eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
خواهرم  ای دختر  ایران  زمین    یک نظر عکس شهیدان را ببین درخیابان  چهره  آرایش مکن  از جوانان سلب آسایش مکن خواهر من این لباس تنگ چیست پوشش چسبان رنگارنگ چیست پیش  نامحرم تو طنازی مکن  با اصول شرع لجبازی مکن یاد  کن  از  آتش  روز  معاد  طره گیسو را مده بر دست باد زلف را از روسری بیرون مریز  با حجاب خویش از پستی گریز در امور خویش سرگردان مشو نو عروس چشم نا محرم مشو خواهر من قلب مهدی خسته است  از گناه ماست کو رو بسته است ✍ مرحوم آقاسی #پویش_حجاب_فاطمے
گوش‌تان به دهان رهبر باشد، چون ایشان گوششان به دهان حجةبن‌الحسن (عجل الله فرجه) است. علامه حسن زاده آملی(حفظه الله تعالی) ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوز دل سیاهم دیگر اثر ندارد بس که گناه کردم اشکم ثمر ندارد ای کاش قبل مردن یار از سفر بیاید او عزم انتقام زهرامگرندارد التماس دعای فرج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ٺاگفٺم السلام_علیڪ دلم شڪسٺ نام حُسیْن بنددلم را ز هم گسسٺ اےاسم اعظمٺ بہ زبانم عَلَےالدَّوام ماجاءَ غَیرُ اِسمُڪَ فےمُُنٺَهَےالڪَلام صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله❤️ 🍃🍃💐🍃🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
☀️ مے شود این روزهاے ببین کہ از یاد خوب 🌟 💐💝 🌷🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📖 🌹🕊امیـدوارم ... حضرت زهرا (س) عنایتی ڪند تا به هـدفی ڪہ از ورود به سپاه داشته‌ام آن هم تنها خواستنِ شهادت از خـداوند بود ، نائل آیم .🕊🌹 🥀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب " به مجنون گفتم زنده بمان " شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ خاطرات شهید قسمت 1⃣1⃣ می گفت: " تا تو آرام نشوی... " یک هفته تمام صبح ها می آمد احسان را می برد دکتر. تا این که خوب شد. آمد خندان به من گفت: " دیدی ضرر کردی؟ دیدی بیخود داد و بیداد کردی؟ دیدی بچه ات خوب شد؟ " قبل از شهادتش زنگ میزد به مادرم، مبادا من تنها بمانم. بعد از شهادتش فکر می کردم مادرم میتواند مرهم دردم باشد ولی نمیشد نمی توانست. برای همین بود که به همه می گفتم: " اگر می خواهید آرام باشم باید بروید خود حمید را برایم بیاورید. فقط خود حمید می تواند مرا آرام کند. " زندگی ما زندگی یی ساده و در عمق خودش خیلی پیچیده بود و من اصلا پشیمان نیستم. حمید همیشه می گفت: " عمر مفید من از زمانی شروع شد که رفتم پیش مهدی. من بهش می گفتم: " حمید! میدانی عمر مفید من از کِی شروع شد؟ " در سکوت او و صبرش می گفتم: " درست وقتی که با تو ازدواج کردم." بعد از شهادتش هم احساس میکنم همیشه حضور دارد، هر چند که آقا مهدی می گفت: " بعد از شهادت ماها سرپرست فقط خداست. " الان من نمی توانم نبینم شان و احساس شان نکنم. یقین دارم حمید همین الان هم کنار من حضور دارد و از تمام مکنونات قلبی من با خبر است و حتی خیلی جاها می آید کمکم. به هر حال من فکر می کنم که از ما و بخصوص از من دور نشده. من هنوز هم خودم را از او و با او می دانم. او مادر نداشت و من داشتم و جالب این است که او توجهش به خانه و خانواده خیلی بیشتر از من بود. می آمد تمیز می کرد، مرتب می کرد، یا سعی می کرد اگر وسیله ی ساده ای می خرد قشنگ باشد و جنسش هم خوب. این ها دقت هایی بود که شاید من نداشتم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ خاطرات شهید قسمت 2⃣1⃣ او احساس خوبی داشت از این که خانواده دارد. شاید همین احساسش بود که او را نگه می داشت و بعد که وقت وظیفه می شد همه چیز را بخاطر وظیفه اش فدا می کرد و می گذاشت و می رفت. وای به وقتی که پیش ما بود و سنگی جلو پایمان می افتاد. مثل آن بار که آمدیم خانه و یادمان افتاد کلید را فراموش کرده ایم. حمید با آن قد بلندش از دیوار رفت بالا و خودش را پرت کرد انداخت توی حیاط. از افتادنش معلوم بود که بدجوری خورده زمین. ولی در سریع باز شد، با لبخندی که حمید خیلی سعی می کرد درد را در آن نشان ندهد. گفتم: " با این افتادنت گفتم شاید... " گفت: " افتادن که افتادم، پایم هم بگویی نگویی یک مرگش شده. فقط ترسیدم نکند تو نگران بشوی. " تمام آنهایی که من و حمید را می شناسند می گویند احساس می کنیم حمید خیلی سخت شهید شده. نه این که دوست نداشته باشد شهید بشود، نه، بلکه منظورشان این بود که او در اوج علاقه اش به من و بچه ها شهید شده و خودش هم این را خیلی خوب می دانسته. نه او، که حاج همت هم .... و حمید، حمید، حمید من .... وقتی احسان به دنیا آمد چیزی نگفت. یعنی تعصب نشان نداد که باید پسر باشد یا دختر. فقط گفت شکر. اما با آسیه خیلی خوشحالی کرد، بدون اینکه بگذارد من بفهمم. فقط به عمه اش گفته بود. آقا مهدی از تبریز زنگ زد گفت: " بچه چیه؟ " گفتم: " دختر " گفت: " برای جبهه فرمانده گردان می خواهیم. دختر می خواهیم برای چی؟" شوخی می کرد. من هم شوخی شوخی گفتم: " این یکی را پس می روم پسش می دهم. " به حمید گفتم که مهدی چی گفته. گفت: " بهش می گفتی اگر پاسدار نشود زن پاسدار می شود. می گفتی زن پاسدار شدن خیلی سخت تر از پاسدار شدن است. " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم