🌸🌸🌸
#خـــاطرات_شهدا
یکبار وارد مسجد شدم می خواستم به دستشویی بروم ،
دو نفر دیگر از زیر زمین آمدند و گفتند به خانه می روند چون چاه دستشویی گرفته است.
من هم تصمیم گرفتم برای نماز به خانه بروم که ابراهیم آمد وقتی ماجرا را فهمید که چاه دستشویی گرفته ، آستینش را بالا زد و در را بست و بعد از ربع ساعت بیرون آمد.
بعد دیدیم که توی این ربع ساعت چاه را باز کرده و همه جا را تمیز شسته ، بعد هم مشغول شستن دستان خودش شد.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم 2
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_شهدا 🌺🍃
ارديبهشت سال 1359 بود ، دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم ، در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود ، ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش ، کلی با هم صحبت كرديم ، شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم.
آخر وقت بود ، گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت ، من با تيم ملی واليبال به مسابقات جهانی رفته بودم ، خودم را صاحب سبک ميدانستم.
حالا اين آقا ميخواد...! ، گفتم باشه ، توی دلم گفتم ، ضعيف بازی ميكنم تا ضايع نشه!
سرويس اول را زد ، آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومی ، سومی و...
رنگ چهره ام پريده بود ، جلوی دانش آموزان كم آوردم!
ضرب دست عجیبی داشت ، گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود ، دور تا دور زمين را بچه ها گرفته بودند.
نگاهی به من كرد ، اين بار آهسته زد ، امتياز اول را گرفتم ، امتياز بعدی و بعدی و... .
ميخواست ضايع نشم ، عمداً توپها را خراب ميكرد!
رسيدم به ابراهيم ، بازی به دو شد و آبروی من حفظ شد! ، توپ را انداختم كه سرويس بزند.
توپ را در دستش گرفت ، آمد بزند که صدائی آمد ، الله اكبر... ندای اذان ظهر بود.
توپ را روی زمين گذاشت ، رو به قبله ايستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبيرستان صدايش پيچيد.
بچه ها رفتند ، عده ای برای وضو ، عده ای هم برای خانه.
او مشغول نماز شد ، همانجا داخل حياط ، بچه ها پشت سرش ايستادند.
جماعتی شد داخل حياط ، همه به او اقتدا كرديم.
نماز كه تمام شد برگشت به سمت من ، دست داد و گفت:
آقا رضا رقابت وقتی زيباست كه با رفاقت باشد.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_شهدا 🌸🍂
ابراهیم را دیدم ، خیلی ناراحت بود ، پرسیدم چیزی شده؟
گفت ، دیشب با بچهها رفته بودیم شناسایی ، هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقیها تیراندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده.
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد و نیمههای شب برگشت ، آن هم خوشحال و سرحال!
مرتب داد میزد امدادگر ، امدادگر ، سریع بیا ، ماشاالله زنده است!
بچهها خوشحال شدند ، مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب ، ولی ابراهیم گوشهای نشست و رفت توی فکر.
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ، ماشالله وسط میدان مین افتاد ، آن هم نزدیک سنگر عراقی ها ، امّا وقتی رفتم آنجا نبود ، کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعدها ماشاالله ماجرا را این گونه توضیح داد:
خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم ، عراقیها هم مطمئن بودند زنده نیستم ، حال عجیبی داشتم ، زیر لب فقط میگفتم یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی ،
هوا تاریک شده بود ، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطهای امن رساند ، من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد ، بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد ، او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد ، با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ، خوشا به حالش.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خـــاطرات_شهدا 🖤🍃
تقريباً مهمات ما تمام شده بود ،
ابراهيم بچه های بی رمق کانال را در گوشه ای جمع کرد و برايشان صحبت كرد ،
بچه ها غصه نخوريد ، حالا كه مردانه تصميم گرفتيد و ايستاديد ، اگر همه هم شهيد شويم ، تنها نيستيم ،
مطمئن باشيد مادرمان حضرت زهرا (س) می آيد و به ما سر ميزند.
بغض بچه ها ترکيد ، صدای هق هق شان هم هی کانال را پر کرده بود ، به پهنای صورت اشک می ريختند.
ابراهيم ادامه داد ،
غصه نخوريد ، اگر در غربت هم شهيد شويم ، مادرمان ما را تنها نميگذارد ! ....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_شهدا 🌸🍃
همیشه آیه ی وجعلنا را زمزمه میکرد
گفتم ، آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه
اینجا که دشمن نیست !
نگاه معنا داری بمن کرد و گفت ،
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره ؟!
بارها در وسوسه های شیطان ، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور میکردم ، تا به حدیث زیبای امیر المومنین (ع) برخورد کردم که فرموده اند ،
دشمن ترين دشمنانت ، نفس شیطان درونی توست .
اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_شهدا 🌸🍃
یکبار داشتیم با ابراهیم به باشگاه می رفتیم ، من کمی جلوتر رفتم و برگشتم دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده ، بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد!
گفتم چی شده داش ابرام؟
با تعجب برگشتم به سمتش ، ابرام گفت
اینجا پر از مورچه بود ، حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها ، برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم ،
ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راه رو ادامه داد ، گفتم عجب آدمی هستی! ، دیر شده وایسادی بخاطر مورچه ها؟!
گفت ، این ها هم مخلوقات خدا هستند ، من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم ، نه اینکه با پام اون ها رو له کنم !.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خـــاطرات_شهدا 🌺🍃
صاحب خانه ما زنی باتقوا بود که معلم قرآن بود و جلسات معنوی برگذار می کرد.
با اینکه مادرمان زنی معنوی و مومن بود ، و در ایام بارداری ابراهیم به سر می برد ، بسیار معنوی تر شده بود و دائما قرآن می خواند و دعا و ثنا می گفت. این ها همه بر ابراهیم تاثیر داشت. ابراهیم شب 21 ماه رمضان متولد شد.
این ها همه تقارنی هدفمند بود تا ابراهیم از دوران جنینی ، با محبت الله و آل الله خو بگیرد و این سرمایه را تا کانال کمیل ، به همراه ببرد و آن را با روی سپید تقدیم به حضرت الله کند.
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#خاطرات_شهید 🌼🍂
شهر سر پل ذهاب در حال سقوط بود و نزدیک بود محاصره شویم .
ظهر که شد ابراهیم رفت بالای پشت بام یکی از خانه ها و شروع کرد به اذان دادن !!
آن روز با نوای اذان ابراهیم شلیک توپخانه دشمن شدت گرفت. بعضی ها میگفتند ، ابراهیم الان وقت این کار نیست ! ، هر وقت اذان میدهی دشمن بیشتر حمله میکند.
ابراهیم کمی فکر کرد و در جواب گفت:
مگه توی کربلا امام حسین(ع) محاصره نشده بود؟
چرا اذان گفت و درست درجلوی دشمن نماز خواند!
ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام برابراهیم_۲
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞