داستانهای موجود در کانال
#بدون_تو_هرگز
( زندگینامه شهید سید علی حسینی )
#با_من_بمان
( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی )
#جنگ_با_دشمنان_خدا
(سرگذشت پسر وهابی شیعه شده)
#شهید_چمران_به_روایت_همسرش_غاده
#مراسم_عروسی_یک_فرمانده_در_مسجد
( شهید علیرضا موحد دانش )
#فرمانده_دستمال_سرخ_ها_و_دختر_خبرنگار
( شهید اصغر وصالی )
#تمنای_شهادت
( زندگینامه شهید احمد کاظمی)
#سلام_بر_ابراهیم
( زندگینامه شهید ابراهیم هادی )
#راز_کانال_کمیل
( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی)
#داستان_تمام_زندگی_من
( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی)
#واینک_شوکران۱
( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق )
#شهیدی_از_تبار_سادات
( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی )
#شهیدی_که_درخواب_مادرش_راشفاداد
( زندگینامه شهید محمد معماریان)
#بی_نشان
( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی )
#فرمانده_ی_قهرمان
( زندگینامه شهید حاج احمد امینی )
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
مقام معظم رهبری
🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
داستان " #شهید_غیرت
زندگینامه شهید عفت و حجاب " علی خلیلی "
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
#شهید_غیرت
قسمت 1⃣
نهمین روز از آبان ماه سال ۷۱ هجری شمسی بود که یگانه ی هستی بخش ، در بیمارستان میزراکوچک خان تهران به خانواده خلیلی طفلی سالم و زیبا عطا کرد و اولین فرزند این خانواده قدم در عرصه وجود گذاشت. پدر و مادر این کودک، به یمن وجود نازنین مولای متقیان، امیرالمومنین علی (ع) ، نام زیبای علی را بر این طفل نو رسیده نهادند و در شناسنامه ی او حک شد : "علی خلیلی".
آن روزها منزل پدر علی در منطقه تسلیحات بود و روزهای اول زندگی علی در خانه ای در ۱۵ متری تسلیحات، پشت باشگاه دیهیم سپری شد.
روزها به سرعت گذشت و علی پیش روی پدر و مادر جان می گرفت و پای می گرفت و ۷ روزه و ۷ ماهه و۷سال شد.
اول مهر سال ۷۸ بود که علی کیف بر دوش و دست در دست مادر راهی دبستان شهید سید عباس محمدی در خیابان مرجان نارمک شد.
پنج سال در این مدرسه درس خواند و مثل تمام بچه های هم سن و سالش بزرگ و بزگتر شد...
⏮ ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
#شهید_غیرت
قسمت 2⃣
بعد از اتمام دوره دبستان وارد مدرسه راهنمایی امام خمینی (ره) در منطقه ۸ تهران شد. ذهن خوبی داشت و درسش هم خوب بود، یعنی جزو بهترین ها.
در همان دوره راهنمایی، سال ۸۳ بود که همراه چند تن از دوستان هم مدرسه ای وارد مسجد فاطمه الزهرا(س) چهار راه تلفنخانه نارمک شدند و اسمشان شد "بچه مسجدی". نخستین تجربیات انجام کارهای دینی و مذهبی و شرکت در محافل فرهنگی را پای منبر حاج محمد اکرمی و در جمع دوستان هم مسجدی شان تجربه کردند. شرکت در نمازهای جماعت ، جلسات قرآن، هیئات مذهبی ، برنامه های تابستانه مسجد ، اعتکاف ، جلسات درس اخلاق و شرح کتاب چهل حدیث امام خمینی (ره) ، شرکت در فعالیت های پایگاه بسیج شهید حکمت پناه همان مسجد و اردوهای فرهنگی مختلف از رویدادهای آن روزهای علی و دوستانش بود.
⏮ ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
#شهید_غیرت
قسمت 3⃣
بعد اتمام دوره راهنمایی، وارد دبیرستان نمونه دولتی دانشمند تو منطقه نارمک شد که این مدرسه بیشتر از ۷۰ شهید تقدیم اسلام و انقلاب و ملت ایران کرده بود. تو همون سالها ، یه محرم نذر کرده بود فقط توآشپزخونه هیئت انصار فاطمه (س) دبیرستان خدمت کنه و تا کارای آشپزخونه تموم نشده سراغ عزاداری نره و مردونه هم پای قولش وایساد.
علی خلیلی تو سال اول یا دوم دبیرستان بود که تصمیم قاطع به ادامه تحصیل تو حوزه علمیه گرفت و دیپلمش رو هم با نمره بالا گرفت.
پس از تموم شدن دوره دبیرستان وارد حوزه علمیه امام خمینی (ره) اُزگُل به مدیریت حاج آقای صدیقی (حفظه الله) ، امام جمعه موقت تهران شد.
⏮ ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
#شهید_غیرت
قسمت 4⃣
علی بسیار تکلیف مدار بود و در همه حال سعی می کرد ببینه چه کاری درست و بجاست که انجام بدهد. حتی حوزه رفتنش هم از روی احساس تکلیف بود...
همزمان با خوندن درس طلبگی در کانون سائلین ثامن الحجج (ع) نارمک نیز مشغول به انجام فعالیت های فرهنگی و مذهبی شد و با استفاده از تجربیات گذشته و با ضمیر آماده ای که داشت روز به روز موفق تر و موثر تر واقع می شد. کم کم مسئولیت های سنگین را توی این کانون بر عهده گرفت و برنامه ریز و مدیر بسیاری از فعالیت های این مجموعه شد.
⏮ ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
#شهید_غیرت
قسمت 5⃣
شنیده بود که حضرت "آقا" فرمودند من از جوانان ۳ چیز میخواهم: " تهذیب ، تحصیل ، ورزش. "
لذا به گواه اساتید و همدرس ها و هم بحث هاش از طلبه های درس خوان و موفق بود و کار فرهنگی مانع از درس خوندنش نشده بود، البته علی بهره هوشی بالایی هم داشت. تهذیب نفس هم که کار هر روزش بود! در کنار تفریحاتی همچون فوتبال و شنا و... ، از ورزش های حرفه ای، جودو را انتخاب کرده بود. دوستانش می گفتند چنان منظم بود که در تموم لیست های حضور غیاب کلاس های حوزه و کلاس جودو جلوی اسم علی خلیلی پر از تیک بود و کمترین غیبت ها رو داشت.✔️
علی شدیداً به کار فرهنگی اعتقاد و علاقه داشت. به تربیت و هدایت بچه ها هم حریص بود و خیلی براشون وقت میذاشت تا جایی که وقتی یکی از بچه ها می خواست وارد حوزه بشه، علی هم پول ثبت نام اینترنتی اش رو داده بود، هم تک تک حوزه های تهران را گشته بود تا یک حوزه ای که لیست ثبت نامش پر نشده باشه براش پیدا کنه و بالاخره پیدا کرد.
⏮ ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
#شهید_غیرت
قسمت 6⃣
شب نیمه شعبان که هیئت شون طول کشیده بود، رفته بود ۲ نفر از همین بچه ها رو به خونه هاشون برسونه که اون اتفاق افتاد. چون مسیر دور بود راضی نشده بود که بچه ها خودشون تا خاک سفید بروند. موتور یکی از هم هیئتی ها رو گرفته بود و رفته بودند سمت تهرانپارس. سر چهارراه سیدالشهدا (س) که رسیده بودند ، ناگهان متوجه چند جوان شده بود که دو خانم رو به زور سوار ماشین می کنند و خانم ها هم درخواست کمک می کردند.
⏮ ادامه دارد....
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷بسم رب الشهدا🌷
#شهیدغیرت
قسمت 7⃣
علی رسولی که یکی از همان 2 شاگرد همراهش بود اینطور میگفت که : {علی آقا وقتی با این صحنه مواجه شد، موتور را زد کنار ، پیاده شد و فقط یک تذکر داد. به خودم که آمدم دیدم با چک و لگد من و دوستم رو هم دارند میزنند. سرم رو که برگردوندم چيزى رو که ديدم باورم نمیشد😱
علی آقا دو تا دستش را گذاشته بود روی گردنش و خون بود که فواره میزد. چند ثانیه نشده بود که دیگه بی حال شد و با یک یا امام رضا (ع) روی زمین افتاد...}😔
ادامه دارد....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷بسم رب الشهدا 🌷
#شهیدغیرت
قسمت 8⃣
خون از شاهرگ علی جاری بود ، یکی دو نفری هم جمع شده بودن ، یکی از بچه ها داد میزد کمک کنید ، یکی از مردم به پلیس زنگ میزد ، یکی تلفن اورژانس رو میگرفت...
تو این شلوغی ها شاگرد دوم سوار موتور شده بود و رفته بود دنبال ضارب و شماره پلاک ماشین شون رو برداشته بود. نامرد ها 6 نفر بودند در مقابل 1 نفر!.
علی رسولی که خودش هم از ناحیه کتف آسیب دیده بود روی کاپوت ماشینا می افتاد و التماس می کرد. چهارتا ماشین بدون توجه رد شدن و پنجمین ماشین که یک پراید بود وایستاد. در عقب ماشین رو باز کرده بودن و علی رو به هر زحمتی که بود سوار ماشین کردن و فرستادن بیمارستان فلکه سوم تهرانپارس.
ادامه دارد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم