🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
✨ خاطرات شهید #حمید_باکری
قسمت 7⃣
ولی از امتحان که برگشتم گفت:
" ببین فاطمه! حالا که رفتی و امتحان را دادی ولی من فکر میکنم الان در این شرایط جدید وظیفه تو فقط مادری است. من با تو ازدواج کردم که بچه ام خوب تربیت شود راضی نیستم او را برداری ببری بگذاری مهدکودک یا بگذاری پیش فامیل. سعی کن این ها را بفهمی. "
مدام تأکید داشت: " مادر حتما باید چشمش روی بچه اش باشد. "
شاید به خاطر فکر به حرف های حمید بود که از سپاه آمدم بیرون و تمام هوش و حواسم را سپردم به احسان، و بودن و نبودن های حمید.
یا می رفت جهاد، یا می رفت کردستان، یا می رفت شهرداری کار می کرد.
اصلاً آرام و قرار نداشت. طوری شد که ناآرامی او هم به من منتقل شد.
احساس می کردم هیچ کدام از این کارها روح بیقرار او را ارضا نمی کند.
تا اینکه جنگ شد و آقا مهدی رفت آبادان و حمید هم باهاش رفت.
مدام می رفت و می آمد، طوری که من دیگر به این رفتن و آمدن ها عادت کردم.
یک پاش جبهه بود یک پاش ارومیه. طاقت نیاوردم،
گفتم: " ما را هم با خودت ببر، دیگر طاقت تنهایی را ندارم. "
هر دومان به این نتیجه رسیده بودیم که، ما از آن خانواده هایی نیستیم که زیاد با هم زندگی کنیم. رفتیم اهواز، آن هم درست زمان عملیات فتح المبین.
یکی از دوستان حمید تا ما را دید، گفت: "حمید برای حقانیت راهش زن و بچه اش را مثل مولاش برداشته آورده پیش خودش. "
قبل از عملیات بیت المقدس برگشتیم ارومیه. همان جا بود که خبر آوردند آقا مهدی زخمی شده. خانواده اش می خواستند بروند دیدنش که من هم گفتم می آیم.
حمید فهمید. خیلی زنگ زد من نیایم و مرا پیدا نکرد. من هم راهی شدم.
به همسر آقا مهدی گفتم:
" شما حالا خیالت راحت ست که آقا مهدی خانه ست. ولی من چی، که مطمئنم حميد خانه نیست. "
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
✨ خاطرات شهید #حمید_باکری
قسمت 8⃣
از دور، دم در یک موتور خاکی دیدیم که نمی دانستیم مال کی هست.
تا در زدیم حمید آمد در را باز کرد و من گفتم: " تو هم که این جایی، حمید جان! حالت چطورست؟ زبانم لال تو که… "
گفت: " نه، نه، من صحیح و سالمم. بیایید تو برای مهدی دعا کنید که بد جوری زخم و زیل شده. "
بعد از فتح خرمشهر آمدیم ارومیه و برای عملیات رمضان برگشتیم اهواز و باز آمدیم و باز برگشتیم. این بار رفتیم دزفول ساکن شدیم.
همسایمان یک خانم پیر بود، که او هم یک روز آمد و حرف دل خودم را به خودم زد، گفت:
" آدم دوست دارد اعتماد کند به این مرد و هر چی دارد و ندارد بسپارد دستش. "
حرف من هم این بود که دوست دارم تمام راه ها و تمام سفرها را با او شروع کنم و با او تمام.
و دیگر اینکه من احساس می کنم با ازدواج با حمید، همه چیز به دست آوردم. و بعد از رفتنش، وقت گریه، احساس می کنم که من فقط همسرم را از دست نداده ام، بلکه دوستم را، برادرم را، همسفرم را، رقیبم را از دست داده ام. گاهی گریه هام فقط برای این ست که می بینم دیگر یک هم صحبت خوب، یک سنگ صبور خوب ندارم. شاید فکر می کردم هیچ کس مرا به اندازه ی او دوست ندارد، آن هم نه بخاطر مسائل مادی و زمینی، احساس می کردم مرا واقعا به شکلی دوست دارد که به خوب بودن یا شدن من می اندیشد. مثل آن مادری که دوست دارد فرزندش خوب تربیت شود. احساس می کردم مرا اصلا برای دنیای خودش نمی خواهد. گاهی اگر فکر می کرد باید از من انتقاد کند، فکر جالبی می کرد.
سجاده اش را بر می داشت می برد نمازش را می خواند و آن قدر سر سجاده اش می نشست، با آن قد بلند و سر خمیده اش، که من حدس می زدم، دارد خودش با خودش تسویه حساب می کند.
بعد هم می آمد و از من انتقاد می کرد. این آخرها دیگر هر وقت نمازش طولانی می شد، مثل بچه های شلوغ و پشیمان می رفتم گردن کج می کردم و منتظر می شدم، بیاید از شلوغ کاری های خودم به خودم شکایت کند. در تمام آن چهار سال با من بود. و من در تمام این سالها با خاطره هاش و حرفاش و کارهاش زندگی کردم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
✨ خاطرات شهید #حمید_باکری
قسمت 9⃣
یادم که به خانه ی ساده و کوچک مان، آن خانه ی قشنگ مان می افتد، دلم پر از غرور و شادی می شود. ما برای شروع زندگیمان از هیچ کس هیچ هدیه ای نگرفتیم. چون فکر می کردیم اگر هدیه بگیریم بعضی چیزها می آیند تحمیلی وارد زندگی مان می شوند. حتی اسباب و اثاثیه ای که به نظر ضروری می آیند. تمام وسایل زندگی ما همین ها بود. یکی دو تا موکت، یک کمد، یک ضبط، و چندین جلد کتاب. یک اجاق گاز دو شعله ی کوچک هم خریدیم، که تا همین اواخر نگه اش داشته بودم. ما آن را بعد از آنکه از خانه ی عمه حمید آمدیم بیرون خریدیمش.
زندگی مان خیلی ساده بود. هیچ وقت از دنیا حرف نمی زدیم. اگر هم خریدن وسیله ای ضرورت پیدا می کرد، بخصوص بعد از به دنیا آمدن بچه ها، درست یک ربع قبل از رفتن حمید از آن وسیله می گفتم و او هم سریع می رفت می خرید می آوردش.
همیشه به من می گفت:
"درست زمانی برو خرید که واقعاً معطل مانده باشی. "
من هنوز که هنوز است، این حرفش را رعایت می کنم.
حمید کسی نبود که آدم بتواند ندیده اش بگیرد. صبور، و به معنای واقعی کلمه سنگ صبور بود. کسی که آدم می توانست باش راحت زندگی کند و هرگز احساس ناراحتی نکند.
همیشه سعی می کرد همه چیز را به خوبی درک کند و سوال به وجود نیاورد. او و مهدی این احساس را در آدم به وجود می آوردند که هر دوشان به راهی رسیده اند که همان ارتباط با خداست.
به توکل حمید که فکر می کنم به این نتیجه می رسم که آدم هر چی بخواد به دنیا توجه کند، به جایی نمی رسد. اما حمید، با آن دست خالی و دل قرصش، این راه را حتی خندان می رفت. و این اصلاً شعار نیست. من کنارش بودم و این را در عمل درک کردم که چطور توکل داشت و چطور با ائمه عشق می ورزید.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
✨ خاطرات شهید #حمید_باکری
قسمت 🔟
یک همچو آدمی هر کسی را که، هر چند ضعف داشته باشد، به دنبال خودش می کشد. من حالا افتخار می کنم که به دنبال او کشیده شده بودم. چون او واقعا در تمام زندگی اش آدم دل رحمی بود. به من خیلی محبت داشت. اصلا یادم نمی آید با من بلند حرف زده باشد. شاید خیلی پیش می آمد که حقش بود و باید سر من فریاد می زد، ولی چیزی نمی گفت و وقتی اعتراض من را شنید می گفت:
" من آدم ضعفی هستم، فاطمه، تو از آدم ضعیف چه انتظاری داری؟! "
می گفتم: " دست کم باید… "
می گفت: "من حق ندارم، یعنی بهتر است بگویم قدرتش را ندارم تمام مشکلات تو را حل کنم. "
تا از خودم و بچه ها می گفتم و می گفتم باید به ما هم برسد و با ما هم باشد می گفت:
" من مسئوليت دارم باید بروم. در قبال تو هم مسئوولم، خودم می دانم. منتها شما را چون حق خودم می دانم احساس می کنم، تو و بچه ها هم راضی هستید و… اینجوری می توانم راحت تر از خیلی چیزها بگذرم. "
به خاطر همین حرف های حمید است که ایمان دارم او در اوج علاقه به ما از پیش مان رفت. همه می دانستند اگر حمید از جبهه برگرد امکان ندارد جای دیگر برود، و فقط می توانند بیایند خانه و پیداش کنند.
تمام وقتش را می گذاشت برای من و بچه ها.
سعی می کرد همان وقت کم را هم با ما باشد و حتماً یک کاری انجام بدهد که مفید جلوه کند. تمام این کارها را می کرد تا من آن لبخند رضایت را ازش دریغ نکنم.
یک بار می خواست صبح زود بلند شود برود که براش تخم مرغ بار گذاشتم و آبجوش برگشت ریخت روی احسان و کاملا سوزاندش. او اصلاً با احسان کاری نداشت. من بی تابی می کردم و گریه هم و او فقط می گفت:
" تا تو آرام نشوی من بچه را نمی برم دکتر. "
من لباس های بچه را قیچی می کردم تا نسوزد و او باز خونسرد می گفت:
" تا تو آرام نشوی... "
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰منهای تخریب
🔻«نقد و نقدپذیری واجب است، تهمت و لجنپراکنی حرام است.» ۱۳۹۶/۱۰/۰۶
♦️این عبارت رهبر انقلاب اسلامی بهروشنی نگاه ایشان به مسئلهی نقد و نقدپذیری را نشان میدهد. از نظر امام خامنهای اهتمام به مسائل اساسی کشور و نقد منصفانه امری ضروری در مسیر حرکت جامعهی اسلامی بهسوی آرمانها است و مسئولان نیز باید ظرفیتِ شنیدن انتقادات، پاسخگویی و پذیرش نقد عالمانه را در خود ایجاد کنند. قید مهم در این میان پایبندی همگان به «ضوابط شرعی و اخلاقی» و «پرهیز از هتک حرمت» و «تخریب» است.
♦️پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR جهت آشنایی هر چه بیشتر مخاطبین با ابعاد مختلف این موضوع از منظر رهبر معظم انقلاب، این مجموعه را منتشر میکند.
📥 farsi.khamenei.ir/photo-album?id=46737
🌍 #کلام_رهبری
🌸 تا نام تو بر زبان ما جاری شد
🌸 گویی عسل از دهان ما جاری شد
🌸 با یک صلوات، لحظهای بوی گلاب
🌸 از روزنه ی لبان ما جاری شد...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 دریا مبرّا از پلیدیست...
🔹همزمان با فرا رسیدن میلاد حضرت رسول اکرم(ص)، از جدیدترین دیوارنگاره میدان ولیعصر(عج) رونمایی شد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ایستادن پای امام زمان خویش
امروز ۱۲ آبان سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم #محمدحسین_عزیزآبادی
#محمد_جمالی گرامی باد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📋 #اینفوگرافی_شهید
🕊امروز سالروز شهادت
شهید مدافع حرم " #محمد_حسین_عزیزآبادی و #محمد_جمالی " است ،
این شهیدان عزیز را بیشتر بشناسیم...
💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴خصوصیات رسول الله
📍مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا
(آیه ۲۹ سوره فتح)
📍ﻣﺤﻤّﺪ ، ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻨﺪ ، ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻛﻮﻉ ﻭ ﺳﺠﻮﺩ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻃﻠﺒﻨﺪ ; ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﺛﺮ ﺳﺠﻮﺩ ﭘﻴﺪﺍﺳﺖ ، ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ، ﻭ ﺍﻣﺎ ﺗﻮﺻﻴﻔﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﭼﻮﻥ ﺯﺭﺍﻋﺘﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﻳﺎﻧﺪﻩ ﭘﺲ ﺗﻘﻮﻳﺘﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺗﺎ ﺳﺘﺒﺮ ﻭ ﺿﺨﻴﻢ ﺷﺪﻩ ، ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﺮ ﺳﺎﻗﻪ ﻫﺎﻳﺶ [ ﻣﺤﻜﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ] ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﻫﻘﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ [ ﺍﺯ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺍﻧﺒﻮﻫﻲ ﺧﻮﺩ ] ﺑﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ [ ﺍﻧﺒﻮﻫﻲ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻱ ] ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ، ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺸﻢ ﺁﻭﺭﺩ . [ ﻭ ] ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺁﻣﺮﺯﺵ ﻭ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ✳✳✳
📍ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﻓﻴﻘﻰ ﺭﺣﻤﺖ ﻛﻦ ﻛﻪ ﻭﻳﮋﮔﻴﻬﺎﻯ ﺍﺧﻠﺎﻗﻰ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍﺳﺘﻴﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺹ ﻭ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺧﺎﻟﺺ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﺎﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﻛﻨﻴﻢ.✴✴✴
#کلام_وحی