eitaa logo
راه و رسم شهدا
276 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
54 فایل
🌺 ⃟بـسـݥـ‌‌‌ رب‌اݪشہدآءِوصدیقیݩ🦋 شھادٺ ♥دآسٺآݩ‌مآندگآرکسآنیسٺ، ڪہ فہمیدݩد دنـ🌍ـیآجـآۍ مآݩدں نیسٺ! شمآ☜دعوٺ شدھ‌ایدازطࢪف【شُھدآء🙃】 ∆زندھ‌نگھ‌داشتن‌یآدشھدا کمترازشھادت‌نیست مدیر طلبه مُبلِّغ امیرعلی (غلامعلی) رجب زاده @Ragabzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
راه و رسم شهدا
می‌گفت : از خدا خواستم بدنم حتــی یڪ وجب از خاڪ زمین را اشغال نڪند ! آب دجله . . . او را برای همی
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 خاطراتی از شهرداری که رفتگر شد ، در حاشیه تخریب منزل مسکونی مادر پیر دو بچه سندرم داون 🔹اوایل انقلاب بود بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است. 🔹آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن. 🔹وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد. به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد. پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت. در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست. تمام اسباب و اثاثية پير زن را داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد. كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني . نمي دانم اين فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از و شما را ياد بگيرد خنده اي كرد و گفت : راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت . آی مسئولین!! مانند ؟؟!! 🦋شروع روزی زیبا با یادونام خداوندوامام زمان عج امروز روبانام شهیدمهدی باکری متبرک میکنیم. ان شاءالله که موردعنایت ایشون قراربگیریم🦋 کانال راه و رسم شهدا🌹 @shahadatdostan
یه شب تا صبح بارون اومد🌧🌧🌧 💐آقا مهدی که شهردار بود و تلفن رو ورداشت و به گروه های امداد خبر داد مهدی خودش رو سریع به منطقه سیلاب رسوند 😲😲😲دید پیرزنی فریاد میزنه و کمک میخواد سریع خودش رو به خونه پیر زن رسوند و وارد شد پیرزن انگار جان تازه ای گرفته و به مهدی گفت ☺️☺️ سلام پسرم بدووو همه وسایلم زیر آبه مهدی سریع به همکارانش خبر داد و باهم سدی جلوی در خانه درست کردند وسایل پیرزن رو سریع بیرون آوردند پیرزن خوشحال شد و تشکر ویژه ای از مهدی کرد پیر زن گفت ان شاءالله شهردار خیر نبینه نیومد یه سر بزنه 😡😡😡 و مهدی و همکارانش خندیدن 😁😁😁 خداحافظی کردند ✋✋✋ 📚کتاب آقای شهردار
⭐️راه ورسم شهدا ⭐️ مهدی آرام آرام رسید و سلام کرد 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ و به اسماعیل که سرکارگرها بود گفت برای کار آمده ام اسماعیل که فهمید نیرو آمده خوشحال شد 👷‍♂👷‍♂👷‍♂ دیگر کارگرها به مهدی گفتن کارقحط بود آمدی کارگری اونم برا شهرداری مهدی لبخند زد و شروع به کار کرد دید یکی از کارگرها خیلی تنبل بازی در می آورد بهش گفت داداش میشه تندتر هم کار کرد کارگر ناراحت شد و گفت به کسی چه مربوط بااین ۵۰ تومنی که میگرم حرف هم بشنوم 😡😡😡 بعداز مدتی معاون شهردار برای بازرسی رسید و با اسماعیل سلام و احوال پرسی کرد و گرم گفت وگو شدند که یهو 😳😳😳مهدی آمد و معاون از دیدن مهدی تعجب کرد و گفت جناب رئیس شما اینجا چیکار می‌کنید و اسماعیل تعجبش بیشتر شد تا فهمید که مهدی شهردار است و آمده دارد کارگری می‌کند مهدی به معاون گفت چرا این کارگر ها اینقدر حقوقشان کم است و معاون حرفی برای گفتن نداشت 🙋‍♂🙋‍♂ مهدی به معاون گفت شما اخراجی و به کارگرها گفت از فردا حقوقتان درست و کمال پرداخت خواهد شد کارگری کا ناراحت شده بود آمد جلو و از مهدی عذرخواهی کرد مهدی خندید و گفت حق دارید با این حقوق کم تان ناراحت شوید ولی از فردا درست می‌شود ✅آری میتونی شهردار تبریز باشی و خودت بیای تو میدون و از درد کارگرها باخبر باشی 📚کتاب آقای شهردار
⭐️راه و رسم شهدا⭐️ همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا تعریف می‌کند: «وزی در حالی که آقا مهدی، از خانه بیرون می‌رفت به او گفتم: چیز‌هایی را که لازم داریم بخر، گفت: بنویس، خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم، با شتاب و هراس گفت: مال بیت المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم.» 📚خاطرات شهید باکری
⭐️راه ورسم شهدا ⭐️ یکی از همرزمان شهید عالی مقام، مهندس مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می‌گوید: آقا مهدی دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها را روزه می‌گرفت، یکروز در جبهه حاج عمران، ناهار قرارگاه مرغ بود، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و و خسته از خط برگشته بود، به سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد، گفت آیا بسیجی‌ها هم الآن مرغ می‌خورند؟ و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد. 📚خاطرات شهید باکری