11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شد شب هفتم و شد گل پسرم شش ماهه
هر شب آراسته تر در نظرم شش ماهه
طفلکم خواستنیتر شده بود از وقتی
مادرش خواست لباسی بخرم شش ماهه
برنمیداشت از او تا دم در مادر چشم
بغلم داد: بیا، این جگرم، شش ماهه
صاحب آن شب هیئت گره ها وا میکرد
آن جگر گوشهی آقای کرم، شش ماهه
گوشه گوشه همه جا دور و برم شش گوشه
ورد لب ها شده بود آب، حرم، شش ماهه
روضهخوان خواند سهشعبه، و سه نقطه، و سپس
کرد با نالهای آسیمهسرم شش ماهه
چشمم افتاد به دستم، علی اصغر را دید
صورتش روی دل شعلهورم شش ماهه
شد نگاهم به لب کوچک و خشکش مواج
تا شود غوطهورِ چشم ترم شش ماهه
نازِ انگشتم اثر روی گلویش که گذاشت
باز باران شدم و نوحهگرم شش ماهه
عصمت خندهی بیجان نگاهش ناگاه
دست را برد به روی کمرم شش ماهه
داغ، آن قدر که از پای بیندازد، هست
چه نیاورد از این غم به سرم شش ماهه
خواستم روضه بخوانم، ولی از مقتلها
غیر از این یک کلمه میگذرم؛ شش ماهه
#حسن_صیاد
🌷
#شعر_هیئت
#حضرت_علی_اصغر
#شش_ماهه
#شعر_عاشورایی
#شب_هفتم_محرم
#انجمن_شعر
#روابط_عمومی_سازمان_بسیج_هنرمندان_استان_قزوین
.
.
#امالبنیـن نگاهی به #عبـاس ڪرد
و نگاهۍ به فرزندان زهـرا ...
آرام در گوش عباسش خواند
« یادت باشـد عزیز مادر
هیچگاه #حسـن و #حسیـن را برادر صدا نکن
خطابت فقط این باشـد: #آقاۍمـن !
و #زینب و #امڪلثوم را خواهر نخوان
چنین خطابشان ڪن: #بانوۍمن !
مبادا جلوتر از آنها قدم بردارے، مگـر در مواقع خطـر !
مبادا زودتر از آنها بنشینی !
مبادا جلوی آنها آب بنوشی !
مبادا بی اذن آنها لب گشایی !
چرا ڪه تـو تنها آفریده شدۍ
تا آرامشِ قلب #حسن شوی و
تڪیهگاهِ #حسیـن ...
تو تنها آمدهاۍ براے اینڪه
آب دل #زینـب را تڪان ندهد !
و #امکلثـوم دل نگران غربت برادرانش نباشد ...
یادت باشد عبـاسم
ڪه اینان تافتههاۍجدابافتهۍعالمند
روسفیـدمڪن نزد #مادرسادات
عبـاسِامالبنیـن !»
وقتی حضرت عباس؏ تنهایی امام رو دید نتونست طاقت بیاره...
رفت خدمت امام...
یا أخاه! آیا رخصت جهاد به من میدی؟!
ارباب یه نگاه به عباس؏ کرد...
نه نمیتونه اجازه بده...
آخه علمدار سپاهشه...
تکیه گاه خیمههاست...
گفت: داداش! تو پرچمدار منی، اگه تو شهید بشی لشکر من از هم میپاشه...
داداش اگه بری با رقیه چیکار کنم؟!
داداش اگه بری زینب رو چیکار کنم؟
عباس؏ سرش رو پائین انداخت...
ی وقت دید از خیمهها صدا میاد...
العطش العطش...💔
نتونست طاقت بیاره...
رفت سمت خیمه ها...
دید بچه ها از تشنگی لبهاشون خشک شده...
رفت سمت رقیه....
عمو ی وقت ناراحت نباشیها...
تا عموت زنده است نمیزاره تشنه بمونی...
تا من هستم نمیزارم اذیت بشی...
آخ بمیرم برا اون لحظه ای که دستای رقیه رو بستن...
با چوب خیزران میزدنش...
هی میگفت عموعباس کجایی؟
عمو بیا ببین اینا با من چیکار میکنن...
💔... -
عباس؏ نیزه و مشک رو برداشت سوار اسب شد و رفت سمت فرات...
ی وقت دید چهارهزار نفر محاصرهاش کردن...
تیر باران میکردن حضرت رو... 💔
ولی او عباسه...
مگه به همین راحتی کم میاره...
با رشادت رفت تو قلب لشکر...
همه رو زد کنار...
اخه به رقیه قول داده...
نشست کنار فرات...
مشک رو پر از آب کرد...
دستش که به خنکی آب خورد با خودش گفت این دست دیگه بدرد من نمیخوره...
مشک رو انداخت روی دوشش...
رفت سمت خیمه ها...
محاصره اش کردن...
عباس؏ با اقتدار میجنگید...
ی وقت نوفلبنارزق شمشیر رو بالا برد...
دست راست حضرت رو جدا کرد...
عباس ؏ گفت فکر کردی ی دستم رو قطع کردی آب رو به خیمه ها نمیرسونم؟
مشک رو با دست چپ گرفت...
ملعون دست چپ رو هم قطع کرد...
ولی مگه عباس؏ تسلیم میشه؟
حضرت مشک رو به دندان گرفت...
هرطور شده باید آب به خیمه ها برسونه...
اخه قول داده... 💔
دیدن نه نمیتونن کاری کنن
تیر پرت کردن سمت مشک...
حواس عباس؏ پرت مشک شده...
ی تیر دیگه پرتاب شد...
خورد به سینه مبارک حضرت...
عباس؏ از اسب روی زمین افتاد...
ارباب با عجله خودش رو به عباسش رسوند...
عباس؏ دید ارباب اومده...
گفت داداش شرمندتم نمیتونم بلندشم جلو پات...
ارباببهعباسفرمود:پشتمشکستعباسم...💔
#الهیبهعباسبنعلیالعفو...💔
35.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾برنامه هئیت هنر◾
بسیج هنرمندان شهرستان البرز
◾اجرای نمایش آئینی شور عاشورا به مدت ۱۰شب
◾اجرای برنامه رادیویی عاشورایی به مدت ۱۰شب
◾اجرای گروهی طراحی واقعه عاشورا توسط ۱۰ هنرمند حوزه گرافیک به مدت ۱۰شب
◾برپایی ایستگاه مطالعه مذهبی و دینی به مدت ۱۰ شب
◾برپایی میز پاسخگویی به سوالات شرعی و مذهبی به مدت ۱۰ شب
◾برپایی ایستگاه صلواتی به مدت ۱۰ شب
#هئیت_هنر
#_محرم_۱۴۰۲
#انجمن_تعزیه
#کانون_سیج_هنرمندان_شهرستان_البرز
#روابط_عمومی_سازمان_بسیج_هنرمندان_استان_قزوین