📒#خاطره
محل سکونتش در نجف را به زائران تهیدست میسپرد
مهدی ذوالفقاری برادر طلبه شهید مدافع حرم برادرش را به مهربانی و رأفت میشناسد و میگوید: «نمیگذاشت کسی از دستش ناراحت شود یا اگر دلخوری پیش میآمد سریعا از دل طرف درمیآورد. هادی به ما میگفت یکی از خالههایمان را در کودکی ناراحت کرده است اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه خالهمان. ولی همهاش میگفت باید بروم از دلش دربیاورم. هیچوقت ناراحتی کسی از ذهنش بیرون نمیرفت و دوست نداشت کسی با دلخوری از او، جدا شود.»
دوستان شهید ذوالفقاری درباره روزهای حضور او در نجف میگفتند: «خانهای وسیع و قدیمی در نجف به هادی سپرده شده بود که او در یکی از اتاقهای کوچک و محقر آن سکونت داشت و اغلب وقتش را در خانه به عبادت، نماز و روزه اختصاص داده بود. او از صاحبان اجازه گرفته بود تا زائران تهیدستی که پولی ندارند را به آن خانه بیاورد و در آنجا به آنها اسکان دهد. برای زائران غذا درست میکرد و در بیشتر کارها کمکحالشان بود. اگر زائری هم نبود به تهیدستان اطراف خانه سکونت میداد و در هیچحالی از کمک دادن دریغ نمیکرد. آن خانه حدود 100 سال قدمت داشت و بسیار وسیع بود شاید هرکسی جرات نمیکرد در آن زندگی کند. بعد از شهادت هادی آن را به طلبه دیگری سپردند اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت خانه کنار بیاید. هادی اتاقها را به زائران و مهمانان میداد و خودش یک گوشه میخوابید گاهی پتوی خودش را هم به آنها میبخشید و عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمایشی بخوابد. او در این مدت با پیرمرد نابینایی آشنا شده بود و کمکهای زیادی به او کرده بود. حتی آن پیرمرد نابینا را برای زیارت به کربلا هم برده بود».
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📒#خاطره
میگویند شهدا اسراری دارند که هیچکس از آنها باخبر نمیشود؛ هادی همینطور بود
ای کاش با ما حرفی میزد. میگفت چه چیز در سر دارد. شاید ما هم به کمکش میرفتیم. شاید به کمک ما نیاز داشته و سکوت میکرده و اگر میگفت تنهایش نمیگذاشتیم. این فکرها مرا اذیت میکند. میگویند شهدا اسراری را در دلشان نگه میدارند و هیچکس از آن باخبر نمیشود مگر بعد از شهادتشان. هادی مثل ما نبود که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد. آرامش در کلامش جاری بود.
از مشقت و سختیها و غربت نجف برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیدهایم. همهاش ناراحتم که چرا از سختیهایش حرف نزد. کاش میگفت و ما شریک سختیهایش میشدیم. وقتی به تهران میآمد آنقدر دلش برای نجف تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد فکر هم نمیکردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📒#خاطره
داد زد:خدا لعنتت كند
احتمالاً زمستان سال 68 بود كه در تالار انديشه فيلمي را نمايش دادند كه اجازه اكران از وزارت ارشاد نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان، فيلمسازان، نويسندگان و ... در جايي از فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه، داشت به حضرت زهرا سلام الله عليها بي ادبي ميشد. من اين را فهميدم. لابد ديگران هم همين طور، ولي همه لال شديم و دم بر نياورديم. با جهان بيني روشنفكري خودمان قضيه را حل كرديم. طرف هنرمند بزرگي است و حتما منظوري دارد و انتقادي است بر فرهنگ مردم اما يك نفر نتوانست ساكت بنشيند و داد زد: خدا لعنتت كند! چرا داري توهين ميكني؟!
همه سرها به سويش برگشت در رديفهاي وسط آقايي بود چهل و چند ساله با سيمايي بسيار جذاب و نوراني. كلاهي مشكي بر سرش بود و اوركتي سبز بر تنش. از بغل دستيام (سعيد رنجبر) پرسيدم: «آقا را ميشناسي؟»
گفت: «سيد مرتضي آويني است.»
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#سید_شهیدان_اهل_قلم
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📒#خاطره
خانم زهرا(س) گفت: با بچه من چه كار داري؟
من يكي وقتي سر چند شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم كه يعني من رفتم و راهي خانه شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاكي بودم.
پلك كه روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» (صلوات الله عليها) را به خواب ديدم و شروع كردم به عرض حال و ناليدن از مجله، كه «بي بي» فرمود با بچه من چه كار داري؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي بي» فرمود: با بچه من چه كار داري؟ براي بار سوم كه اين جمله را از زبان مبارك «بي بي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و اصلا به خود نبودم تا اينكه نامه اي از سيد دريافت كردم. سيد نوشته بود: «يوسف جان ! دوستت دارم. هر جا مي خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي خواهي بكني، بكن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض كردم سيد پيش از رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده بودم.
راوي:يوسفعلي ميرشكاك
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#سید_شهیدان_اهل_قلم
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📒#خاطره
وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1و 45 بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیام تغییر کرد.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📒#خاطره
چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند ،در تمام مدت سرش بالا نیامد...
نگاهش هم به زمین دوخته بود..
خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه..
گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📒#خاطره
پس از اعلام آراء و نتایج انتخابات از مشهد و رأی بالای ایشان ،
به محض دیدار در اولین برخورد ، بی اختیار به او گفتم تبریك می گویم ،
یادم نمی رود كه چهره اش درهم رفت و گفت : مسئولیت كه تبریك ندارد
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
🍃بسم رب الشهدا 🍃
#خاطره
آقامحمد اینجا نشسته بود،من اونجا پایین پای آقا رسول نشسته بودم .
دیدم به نشانه ی احترام انگار یهو ایستاد
گفتم : چه خبره ؟🤔
گفت : بابای آقا رسول اومدن❗️
شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن
اصرار به آقای خلیلی
که #دعا_کن_شهید_شم ،تا اینجا اومدی ،دم غروب🌄،ماه مبارکه ،کنارآقا رسولم هست دعا کن من شهید شم ✨
پدر شهید خلیلی مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبتت بخیر شی🙂
محمد می گفت : نه اینا چیزا به دردم نمیخوره ،این دعا ها به دردم نمیخوره 😔
شما دعا کن من شهید شم
آنقدر #پیگیری کرد که ایشون گفت : ان شاء الله #شهید_شی،ان شاء الله عاقبتت #شهادت 🌷
آنقدر اون روز ذوق کرده بود
می گفت : روزی این ماهمو گرفتم
پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم ☺️
هر چی هم گرفت از این #اصرارش گرفت
آدم مصری بود
@shahadatdostan
حاج امیر عباسیAmirAbasi-3.mp3
زمان:
حجم:
2.92M
🎼 زمینه
🎤 حاج امیر عباسی
میریم با شهدا
وبا همه ی سینه زنا
اربعین زنجف
پیاده سوی کرببلا
مولانا یاحسین ع
ای پسر زهرا یاحسین ع
🔥بچه هیئتی
🔥مناسب ماشین
🔥پیشنهاد دانلود
🔥هنذفری 🎧
#خاطره هامون
#جامانده ایم😔
#شهادت 🕊
🌱@shahadatdostan🌱
شهید جاویدالاثر حسن رجایی فر
الگو برداری کارهای بی ریا و خاص
کمک به نیازمندان. بدون اینکه کسی متوجه شود برای بچه هاو خانواده های نیازمند از حقوق ماهیانه ی خود برای آنها پول واریز میکرد وبه تمام خانواده ها یک عدد قران کریم اهدا می کرد.
و حتی ماهم از این موضوع اطلاعی نداشتیم وپس از شهادتشان خانواده ها آمدند وبه ما میگفتند و جوانان را به سمت قرآن میکشید به همین منظور یک دارالقران در محل ساخت ود چهار سال اخیر جوانان بسیار زیادی حافظ.قاری.ومرتل قرآن شدند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌺🌺
#خاطره❣️❣️❣️
#شهید_حسن_رجایی_فر♥️♥️♥️
🦋@shahadatdostan🦋
﷽
📜 #خاطره
سردار محمد شیرازی، رئیس دفتر فرماندهی معظم کل قوا در برنامه ملک سلیمان با بیان خاطرهای از دریافت نشان ذوالفقار توسط سردار سلیمانی اشاره کرد و گفت: یک صحبتی درباره تشکر و توجه به افراد حاضر در نیروی قدس شد. حاج قاسم خیلی زیرک بود وقتی ماجرا را متوجه شد، پرسید من همچین موضوعی را شنیدم، گفتیم بله این بحث مطرح است. دوستان در حال بررسی هستند در صورتی که سردار سلیمانی باید این موضوع را بررسی می کرد.
وی ادامه داد: سردار گفت اگر می خواهید چیزی به من بدهید، انتظاری نداشته و لازم ندارم و چیزی هم نمی خواهم. او اینگونه برخورد می کرد. این موضوع مقداری رسیدگی شد. در این رسیدگی، گفتند سردار فرمانده نیروی قدس است و باید به او هم توجهی شود. پیشنهاد اعطا نشان به سردار مطرح شد. نشان ذوالفقار بالاترین نشان نظامی ماست که تا به حال کسی آن را دریافت نکرده بود. این پیشنهاد بلافاصله بعد از پس از مطرح شدن مورد تصویب قرار گرفت.
سردار شیرازی خاطر نشان کرد: اشرافی که نسبت به کار سردار هست، اعطای نشان را تسریع فرمود. سردار دنبال می کرد که سمت و سویی که نشان به او داده شود، نیاید. واقعا فراری بود و حرف زیبایی میگفت، بحث امر و دستور جداست ولی اگر اختیاری برای گرفتن نشان دارم، آن را نمی خواهم. وقتی متوجه شد این توجه تنها برای شخص سردار نیست، هم تصمیم بررسی شده و هم دارای جوانبی است، شهید سلیمانی قبول کرد و در غیر این صورت نشان را نمی پذیرفت.
رئیس دفتر فرماندهی معظم کل قوا در ادامه گفت: در جلسه اعطای نشان، وقتی قرار است نشان و درجه ایی اعطا شود، معمولا چند افراد درجه بالا در نیروهای مسلح، دعوت شده و این کار انجام می شود. این جلسه نیز به همین صورت انجام شد. سردار سلیمانی از مقام معظم رهبری در خواست کرد، که آقا دعایی بکنند تا خداوند آخر و عاقبت ما را به خیر کند و همچنین درخواست دعا برای شهادت خود کرد. حضرت آقا این طور پاسخ دادند: خداوند متعال به این بردار بسیار عزیز ما آقای سلیمانی که مخلصا له الله مجاهدت کردند عزم بدهد و تفضل کند و زندگی ایشان را با سعادت و عاقبت ایشان را با شهادت قرار بدهد؛ البته نه حالا.
سردار شیرازی تصریح کرد: یک تعبیری ایشان داشتند، در همین جلسه حضرت آقا فرمودند: این کارهایی است که بالاخره در این دنیا انجام می شوند، ولی آنچه مهم است، آن اجری است که خداوند برای شما در نظر می گیرد.
وی ادامه داد: معمولا عزیزانی که به یک حدی رسیده و به دنبال شهادت هستند، چنین درخواست هایی دارند.این پاسخ را هم می شنوند که حیف است شما در بستر بمیرید و ان شاءالله شهید شوید لیکن حالا با شما کار داریم.
#خاطره
🌹 وفاداری طیب به امام خمینی(ره)
حبیبالله عسگراولادی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، درباره روحیه شهید طیب حاجرضایی در زندان میگوید: « چند شب قبل از اعدام طیب یک هیئتی آمدند در زندان به طیب گفتند کارت تمام شد. اعدام میشوی، مگر یکی از این سه تا کار را بکنی: یا به شاه نامه بنویسی و بگویی در مقابل کاری که در 28 مرداد کردی تو را ببخشد؛ یا شاه را به ولیعهد قسم بدهی، یا اینکه از خمینی تبری بجویی.
دستش را روی شکمش زد و گفت: سه ماه است این شکم من از حرام پاک است، دیگر نمیخواهم آلوده بشوم. اما اینکه میگویید از خمینی تبری بجویم. اگر این کار را بکنم خمینی بسیار خوشحال میشود تا اینکه من آلوده با او نسبت داشته باشم و در این باره خیلی گریه کرد و گفت من حاضر نیستم چنین کاری بکنم.»
#سالروزشهادت
#طبیب
❣@shahadatdostan