eitaa logo
خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد🇮🇷
5.2هزار دنبال‌کننده
62.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
76 فایل
مرکز اطلاع رسانی شهداد نویسندگان: ✍️سعیدمومن زاده(فوق لیسانس)خبرنگار ✍️عیسی مومنی فر(فوق دیپلم)خبرنگار ✍️صادق مومن زاده(لیسانس)خبرنگار https://eitaa.com/shahdade_man جهت ارتباط با مدیریت کانال لینک های زیر را لمس کنید👇 🆔 @Shahdad_man @shahdad1402
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 یکی از سرباران ناپلئون جنایتی کرد و به مرگ محکوم شد. روز اعدام، مادر سرباز التماس کرد که زندگی پسرش را به او ببخشند. _"خانم، عملِ پسر شما سزاوار ترحم نیست." مادر گفت: "میدانم. اگر سزاوار ترحم بود که دیگر به بخشش احتیاج نداشت. بخشش یعنی این که آدم بتواند فراتر از انتقام یا عدالت برود." وقتی ناپلئون این جملات را شنید، دستور داد حکم اعدام را به تبعید تبدیل کنند! ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 روزی روزگاری درسرزمینی دهقانی و شکارچی باهم همسایه بودند. شکارچی سگی داشت که هر بار از خانه شکارچی فرار میکرد و به مزرعه و آغل دهقان میرفت و خسارتهای زیادی به بار می آورد. هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی میرفت و شکایت از خسارت هائی که سگ او به وی وارد آورده میکرد. هر بار نیز شکارچی با عذر خواهی قول میداد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود. مرتبه بعد که همین حادثه اتفاق افتاد ، دهقان که دیگه از تکرار حوادث خسته شده بود ، بجای اینکه پیش همسایه اش برود و شکایت کند ، سراغ قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند. در محل قاضی هوشمندی داشتند شکارچی برای قاضی ماجرا را تعریف کرد. قاضی به وی گفت من میتوانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم و با زور تمام خسارت وارد آمده به شما پرداخت کند. ولی این حکم دو نکته منفی دارد. یکی احتمال اینکه که باز هم این اتفاق بیفتد هست، دیگر اینکه همسایه ات با شما بد شده برای خودت یک دشمن ساخته ای. آیا میخواهی در خانه ای زندگی کنی که دشمنت در کنار شما و همسایه شما باشد؟ راه دیگری هم هست اگر حرف هائی را که به شما میزنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه جدید خیلی کمتر و در حین حال از همسایه ات بجای دشمن یک دوست و همیار ساخته ای. وی گفت اگر اینطور است حرف شما را قبول میکنم و به مزرعه خویش رفت و دوتا از قشنگترین بره های خودش را از آغلش بر داشت و به خانه شکارچی رفت. دهقان در زد، شکارچی در را باز کرد و با قیافه عبوسی به وی گفت دیگه سگ من چکار کرده؟ دهقان در جواب، به شکارچی گفت من آمدم از شما تشکر کنم که لطف کردید و سعی کردید جلوی سگ تان را بگیرید که به مزرعه من نیاید. بخاطر اینکه من چندین مرتبه مزاحم شما شده ام دوتا بره به عنوان هدیه برای فرزندان شما آوردم. شکارچی قیافه اش باز شد و شروع به خنده کرد و گفت نه شما باید ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده. با هم خداحافظی کردند وقتی داشت به مزرعه اش برمی گشت صدای شادی و خوشحالی فرزندان وی را از گرفتن هدیه ای که به آنها داده بود را می شنید. دهقان روز بعد دید همسایه اش خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگه نتواند به مزرعه وی برود. چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و دوتا بز کوهی که تازه شکار کرده بود را به عوض هدیه ای که به وی داده بود داد و با صورتی خندان گفت چقدر فرزندانش خوشحالند وچقدر از بازی با آن بره ها میبرند و اگر کاری در مزرعه دارد با کمال میل به وی کمک خواهد کرد. ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 آورده اند كه… شخصی در دهی به میهمانی رفت . كدخدا بسیار خسیس بود و آن‌گونه كه شایسته میهمان نوازی بود ، نسبت به وی رفتار نمی‌كرد و مخصوصاً از نظر خورد و خوراک ، لوازم آسایش او را فراهم نمی‌ساخت . میهمان همواره در صدد بود كه نیشی بر دل او بزند و در بین دیگران او را كوچک سازد . اتفاقاً روزی كدخدا و میهمانانش با جمعی از ریش سفیدان و محترمین قریه در قلعه كدخدا ایستاده بودند كه سگی بزرگ از دورنمایان شد . كدخدا گفت: عجب سگ فربه و درشتی است . خوب است آن را بگیریم و برای پاسبانی قلعه خودمان نگه داریم. میهمان دم را غنیمت شمرده و فوراً گفت : برای رضای خدا از انجام این قصد دست بردار و گرنه روزی چند بر نگذرد كه در خانه تو از زور گرسنگی سگ تازی خواهد شد. كدخدا شرمنده شد و مقصود او را فهمید و از آن روز لوازم آسایش میهمان خود را از هر جهت فراهم آورد. ‹‹ سگ در خانه‌اش تازی می‌شود ›› این مثل را در مورد اشخاص خسیس و برای ارائه میزان خست و لئامت آنان ایراد می‌كنند. ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 در دل کوه، جویباری باریک آرام‌آرام راهش را به پایین باز می‌کرد. کسی به آن اعتنایی نداشت، نه صدایش بلند بود، نه حجمش چشم‌گیر. روزی سنگی بزرگ در مسیرش افتاد و با غرور گفت: ـ از اینجا عبور نخواهی کرد. من بزرگم، من سخت‌تر از تو هستم، تو فقط یک قطره‌ای! جویبار ساکت ماند… نه عصبانی شد، نه جنگید… فقط ادامه داد… قطره‌به‌قطره، شب‌به‌شب، آرام، بی‌صدا. سال‌ها گذشت… آن سنگِ مغرور ترک برداشت، فرسوده شد، و جویبار، بی‌آن‌که فریاد بزند، راهش را از دل همان سنگ گشود. آنگاه صدایی نرم در باد پیچید: گاهی قطره‌ای که پیوسته می‌بارد، سنگی را می‌شکند که فریادی ندارد. زیرا قدرت، همیشه در بزرگی نیست... در «ادامه دادن» است. ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 پهلوانى هنرهاى بسيار از خود نشان داده و پهلوانان جهان را بر زمين افكنده و شهرتى فراوان يافت. از بسيارى توانائى و قدرت، به غرور افتاد و روى به طرف آسمان كرده و گفت: بار خدايا حالا جبرئيل را بفرست تا با او دست و پنجه نرم نمايم، زيرا در زمين كسى نيست كه تاب مقاومت من را داشته باشد. چند روز نشد كه حق تعالى او را ضعيف و ناتوان كرد و براى شكستن غرورش او را به ويرانه اى انداخت. آنقدر ضعف بر او غالب شده كه سرش ‍ را بر خشتى گذاشته و موشى بر رويش جست و سر انگشتان پايش را به دندان مى گزيد و او قدرت نداشت تا پايش را جمع كند. صاحب دلى از كنار وى بگذشت و گفت: اينكه خدا يكى از لشگرش را كه از همه كوچكتر است بر تو مسلط فرمود، تا متنبه شوى و از غرور توبه كنى، اگر استغفار كنى خداوند صبور است غيور هم هست و تو را عافيت دهد.✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت. اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی میرفت. مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد: کجا می روی؟ مرد اسب سوار جواب داد: نمی دانم از اسب بپرس! این داستان زندگی خیلی از مردم است. آنها سوار بر عادتهایشان می تازند، بدون اینکه بدانند به کجا می روند. ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 بازِ پادشاه از کاخ شاه فرار کرد و به خانه ی پیرزنی پناه برد که آرد الک می کرد تا برای فرزندانش آش بپزد. وقتی پیرزن باز را در آن حالت دید، دلش به رحم آمد، او را گرفت و نوازش کرد سپس پایش را بست، پرها و ناخن هایش را کوتاه کرد. او همچنان که این کار را انجام می داد، می گفت: نااهلان از تو خوب مراقبت نکرده اند، زیرا پرها و ناخن هایت بلند شده است. بازِ بیچاره در دست پیرزن اسیر شده بود و از طرف دیگر شاه و سپاهیان تمام روز به دنبال او بودند. هنگام غروب پادشاه با لشکریانش به دربار برمی گشت که باز را در خانه ی پیرزن، در میان خاک و دود دید. شاه با دیدن باز که شکوه دربار را از دست داده و گرفتار بدبختی شده بود، اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: این سزای توست که بی وفایی کردی و از نعمت من فرار کردی. پادشاه این را می گفت و باز را نوازش می کرد. باز، شاه را نگاه می کرد و با زبان بی زبانی می گفت: گناهکارم و از اینکه از درگاه تو فرار کردم، پشیمانم! ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟ آهنگر، سر به زیر آورد و گفت: وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود. اگر نه، آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که: خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی. استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟» شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.» پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.» پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.» ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد. بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی اختیارات مملکت را به او واگذار کنند. اتفاقا فردای آن روز؛ اولین فردی که وارد شهر شد گدائی بود که در همه ی عمر مقداری پول اندوخته و لباسی کهنه و پاره که وصله بر وصله بود به تن داشت. ارکان دولت و بزرگان وصیت شاه را به جای آوردند و کلیه خزائن و گنجینه ها به او تقدیم داشتند و او را از خاک مذلت بر داشتند و به تخت عزت و قدرت نشاندند. پس از مدتی که درویش به مملکتداری مشغول بود.به تدریج بعضی از امرای دولت سر از اطاعت و فرمانبرداری وی پیچیدند و پادشاهان ممالک همسایه نیز از هر طرف به کشور او تاختند. درویش به مقاومت برخاست و چون دشمنان تعدادشان زیادتر و قوی تر بود به ناچار شکست خورد و بعضی از نواحی و برخی از شهرها از دست وی بدر رفت. درویش از این جهت خسته خاطر و آرزده دل گشت. در این هنگام یکی از دوستان سابقش که در حال درویشی رفیق سیر و سفر او بود به آن شهر وارد شد و یار جانی و برادر ایمانی خود را در چنان مقام و مرتبه دید به نزدش شتافت و پس از ادای احترام و تبریک و درود و سلام گفت ای رفیق شفیق شکر خدای را که گلت از خار برآمد و خار از پایت بدر آمد. بخت بلندت یاوری کرد و اقبال و سعادت رهبری؛ تا بدین پایه رسیدی! درویش پادشاه شده گفت: ای یار عزیز در عوض تبریک؛ تسلیت گوی آن دم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی! رنج خاطر و غم و غصه ام امروز در این مقام و مرتبه صدها برابر آن زمان و دورانی است که به اتفاق به گدائی مشغول بودیم و روزگار می گذراندیم! ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟ ملا در جوابش گفت: بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم... دوستش دوباره پرسید: خب، چی شد؟ ملا جواب داد: بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود !!! به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود... ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود. ولی با او هم ازدواج نکردم ...! دوستش کنجاوانه پرسید: دیگه چرا؟ ملا گفت: برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم !!! ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷
💢 كشتى گيرى در فن كشتى گيرى قهرمان بود و سيصد و شصت رمز پيروزى در كشتى بر حريف را مى دانست و هر روز با بكار بردن يكى از آن رموز، كشتى مى گرفت. او به يكى از شاگردانش علاقمند بود و سيصد و پنجاه و نه رمز پيروزى در كشتى گيرى را به او ياد داد، ولى يك رمز را به او نياموخت و در آموختن آن به او، امروز و فردا كرد. جوان دست پرورده استاد، به خاطر جوانى و زور بازو، در فن كشتى گيرى سرآمد كشتى گيران شد، حتى يك روز در حضور پادشاه آن روزگار ادعا كرد: من از استاد، توانمندترم ، برترى استاد بر من از روى بزرگى و حق تربيتى است كه بر من دارد، و گرنه از نظر نيرو از او كمتر نيستم و در فن كشتى گيرى با او برابرم . اين سخن بر پادشاه ، گران آمد كه شاگردى ادعاى هماوردى با استادش مى كند. به او فرمان داد تا در ميدان با استادش كشتى بگيرد. اركان دولت و اعيان و شخصيتها و ساير تماشاچيان حاضر شدند. شاگرد و استاد به كشتى پرداختند. شاگرد مانند پيل مست بر سر استاد فرود آمد و آسيبى سخت به او زد كه اگر بر كوه استوار مى زد آن را ريشه كن مى كرد. استاد ديد آن جوان از نظر نيرو بر او برترى دارد، همان رمزى را كه به شاگردش نياموخته بود، بكار برد و آن چنان بر شاگرد چيره گشت كه او را از زمين جدا كرد و بر بالاى سرش برد و بر زمين فرو كوفت و جوان نتوانست اين ضربه شست را از خود دفع كند. فرياد شور و شوق از طرفداران استاد برخاست . شاه دستور داد جايزه كلانى به استاد دادند و شاگرد را مورد سرزنش قرار داد كه : چرا با استاد پرورده خود ادعاى رقابت كردى و سپس نتوانستى از عهده آن برآيى. شاگرد گفت : اى شاه ! استاد در ميدان كشتى ، به خاطر زورمندى بر من چيره نشد، بلكه او به خاطر علم و رمزى كه آن را به من نياموخته بود و در همه عمر آن را از من دريغ داشت ، بر من چيره شد. (او با زور علم بر من غالب گرديد نه با زور تن .) پادشاه گفت : به خاطر همين است که هوشمندان زيرک گفته اند: "دوست را چنان قوت مده كه اگر نیت دشمنى کرد، توانايى آن را داشته باشد" ✍خبرگزاری(مردمی)شهرستان شهداد 📸اخبار مربوط به شهداد https://eitaa.com/shahdade_man🇮🇷