#خاطــره🎞
برادر شهید :
بابک فارق التحصیل حقوق بود ، تورشته ای که فارق التحصیل شده بود به بچهها مشاوره میداد، تاجایی که مشکل داشتند بابک پیگیری میکرد و مشکلشون رو حل میکرد.
حتی یک موردی براش پیش اومده بود ، یکی از دوستاش در "فومن" با یک مشکلی روبه رو شده بود،
به من زنگ زد ، باهم دیگه رفتیم مشکلش رو حل کردیم.
هلال احمر میرفت با دوستاش و کمک میکردند و فعالیت میکردند ،
"دوستان بابک هم ، مثل بابک بودند "
اونها هم همینجوری در جاهای مختلف مثل هلال احمر و مؤسسات غیر دولتی که کار خیر خواهانه میکنند، بااونها همکاری میکردند و میکنند.
#شهیدبابڪنورے♥️
@shahadatdostan
#خاطره شهید نوید صفری
❤️🌼
هر زمان ڪه دور هم جمع بودیم و احساس میڪرد بحث به غیبت ڪشیده شده، آرام مراتڪان می دادوبا
لبخند و شوخ طبعی
همیشگی اش؛ میگفت:
مامان بیدار شو بیدار شو
از زبان حال مادر گرامی شهید نوید صفری
📖#خاطره
آغاز مهندسی معکوس ساخت موشک
وقتی اولين سري موشكهايي را كه از خارج خريديم و وارد كرديم شهيد طهراني مقدم کندوکاو کردند تا بلکه از طریقه ساخت موشک و راه اندازی و توسعه صنعت موشک آگاهی پیدا کنند. همچنان كه آقاي محسن رفيق دوست که آن زمان وزير سپاه بود هم نقل كرده شهید عزیزمان از آقاي محسن رضايي خواهش كردند اجازه دهند كه يك فروند از موشكها را باز و آناليز كنند تا به اصطلاح ببينند كه چي به چي است. در آن زمان تهيه موشك كار خيلي سختي بود. از طریق بعضي از كشورها هم كه تهيه مي کردیم خيلي راحت نبود تا اجازه داده شود مهندسي معكوس صورت بگيرد. بنابراین اینکه يكي از موشكهایی كه به دشمن شليك مي شد مورد مطالعه قرار بگيرد اقدام قابل توجه و مهمي بود. لذا شهيد مقدم وارد اين عرصه شد.
#پدر_موشکی_ایران
#شهید_طهرانی_مقدم
(راوی: دكتر محمد جعفري)
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📖#خاطره
استفاده از تخصص اسرای عراقی
بعد از فتح المبین این شهید بزرگوار، توپخانه سپاه را راه اندازی کرد. منظور اينكه یک جوانی نوزده بیست ساله، اول سال 1360 به جبهه آمده و اول سال 1361توپخانه سپاه را راه اندازي کرده؛ شهید حسن طهرانی مقدم بنیانگذار توپخانه سپاه است. . یکی از کارهای ظریف ایشان با تجهیزاتی که از عراقی ها گرفته شده بود، این بود که مي دانست اين تجهیزات نیاز به تخصص دارد. خاطرم هست ايشان مقری در اهواز داشتند كه دبستان یا مرکز دیگری بود و به دليل اينکه مردم، شهر را ترک کرده بودند تعطیل شده بود. شهيد مقدم از آن فضا به عنوان مقر اولیه توپخانه سپاه يا یکی از مقرهای آموزشی توپخانه سپاه استفاده می كردند. حتی یادم است ایشان رفته بودند از بین اسرای عراقی كمك مي گرفتند، چون بعضی از اسرا به زور و تهدید به ميدان جنگ آورده شده بودند. بعضی از اسرا هم عمدتاً مسلمان و از شیعيان علاقه مند به حضرت امام(ره) و انقلاب بودند.
بعدها هم همين گروه، لشکر بدر را تأسیس کردند. یعنی عراقی هایي که به اسارت درآمده بودند، بعدا یک لشکر به نام بدر تشکیل دادند و خودشان با عراق شروع به جنگیدن کردند و در این راه شهیداني هم دادند. یادم هست شهيد مقدم رفته بودند امکانات اینها را شناسایی کرده بودند. حالا ما چقدر بخواهیم وقت بگذاریم تا سردر بیاوریم كه كار با این تجهیزات چطوری است! شهید طهرانی مقدم از بعضی از اسرا که چنین زمینه هایی داشتند استفاده کرده و آنها را آنجا آورده بودند و به خود يها آموزش می دادند. یعنی ايشان یک مجموعه پراکنده و نامنظم بدون تشکیلات و امکانات و سلاح کم را شروع به سازماندهی کردند.
#پدر_موشکی_ایران
#شهید_طهرانی_مقدم
(راوی: سردار احمد حق طلب)
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📒#خاطره
روزی که امام جمعه شهرک طالقانی شدم شهید مکیان با من تماس گرفت و بعد از تبریک این انتصاب گفت دایی جان مرا در نمازهایت فراموش نکن. این وصیت وی مربوط به ده روز قبل از شهادتش است. او رفت و من را شرمنده خود ساخت.
هاشمی در پایان به ذکر خاطرهای از زبان مادر شهید پرداخت و گفت: مادرش میگفت یک روز در قم من را به قطعه ۳۱ بهشت معصومه برد و دو جای قبر را به من نشان داد. گفت مادرجان یکی برای من و دیگری برای دوست خوبم مهدی است. دوست دارم در کنار شهدای افغانستانی دفن بشوم. او قبل از شهادتش محل دفنش را نشان داده بود و وصیت کرده بود سعی کنید در گمنامی تشییع و تدفین شوم.
#شهید_احمد_مکیان
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan
📒#خاطره
قیافه اش را به خاطر نداشتم اما اسمش را چرا. دلیلش را نمیدانم اما هر از گاهی یادش می افتادم. دوست داشتم بدانم چه کار میکند و در چه حالی است. آن روز خیلی خسته بودم و یادم هست با چه عجله ای از حرم رفتم تا امامزاده جعفر که هم سلامی به شهدا بکنم هم زیارت شیخ انصاری بروم. دم در که رسیدم موبایلم زنگ خورد. درحال حرف زدن داشتم میرفتم سمت مقبره شیخ انصاری. نفهمیدم چرا از آن طرف امامزاده رفتم. ناگهان از دیدن تصویری، بی حرکت ایستادم. همیشه دیدن شانه های لرزان مردها منقلبم میکند.
چهره اش را نمی دیدم، شانه هایش چنان میلرزید که دلم را لرزاند. سرک کشیدم ببینم برای چه کسی گریه میکند: شهید مدافع حرم، مهدی علیدوست. رفتم رو به رویش ایستادم. خیلی جوان بود، شاید بیست و یکی دو ساله.
کمی دورتر ایستادم. عجله ام را فراموش کرده بودم. نمیدانم چرا ولی با گریه اش گریه میکردم. صدای چند جوان مرا به خود آورد: "احممممد! برپا... پاشو" خطابشان به همان جوان بود ولی او از.جایش تکان نخورد. دوباره صدا زدند: "برادر مکیان!" یکی شان با شوخی و خنده گفت: ببین کی گفتم این آخرش کار دست ما میده...
با خودم گفتم: رفقایش بی راه هم نمی گویند؛ این گریه هایش خطرناک است.
آن روز گذشت تا امروز صبح که روی خبر شهادت یکی از مدافعان حرم میخکوب شدم: "احمد مکیان، از آبادان، به شهادت رسید و آسمانی شد"
کاش آن روز نهیب دلم و رفقایش را جدی تر گرفته بودم. کاش جلو رفته بودم و التماس دعایی گفته بودم. هرچند آنهایی که میشناختم و قبل از اعزام التماس دعا گفته بودیم و قول گرفته بودیم و قول داده بودند که.... ؛ چه بگویم، راه آسمان پیش گرفته اند و از اهل زمین غافل شده اند انگار....
مهمان جوان ضیافت الهی! حالا که پرِ پروازت بخشیدهاند، بیا و به رسم معرفت، دعایی کن در حق آنهایی قانون زمین به بال و پرشان زنجیر بسته است؛ بین ما و تو، قرآن واسطه، چیزی به شبهای قدر نمانده است."
#شهید_احمد_مکیان
🌸کانال راه ورسم شهدا🌸
................................
@shahadatdostan