#روایٺــ_عِـشق ✒️
هر وقت #قرار بود مأموریت برود
اگر من راضی نبودم😰 تمام تلاشش را می کرد ،یا #مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد.💯اما این بار فرق داشت...مدام #گریه می کردم تا منصرفش کنم،⚠️اما نه به گریه هایم توجه کرد تا #سست شود و نه از رفتن منصرف شد🚫...صبح با اشک و #قرآن بدرقه اش کردم.دستی به صورتم کشید و خیسی #اشکم را به سر و صورتش زد و گفت:😇"بیا بیمه شدم. صحیح و #سالم بر میگردم"
✍به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_شجاعت_علمداری🌷
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#رسـم_خـوبان
ماه #رمضان بود و سید توی خانهشان🏡 تنها بود.چندین بار برای #افطار دعوتش کردم، اما نمیپذیرفت.❌ میگفت: «خواهرمم هی #زنگ میزنه میگه برا افطار بیا، اما من نمیرم!»بعد با خنده ☺️میگفت: «اینجا همه چی هست! #گرسنه نمیمونم! نگران نباش!»یکبار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه میخورد.گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور🍇!»گفتم: «پس هی میگی همه چی هست، #همه چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست⁉️»خندید و گفت: «مگه #قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!» حرفی برای گفتن #نداشتم.
#شهید_سیدمحتبی_ابوالقاسمی🌷
#سالروز_ولادت
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#رسـم_خـوبان
هر بار که #قرار بود به احمد شیر🍼 بدهم اولین ذکرم #بسما... الرحمن الرحیم بود. در تمام💯 زمانهایی که شیر میخورد #نوازشش میکردم و یا قرآن📖 میخواندم یا ذکر میگفتم. هر چقدر که #فکر میکنم یادم نمیآید به دلیل بیماری یا #شیطنتهای دوران بچگیاش ناراحت یا کلافه شده🚫 باشم. یک سال و نیم داشت که راه رفتن را آموخت. #عجیب بود اما به دو سالگی که رسید خیلی خوب حرف میزد.👌 هر وقت هم زمین میخورد، یا #علی میگفت و از زمین بلند میشد. انگار باید الفبای رفتن را از همان دو سالگی👶 فرا می گرفت. احمد بود دیگر، آرام و سر به راه و آماده #شهادت... خیلی هوای محمد را که ۵ سال از او کوچکتر بود داشت😇. از همان دو سالگی او را با خودم به #مسجد نزدیک محل میبردم و هنگام برپایی نماز با دقت به حرکات ❗️و رفتار نمازگزاران نگاه میکرد. به ۷ #سالگی که رسیده بود خودش برای نماز به مسجد میرفت.
✍ به روایت مادر بزرگوارشهید
📎خردسالترین شهید دفاع مقدس
#شهید_احمد_نظیف🌷
#سالروز_شهادت
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞شهادت + دهه هشتاد💞