eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 2⃣ 🌺زندگی نامه او در یکی از شبهای انقلاب تصویری از یک تانک را بصورت کلمه "جاهدوا" بر روی دیوار شهر با استفاده از کلیشه و اسپری منقش کرد که پیام جهاد و حماسه را با هنرمندی به بیننده القا می کرد. وی این کار را نیمه های شب و در حالی که سر و روی خود را بسته بود انجام داد. غلامرضا، کار تشکیلاتی را بر مبنای اصل ولایت فقیه می دانست و تا زمان شهادت از هر فرصتی برای چنین هدفی بهره می گرفت. یکی از دغدغه های او در مسجد، پرورش افراد مستعد برای مسئولیت های جلسه قرائت قرآن بود. تلاش ها و دستاوردهایی که هنوز اثر و آثار آن در مسجد و در ذهن و دل بسیاری از بچه های مسجد امام حسن عسکری (ع) باقی است. او کار تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان را در مساجد دیگر فعال شهر از جمله مسجد امام محمد باقر(ع) و مسجد علویه نیز ادامه داد. با شروع جنگ تحمیلی، حضور در جبهه ها را بر خود فرض مسلم شمرد و با روحیه ای سرشار از ارادت به امام در کنار دیگر رزمندگان خط دزفول، آماده جانفشانی برای دفاع از ایران عزیز و انقلاب نوپای اسلامی شد. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 3⃣ 🌺زندگی نامه وی هر بار که از مرخصی می آمد برنامه های فرهنگی مساجد امام حسن عسکری(ع) و امام محمد باقر(ع) و علویه را برای کودکان و نوجوانان پی گیری می نمود تا خلا عدم حضور او در شهر تا حدودی جبران گردد. رادیو دزفول در آبان ۱۳۵۹ و با امکانات بسیار محدودی راه اندازی شد و افراد مختلفی بصورت افتخاری با آن همکاری می کردند؛ بطوریکه کم کم علاوه بر تقویت برنامه های صدای جمهوری اسلامی ایران، اذان به افق دزفول، دعا و نیایش، اطلاعیه های ضروری شهرهای دزفول و حومه و نیز برنامه های دیگری مثل برنامه صبحگاهی ارتباط با مسئولین، نسل انقلاب، راهیان خط سرخ شهادت و بسیاری برنامه های دیگر حسب شرایط و امکانات رسانه ای بصورت تولیدی از این رادیوی مردمی تهیه و پخش می شد. از همان ابتدا غلامرضا در کسوت تهیه کننده، گوینده، نویسنده و برنامه ساز، نقشی فعال در تامین و تولید برنامه های این رادیوی نوپا داشت. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 4⃣ 🌺زندگی نامه اوایل سال ۶۰ از شهید غلامرضا عارفیان و شهید سید مهدی غفاری برای تهیه برنامه های نسل انقلاب که مخصوص نوجوانان بود دعوت بعمل آمد ضمن اینکه از شهید عارفیان تقاضا شد تا در تهیه گزارش و نوشتن متن رادیویی برای برنامه‌های خاص خانواده شهدا به منظور تسلی آنان و قدرشناسی از شهدای گرانقدرشان همکاری نماید. او همکاری با رادیو را مشروط بر اینکه مانع حضورش در جبهه نشود؛ پذیرفت. از انجا که غلامرضا در جبهه همرزم و همراه بسیاری از شهدای دزفول بود، هر آنچه می نوشت دقیقا با روحیات، خلقیات شهدا و واقعیات جبهه منطبق و سازگار بود؛ لذا چون کلامش از دل برمی آمد بر دل ها می نشست. هر هفته روزهای پنج شنبه با پخش برنامه راهیان خط سرخ شهادت، خانواده معظم شهدای دزفولی و حومه را به پای رادیو می کشاند تا حرفهای مادران، پدران ، همسران ، خواهران و برادران شهدا را بشنوند و گاهی نیز حرفهای خود شهید را در گزارش هایی که قبل از عملیات تهیه می شد گوش دهند. این برنامه با خون نوشته های شهید عارفیان حال و هوا و فضایی خاص می یافت بطوری که تعدادی از این نوشته ها در کتاب فرهنگ جبهه و نیز مجلات پیام انقلاب به چاپ رسید. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 5⃣ 🌺زندگی نامه دست نوشته های معروفش مثل چفیه، کوله پشتی، ذوالجناح و... هنوز در فضای ادبیات دفاع مقدس می درخشد. شهید عارفیان در ایامی که در جبهه بود بصورت تهیه گزارش، ضبط حرفها، پیام ها و خاطرات رزمندگان و نیز نوشتن مقالاتی در مورد شهید و شهادت و ایثار و نیز صبر و شکیبایی مادران شهدا با رادیو همکاری می کرد تا اینکه در اواخر سال ۶۲ و در جریان عملیات خیبر در محور پاسگاه زید به خیل شهدای مفقود الاثر پیوست. وی از ابتدای جنگ تا اسفند ۶۲ درهمه عملیاتها مثل فتح المبین، بیت المقدس، رمضان و والفجر مقدماتی شرکت نمود و در عملیات خیبر نیز با مسئولیت معاون گروهان رسول الله (گروهانی که مسئولیت فرماندهی آن شهید صلواتی بود)، جمعی گردان یاسر تیپ 3 لشکر ولی عصر(عج) در محور زید به هنگام عقب نشینی بر اثر اصابت ترکش به کمر و چند لحظه بعد اصابت ترکش به ناحیه سر، مجروح شده و دقایقی بعد روح پاکش به آسمان رسید و جسم مطهرش تا ۱۰ سال بعد زیر تابش آفتاب و ریزش باران و رسوبات ناشی از آب گرفتگی منطقه زید ماند و سرانجام در آبان سال ۷۴ توسط گروه تفحص استخوانهای جامانده از آن پیکر پاک کشف شده و طی مراسمی ابتدا از اهواز و سپس در روز ۱۴ آبان ماه در دزفول توسط فرزندان معنویش که اینک هر کدام خود جوانی برومند شده بود تشییع و در گلزار شهید آباد دزفول بخاک سپرده شد. اینک صدای گرم او در رادیو دزفول ، دست نوشته هایش و دو وصیت نامه پر از نکات مهم تربیتی و معنوی، میراث جاودان او هستند که امید می رود راهنمای همه بویژه نسل کودک و نوجوان. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 6⃣ 🌺کوله پشتی چهره‌اي خندان و سبزه و استخواني داشت. قيافه‌اش دلنشين و نمكين بود و بسيار كم سن و سال مي‌نمود. آن‌چه كه توجه مرا به او جلب كرده بود نه قيافه‌ي دلنشينش كه «كوله‌ پشتي» اش بود. كوله پشتي را خيلي با زحمت بلند مي‌كرد و هر چند قدمي كه مي‌آورد يكبار بر زمين مي‌گذاشت تا رفع خستگي‌اي كرده باشد. تعجب‌آور بود كه كوله‌پشتي‌اي آن‌ قدر سنگين باشد. فكر نكنم در طول عمرم هيچ چيزي اين قدر حس كنجكاوي‌ام را تحريك كرده باشد. به هرحال، سرويس آمد و من زود بالا رفتم. همان را كه گفتم كوله پشتي به دست داشت، آمد تا سوار اتوبوس شود. كوله را با زحمت برداشته و از پله‌هاي اتوبوس بالا آمد و نزديك صندلي راننده بر كف اتوبوس گذاشت تا رفع خستگي كند. من از اتوبوس بيرون آمدم و دوباره سوار شدم و پشت سرش ايستادم و اجازه گرفتم تا كمكش كنم. كنار كشيد و من كوله را برداشتم. خيلي خيلي سنگين بود و حقيقتش را بخواهيد كمرم درد گرفت. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 7⃣ 🌺کوله پشتی به هر جان كندني بود تا چند قدم آوردمش و پهلوي صندلي‌اش گذاشتم واو با لبخندي پر معني تشكر كرد و باز ساكت نشست. خيلي سعي كردم در بين راه با او آشنا شوم و جريان سنگيني كوله را جويا شوم ولي جواب‌هاي كوتاه و پرمعني‌اش در مقابل سؤالات با مقدمه‌ي من، مجال اين آشنايي را پيش نياورد. از درب اعزام نيروي سپاه تا منطقه‌ي عملياتي‌مان فاصله خيلي بود ولي مجالي براي آشنايي پيش نيامد. به منطقه كه رسيديم موقع پياده شدن با همان زحمت و دردسر كوله‌ي سنگين را بيرون آورد و كنار جاده گذاشت. حدود يك ربع منتظر ماشين ديگري شديم كه ما را به خط ببرد. مي‌گفت بايد جوري ماشين بايستد كه خيلي از ما فاصله نداشته باشد كه هي با درد سر، كوله را به دنبال بكشيم. من شروع به مقدمه چيني كردم كه بپرسم در كوله چه دارد كه ماشين سر رسيد و مقدمه به مقصد نرسيد. كوله را با زحمت به كمك هم بلند كرديم و در قسمت عقب ماشين انداخته و ماشين با شتاب به طرف خط حركت كرد. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 8⃣ 🌺کوله پشتی چهره‌اش را توي آن سرما چند قطره عرق پوشانده بود. دل را به دريا زدم و گفتم: " عرق كردي! كوله‌ات خيلي سنگينه؟ " فقط لبخندي زد و هيچ نگفت و با چشم‌هاي ميشي رنگش تشكري كرد. ادامه دادم: " مگه توي كوله‌ات چي هست؟ " و دلم تالاپ تالاپ مي‌كرد كه نكند جواب ندهد و يا اينكه ... گفت: " خاك! " با تعجب پرسيدم: " خاك؟! " گفت: " آره خاك " سنگيني گوش‌هايم را آزمايش كردم و يك بار ديگر پرسيدم: " خاك؟ " خيلي كوتاه و مختصر گفت: " آره خاك." گفتم: " يعني، يعني مي‌شه بگي برا چي؟ " گفت: " براي يادبود! " از قيافه‌ام فهميد كه مطلب رانفهميده‌ام. ادامه داد: " يكي از بچه‌هامون شهيد شده براش يه يادبود ساختيم خاك اينجا كه شوره و چيزي توش در نمياد. مي‌خواهيم اسمش را با سبزه بنويسيم. برا همين از شهر خاك آوردم ... " ناگاه سرش را برگرداند و با انگشت به شيشه‌ي ماشين زد: " آقا نگهدار اينجا پياده مي‌شم. " ماشين ايستاد و او پائين پريد و كمكش كردم تا كوله‌ي سنگين پر خاك را بر زمين بگذارد. خداحافظي كرد و ماشين رفت و او هم كوله را با زحمت برداشت و راه افتاد. من به جاي پايش چشم دوختم و از آن همه وفايش به دوست شهيدش تعجبم گرفت. سيصد كيلومتر آن كوله‌ي سنگين را همراه آوردن وفاي عجيبي مي‌خواهد كه فقط از بسيجی ها می توان انتظار داشت و بس. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 9⃣ 🌺شعارها در هر راهي هر پوينده‌ي راه را بايد دو چيز مدد باشد: راهبري كه راه را نشان دهد و روحيه‌اي كه غبار خستگي را از تن بربايد و اين دو را تبليغات جبهه برعهده گرفته. آن هم با نصب تابلوهايي كه هم راهنماي راهند و هم روحيه‌ي راه سپردن. به خط كه بخواهي بروي تك تك تابلوها سينه جلو مي‌دهند كه راهت را بنمايانند و روحيه‌ات باشند. وقتي اتومبيلت براه مي‌افتد تابلوئي از كنار جاده سرك مي‌كشد كه: «براي سلامتي امام صلوات» و با ختم يك صلوات اتومبيل از جا كنده شده براه مي‌افتد. تابلويي ديگر كمي آن‌طرف‌‌تر براي استعانت از باري تعالي اين كلام را بر زبانت مي‌آورد كه: «يا غياث المستغيثين» تابلويي با فلش به سمت چپ قمر بني هاشم را ياد مي‌آورد و تيپ‌اش را نشان مي‌دهد. اگر شب هنگام دقت كرده باشي سر پيچ جاده كه نور چراغ اتومبيلت چرخي مي‌خورد و قلب تيرگي را دور مي‌زند تابلويي ديگر ياد آورت مي‌شود كه : «يا نور المستوحشين في الظلم» سلاحت را محكم بغل مي‌زني اما اين رسالت تابلوي ديگري است كه «ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي» محكم و مصمم جاده را مي‌شكافي و پيش مي‌روي كه تابلوي «پيش بسوي كربلا» و «تا كربلا راهي نيست» بر اراده‌ات مي‌افزايد و بر عشقت‌ زيادت مي‌آورد كه: «كربلا، آغوش بگشا آمديم.» ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 0⃣1⃣ 🌺شعارها به ياد كربلاهاي ايران و به ياد شهداي مظلوم و مظلومان شهيد كه مي‌افتي باز تبليغات است كه تابلو‌اش يادآورت مي‌شودكه: «يا ناصر المظلومين» «صلوات دهن را خوشبو مي‌كند، براي پيروزي رزمندگان اسلام صلوات» عنوان تابلوي ديگري است كه بيانگر راه ماست. تابلوهاي كوچكتري هم هست كه: توپخانه‌ي ولي عصر (عج) – زرهي امام سجاد (ع) – اردوگاه المهدي – قرارگاه الهادي – تعاون نجف اشرف – ثارالله دو كيلومتر – مقر جديد جهاد گيلان – جهاد خوزستان – جهاد تهران – جهاد كرج 6 كيلومتر – پمپ آب – جهاد بوشهر – توپخانه‌ي 203 قدس و بالاخره كافه‌ي صلواتي. تازه هرچه را خوانده‌اي يكي درميان بوده، همه را كه سرعت اتومبيل مجال نمي‌دهد بخواني. «چه بكشيد چه كشته شويد پيروزيد. امام خميني» عنوان تابلوي ديگري است. مرگ بر صدامي كه صدامش را وارونه و سقوط كرده نوشته‌اند، خبر از شكست حتمي كفر مي‌دهد و بر تابلويي ديگر نوشته شده «خلق‌ات جا بياد صلوات بفرست.» و «امام قلب امت است.» تابلويي كه بر روي آن نوشته شده «لا اري الموت الا السعاده» پيوند اين كربلا را با كربلاي حسيني تاكيد مي‌كند. بر تابلويي ديگر خيلي زشت و بد خط كه حاكي از نفرت نويسنده بوده نوشته شده: «مرگ بر آمريكا» از لاي دندان‌هايي كه از زشتي آمريكا به هم فشرده شده صدايت بيرون مي‌آيد: «مرگ بر آمريكا» و خودت دو سه تابلوي بعدي را نصب مي‌كني كه: «مرگ بر شوروي» ، «مرگ بر اسرائيل» ، «مرگ بر منافقين و صدام» . اين همه تابلو و هزاران تابلوي ديگر را تبليغات تقديم كرده. هماني كه به خاطر بلندگوي هميشه غرانش به شوخي واحد جنجال و هياهو نام گرفته. هماني كه هم راهنماي راه است و هم روحيه‌ي راه. بچه‌هاي تبليغات! جداً خدا قوت ... ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چه میجویی؟ آرامش؟ آرامش نه در بالشت پر است ونه در قرص های آرامبخش آرامش را درلابه لای نگاه پرمعنای شهدا بجوی !!!! نگاهی از جنس عشق ... @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
آرامش یعنـی زندگــی در پناه شما ، بدون نگاهتان زندگیمان سراسر آشوبی بی انتهاست .. .... 📎 آنان عند ربهم یرزقون‌اند @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو الشاهد 🌷 قسمت 1⃣1⃣ 🌺ذوالجناح شب عملیات، یال و کوپال سفیدش با آن پرچم خون رنگش، در کنار دلاورانی که پیشانی چهره ی نورانیشان را با نوار پارچه ای «یا مهدی ادرکنی» بسته اند، شبیه ترین منظره را به منظره ی شب عاشورا تجدید خاطره می کند؛ یاران، حسین اند و تویوتای پرچم به دوش، ذوالجناح. این تشبیه را مادری پیر یادم داده: بر مزار شهدا، در کناری ایستاده بودم و محو تماشای سیل اشک و خون که توسن جبهه ها، پرچمی بر دوش آمد و معصومانه در گوشه ای ایستاد. از گُرده اش، رزمندگان عاشق، با چهره های غبار گرفته و مصمم، پائین پریدند تا به دیدار یاران شهیدشان بشتابند و بر مزار یاران بنشینند تا آیه ی «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر» را مصداق باشند. مادری پیر با حجابی کامل که لباس رزم اوست، آرام و باوقار به کنار ماشینشان آمد؛ دست بر خاکهای روی آن می کشید و آن خاک را به عنوان تیمّن و تبرّک به صورت می مالید و آهسته آهسته سخن میگفت: «ذوالجناج، ذوالجناح، مواظب حسین باش! چشم فاطمه رو گریون نکنی! مواظب حسینش باش! نکنه زینب تنها بمونه و حسینش نباشه! ذوالجناح، هیچوقت بی حسین نیایی!...» دستش را بر یال ذوالجناح حسینیان زمان می کشید و می گفت: «... ذوالجناح، وفای تو خیلیه! حسین رو بی وفایی نکنی! سکینه رو گریان نکنی! نمیخوام بی حسین ببینمت! خدا عنایتی کن، ذوالجناح ما بی حسین برنگرده. ⏮ ادامه دارد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم