eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
638 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸 یکبار وارد مسجد شدم می خواستم به دستشویی بروم ، دو نفر دیگر از زیر زمین آمدند و گفتند به خانه می روند چون چاه دستشویی گرفته است. من هم تصمیم گرفتم برای نماز به خانه بروم که ابراهیم آمد وقتی ماجرا را فهمید که چاه دستشویی گرفته ، آستینش را بالا زد و در را بست و بعد از ربع ساعت بیرون آمد. بعد دیدیم که توی این ربع ساعت چاه را باز کرده و همه جا را تمیز شسته ، بعد هم مشغول شستن دستان خودش شد..... 📕 سلام بر ابراهیم 2 @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#تلنگر🌸 بر ما خرده نگیرید که چرا روز و شبمان لبریز از یاد شهداست که اگر یاد شهیدی در دل ، خانه کرده نه از پاکیِ دلِ ما ، که از لطف و عنایت شهید است... دوست قهرمان من #شهیدابراهیم_هادی @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🌺🍃 ارديبهشت سال 1359 بود ، دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم ، در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود ، ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش ، کلی با هم صحبت كرديم ، شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم. آخر وقت بود ، گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت ، من با تيم ملی واليبال به مسابقات جهانی رفته بودم ، خودم را صاحب سبک ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! ، گفتم باشه ، توی دلم گفتم ، ضعيف بازی ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد ، آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومی ، سومی و... رنگ چهره ام پريده بود ، جلوی دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجیبی داشت ، گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود ، دور تا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهی به من كرد ، اين بار آهسته زد ، امتياز اول را گرفتم ، امتياز بعدی و بعدی و... . ميخواست ضايع نشم ، عمداً توپها را خراب ميكرد! رسيدم به ابراهيم ، بازی به دو شد و آبروی من حفظ شد! ، توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت ، آمد بزند که صدائی آمد ، الله اكبر... ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمين گذاشت ، رو به قبله ايستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبيرستان صدايش پيچيد. بچه ها رفتند ، عده ای برای وضو ، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد ، همانجا داخل حياط ، بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتی شد داخل حياط ، همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من ، دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتی زيباست كه با رفاقت باشد..... 📕 سلام بر ابراهیم @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#ڪلام_شهید💜 هر شهیدے را ڪہ دوستش دارے |💔•ڪوچہ دلت را بہ نامش ڪن یقین بدان👌••• در ڪوچہ پس ڪوچہ هاے... پر پیچ و خم دنیــا تنهایت نمےگذارد :)❤️ #شهیدابراهیم_هادے💛 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌸🍂 ابراهیم را دیدم ، خیلی ناراحت بود ، پرسیدم چیزی شده؟ گفت ، دیشب با بچه‌ها رفته بودیم شناسایی ‌، هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی‌ها تیراندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن هم‌رزمش بوده. هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد و نیمه‌های شب برگشت ، آن ‌هم خوشحال و سرحال! مرتب داد می‌زد امدادگر ، امدادگر ، سریع بیا ، ماشاالله زنده است! بچه‌ها خوشحال شدند ، مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب ، ولی ابراهیم گوشه‌ای نشست و رفت توی فکر. رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت ، ماشالله وسط میدان مین افتاد ، آن‌ هم نزدیک سنگر عراقی ‌ها ، امّا وقتی رفتم آنجا نبود ، کمی عقب ‌تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!! بعدها ماشاالله ماجرا را این‌ گونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم ، عراقی‌ها هم مطمئن بودند زنده نیستم ، حال عجیبی داشتم ، زیر لب فقط می‌گفتم یا صاحب ‌الزمان (عج) ادرکنی ، هوا تاریک شده بود ، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطه‌ای امن رساند ، من دردی احساس نمی‌کردم. آن آقا کلی با من صحبت کرد ، بعد فرمودند کسی می‌آید و شما را نجات می‌دهد ، او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد ، با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ، خوشا به حالش..... 📕 سلام بر ابراهیم @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🖤🍃 تقريباً مهمات ما تمام شده بود ، ابراهيم بچه های بی رمق کانال را در گوشه ای جمع کرد و برايشان صحبت كرد ، بچه ها غصه نخوريد ، حالا كه مردانه تصميم گرفتيد و ايستاديد ، اگر همه هم شهيد شويم ، تنها نيستيم ، مطمئن باشيد مادرمان حضرت زهرا (س) می آيد و به ما سر ميزند. بغض بچه ها ترکيد ، صدای هق هق شان هم هی کانال را پر کرده بود ، به پهنای صورت اشک می ريختند. ابراهيم ادامه داد ، غصه نخوريد ، اگر در غربت هم شهيد شويم ، مادرمان ما را تنها نميگذارد ! .... 📕 سلام بر ابراهیم @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🌸🍃 همیشه آیه‌ ی وجعلنا را زمزمه میکرد ‌گفتم ، آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه اینجا که دشمن نیست ! نگاه معنا داری بمن کرد و گفت ، دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره ؟! بارها در وسوسه های شیطان ، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور میکردم ، تا به حدیث زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند ، دشمن ترين دشمنانت ، نفس شیطان درونی توست . اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ..... 📕 سلام بر ابراهیم @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🌸🍃 یکبار داشتیم با ابراهیم به باشگاه می رفتیم ، من کمی جلوتر رفتم و برگشتم دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده ، بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد! گفتم چی شده داش ابرام؟ با تعجب برگشتم به سمتش ، ابرام گفت اینجا پر از مورچه بود ، حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها ، برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم ، ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راه رو ادامه داد ، گفتم عجب آدمی هستی! ، دیر شده وایسادی بخاطر مورچه ها؟! گفت ، این ها هم مخلوقات خدا هستند ، من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم ، نه اینکه با پام اون ها رو له کنم !..... 📕 سلام بر ابراهیم @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🌺🍃 صاحب خانه ما زنی باتقوا بود که معلم قرآن بود و جلسات معنوی برگذار می کرد. با اینکه مادرمان زنی معنوی و مومن بود ، و در ایام بارداری ابراهیم به سر می برد ، بسیار معنوی تر شده بود و دائما قرآن می خواند و دعا و ثنا می گفت. این ها همه بر ابراهیم تاثیر داشت. ابراهیم شب 21 ماه رمضان متولد شد. این ها همه تقارنی هدفمند بود تا ابراهیم از دوران جنینی ، با محبت الله و آل الله خو بگیرد و این سرمایه را تا کانال کمیل ، به همراه ببرد و آن را با روی سپید تقدیم به حضرت الله کند. 📕 سلام بر ابراهیم @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌼🍂 شهر سر پل ذهاب در حال سقوط بود و نزدیک بود محاصره شویم . ظهر که شد ابراهیم رفت بالای پشت بام یکی از خانه ها و شروع کرد به اذان دادن !! آن روز با نوای اذان ابراهیم شلیک توپخانه دشمن شدت گرفت. بعضی ها میگفتند ، ابراهیم الان وقت این کار نیست ! ، هر وقت اذان میدهی دشمن بیشتر حمله میکند. ابراهیم کمی فکر کرد و در جواب گفت: مگه توی کربلا امام حسین(ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست درجلوی دشمن نماز خواند! ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم... 📕 سلام برابراهیم_۲ @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞