eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
ای معنیِ دمیدن خورشیـد در غبار ... وقتی که پا به ساحتِ این خانه می‌ نهی حس می‌کنم که بوی تــو ، بوی شکفتن است ... موی تـو نیز وصلت صبــح است و آبشار … 🌷شهید احمد مجدی نسب🌷 📎سـلام، صبحــتـون شهـــدایـی🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🥀🍃 🍃 ما در این جنگ این درس را گرفتیم ڪه با سرعت عمل نمی توان ڪاری از پیش برد باید همه ڪارها روی صبر و حوصله باشد. 📌 جنگ، جنگ عقیده هاست! فقط دوست داریم با سرعت به اوج برسیم... 🌷 📗🔎 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب " به مجنون گفتم زنده بمان " شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ خاطرات شهید مقدمه چشم تو خورشید را بر نمی تابد پس بیهوده چشم در خورشید مدوز. سهم تو از خورشید آن است که در آیینه می بینی. اما روزگار آیینه ها هم سپری گشته است. آیینه های شکست گرفته و هزار تکه هر یک به قدّ خویش قدری نور می تابند و هر یک به قدر خویش، پاره ای از خورشید را حکایت می کنند. روزگاری بوده است که آینه ها پی در پی روزهای سرد زمین را در تابش خورشید های مکرر غرقه می کردند، اما چیزی نمی گذرد که آینه ها یک یک شکست می گیرند و یاد خورشید در خرده های آینه بر زمین می ماند. چیزی نمی گذرد که در نبود آینه ها خورشید فراموش می شود و روی در خفا می کند؛ چیزی میگذرد که داستان آینه و خورشید چندان افسانه می نماید که در آمدن ناقه از سنگ، و فرود آمدن روح در کالبد مرده؛ چیزی نمگذرد که لاجرم تنها راه ما به خورشید از این پاره های آینه راست می شود. می شود دست بالا کرد و پاره های آینه را گرد آورد و در جای خویش نهاد. شاید خورشید به تمامی جلوه گر شود. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ خاطرات شهید مقدمه پسرک بودم، چِشنده ی عشقی کوچک، که به مجنون گفتم " زنده بمان "! به من گفت یا برایم خواند، مادر بزرگم گمانم، که مجنونِ مجرم به عشق را چطور شلاق می زدند و او آرام و بلند و با فریاد فقط می گفت " لیلی "! به من گفت یا برایم خواند، مادر بزرگم گمانم، که لیلی چطور در آتش عشقِ مجنون می سوخت و به هر زخمِ شلاقِ مجنون، زخمی بر او نقش می بست و او هم دور از او و در زندان خانه ی پدر ، آرام و بلند و با فریاد فقط می گفت " مجنون "! به من گفت یا برایم خواند مادربزرگم گمانم، که مجنون چطور آواره ی بیابان ها شد و زخم ها خورد و جان، کنار پای معشوقش سپرد وقتی هنوز از اعماق جانش فریاد می زد " لیلی "! به من نگفت یا برایم نخواند مادربزرگم که چطور شعله ی آتشِ عشقِ لیلی را در نگاه پیر او دیدم تا یادم بیاید او هم برای خودش مجنونی داشته که اینطور از قیس عامر توانسته بگوید‌. شاید همان روزها بود که برای اولین بار به مجنون گفتم " زنده بمان "! عشق های کودکی اغلب کوچک اند. بزرگ تر که شدم، از خاطره و خطر و خون که گذشتم، مجنون ها در خودم، با خودم، کنار خودم دیدم. مشق عشق ها حکایت با خودش داشته بوده است. چمران اگر اسلحه به دست گرفت برود بجنگد، عاشقانه ترین لحظه ها را کنار لیلی اش کنار غاده اش گذراند که توانست مرگ را پیشاپیش ببیند و به آن بخندد. همت اگر گمگشته ترین مرد جزیره ی مجنون بود، مجنون لیلی اش هم بود که زنگ بزند به او بگوید: " ژیلا کاش یک ساعت، فقط یک ساعت اینجا بودی تا باز معنی آرامش را می فهمیدم. " و این مجنون، مجنون، مجنون. نمی دانم چرا اسم این دو جزیره را گذاشته اند مجنون. شاید چون قربانگاه عاشقانه ترین مردانی بوده است که جنگ باعث شد بشناسم شان. قربانگاه ابراهیم و حمید و مهدی، کا اسم شان برای همیشه در قلبم با اسم مجنون به یادگار مانده است. پیشه شان عاشقی بود، مطمئنم، بروید از لیلی هاشان بپرسید. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ خاطرات شهید مقدمه بروید از لیلی ابراهیم بپرسید. بپرسید وقتی ابراهیم رفت خانه ی خدا از خدا چه خواست. بپرسید مگر نگفت:" ژیلا را به من برسان!" بپرسید مگر نگفت: " فقط او می تواند مادر دو پسرم باشد. " بپرسید مگر نگفت: " زخم تیر و ترکش نمی خواهم. نمی خواهم ژیلا برای یک لحظه حتی نگران زخم های من باشد. " و مگر جز این شد؟ ابراهیم به لیلی اش رسید هر چند سخت، هرچند دور، هرچند کوتاه. هر دو پسرش را هم به او سپرد که می دانست. و زخم تیر و ترکش هم نخورد تا روزهای مجنون، که سرش از تن... و وای از مجنون مجنون مجنون... همان روزها بود که باز زیر لب و بلند و با فریاد به مجنون گفتم " زنده بمان "! حمید هم آنجا بود، مجنون و در محاصره و سرخ چشم از خستگی روزها نخوابیدن، که وقتی آرامش تیری یا ترکشی ربودش لیلی اش با لبخندِ بغض گفت: " بهتر، حالا حمیدم می تواند بخوابد. " و همین است، از همین آتش می خواهم بگویم که به جان من و هر کسی که این لبخندِ بغض را دیده است، افتاده است. لیلی را همیشه، من و ما و دیگران، پر آب چشم دیده ایم در فراقِ مجنونِ عاشقش. اما لیلی حمید فقط می خندید... فقط می خندد. انگار از آرامش بخش ترین و شوخ ترین لحظه های عمرش می گوید . وقتی از رفتن حمیدش برامان می گوید. حتی می خندد وقتی می گوید " گفتم بهتر " شرح این عشقها را باید گفت. باید گفت هر کس که رفته است لب مرز جنگیده است، مشق عاشقی ها کرده است. اول با خودش جنگیده است، بعد با فراق و دوری از لیلی اش، بعد پا در عشقی دیگر گذاشته است، آن لیلی دیگر که بهای عشقش فقط خون است. خب بله. اشتباه من همین است. نه، بهای عشق هر لیلی ای فقط خون است. گواه هم البته دارم. خونی که مصطفی در عشق غاده ریخته است، یا ابراهیم برای ژیلا، یا حمید برای فاطمه، یا مجنون برای لیلی. مهدی هم البته هست که باید بعد از حمید بماند بشنود: " او رفته به عراق پناهنده شده است. " یا خودش هم برود بگذارد دیگران بشنوند: " کاش مهدی توبه ‌کرده باشد و گرنه شهادتش... " یا دوستی بیاید بگوید: " حمید ماهی بود که خورشید مهدی نگذاشت او زیاد دیده شود." از آنها گفتن و نوشتن، از بعد از دیدن واگویه ی دیگران، همیشه آرزوی من بوده است. تا اینکه پیش آمد. اشک ها خب گفتن ندارد، بی اختیار می آمد وقتی نه حمید برگشت و نه مهدی آن هم در مجنون مجنون مجنون. چه رازها در خودت داری، مجنون، که روایت راویانت، به رنگینی رنگ های رنگین کمان است. سهم من از این قوس و قزح فقط پررنگ تر کردن لحظه های کمرنگ مجنون بوده است با قلموی قلمم. بی دست بردندر تپش های مستند... تا بعد از سال ها و برای همیشه و با فریاد به مجنون گفته باشم " زنده بمان " ! ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❗در غرب ، بزرگترین مقامات اجازه دارند به خدا کنند اما کوچکترین افراد اگر اقدامی علیه رفتارهای شیطانی انجام دهند به سختی مجازات می شوند... ✍شیطان بزرگ بهترین توصیف برای اینهاست. 🌼خدا را شاکریم که ما در مسیری حرکت می کنیم که اینها نمی پسندند و با ما دشمنی می کنند. (خبر مجازات این شخص در خبرگزاری های رسمی از جمله خبرگزاری دانشجو امروز منتشر شد)
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ویژه هفته وحدت 📹ببینید| رهبرمعظم انقلاب: آن تشیّعی که ارتباط به ام‌آی‌شش انگلیس داشته باشد، آن تسنّنی که مزدور سی‌آی‌ای آمریکا باشد، نه آن شیعه است، نه آن سنّی است؛ هر دو ضدّ اسلامند.
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🌅 انگار غدیر ‌دیگری بر پا شده، پیامبر دست تو را بالا می‌برد و می‌گوید: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مهدیٌ مَوْلَاهُ...» و ادامه می‌دهد: «إنَّ مَثَلَ أهلِ بَیتی فیکُم مَثَلُ سَفینَةِ نوحٍ مِن قَومه» دستت را فشار می‌دهد و رو به جمعیت فریاد می‌زند: «او نجات دهنده جهانیان و از فرزندان من است» ❤️ شاعران یک به یک از تو می‌خوانند و تبریک می‌گویند. زمان عهدنامه فرا می‌رسد سواره‌ها پیاده می‌شوند و دست بر سینه تبریک می‌گویند تو بر بلندی می‌ایستی و همه در پیشگاه خداوند با تو عهد می‌بندند با هر بند عهدنامه وجودم می‌لرزد که باید به آن عمل کنم. تو ناظر بر ما و دل‌هایی هستی که با تو پیوند خورده‌اند. 📜 به این بند از عهدنامه‌ی می‌رسم: «عهد می‌بندم همواره آماده و مهیای ظهور شما بوده و بسیار برای فرجتان دعا کنم و اگر در ایام عمرم واقعه شریف ظهور محقق شد تا آخرین قطره‌ی خون، از شما و قیامتان دفاع نموده و تا آن روز هرگز اسلحه‌ام را زمین نگذارم.» 🔻 بله من با خونم این عهدنامه رو امضا کردم. وقتی از غدیر برگشتم تغییر را در خودم حس می‌کردم؛ انگار دوباره متولد شده بودم. من دیگر از امروز وظیفه‌ام بیشتر شده، کمکم کن تا زمان ظهور این وظایف رو به طور احسنت انجام بدم تا طلوع خورشید برسد. 🌸
🔰رسول خدا صلی الله علیه و آله: 🔴خداوند دوستدار جوانی است که جوانی اش را به اطاعت خداوند می گذراند. 📚میزان الحکمه،حدیث ۹۰۹۷
(ص)...♥️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم