_hashtad
💞شهادت + دهه هشتا